کلمه جو
صفحه اصلی

حیوانی


مترادف حیوانی : جانوری، بهیمی ، شهوانی، نفسانی ، وحشیگری ، غریزی

متضاد حیوانی : انسانی، روحانی، تمدن، فرهیختگی

برابر پارسی : جانوری، ددمنشانه، دَد وَش

فارسی به انگلیسی

animal, brutal, brute, organic, zoological

animal, brutal


animal, brute, organic, zoological


فارسی به عربی

بهیمی , حیوان , شرس , عضوی

مترادف و متضاد

animal (صفت)
حیوانی

bestial (صفت)
حیوانی، دامی، شبیه حیوان، جانور خوی

organic (صفت)
اصلی، حیوانی، ذاتی، اساسی، بنیانی، الی، عضوی، سازمانی، موثر درساختمان اندام، اندام دار، وابسته به شیمی الی، وابسته به موجود الی

brutish (صفت)
پست، درشت، حیوانی، خشن، بی شعور، ددمنش

zoological (صفت)
حیوانی، وابسته به جانورشناسی

جانوری ≠ انسانی


بهیمی


۱. جانوری
۲. بهیمی ≠ انسانی
۳. شهوانی، نفسانی ≠ روحانی
۴. وحشیگری ≠ تمدن، فرهیختگی
۵. غریزی


فرهنگ فارسی

حیوان بودن ماهیت جانور داشتن .

لغت نامه دهخدا

حیوانی. [ ح َ ی َ / ح َی ْ ] ( ص نسبی ) منسوب به حیوان. از حیوان :
عالم طفلی و خوی حیوانی بگذاشت
آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد.
سعدی.
- قوه حیوانی ؛ یکی از قوای ثلاثه نفس آدمی است کار وی عز و جاه و ریاست و ظفر و غلبه وکینه کشیدن باشد و معدن او دل است و قوه حیوانی بعضی از کارهای او پسندیده باشد و بعضی نکوهیده و بدین سبب این قوه متوسط است میان قوت انسانی [ نفس ناطقه ] و قوت شهوانی. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).
- نفس حیوانی ؛قوه ای است که جسم به اختیار او حرکت کند و چیزها بحس دریابد و نفس طبیعی و نفس نباتی که خادم اویند و دوازده خادم دیگر نیز دارد که آنها غضب و شهوت و حواس ده گانه اند پنج ظاهری و پنج باطنی. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
|| گوشت مأکول اللحم و آنچه از حیوان بهم رسد از شیر و ماست و کره و کشک و پنیر و روغن. و این اصطلاح عاملان افسون خوان است. ( آنندراج ) ( از غیاث ) :
کند چو شیخ ز حیوانی اینقدر پرهیز
بحیرتم که چرا در لباس پشمین است.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. مربوط به حیوان.
۲. مانند حیوان.
۳. (حاصل مصدر ) [قدیمی] حیوان بودن.

فرهنگ فارسی ساره

جانوری، ددوش



کلمات دیگر: