مترادف خل : ابله، دیوانه، سبک عقل، سبک مغز، احمق، سفیه، کانا | سرکه، لاغر شدن، سوراخ کردن
متضاد خل : عاقل
half-witted
crackbrained, crazy, daft, dotty, lunatic, gaga, haywire, nut, queer, touched, unbalanced
ابله، دیوانه، سبکعقل، سبکمغز، احمق، سفیه، کانا ≠ عاقل
سرکه
لاغر شدن
سوراخ کردن
۱. سرکه
۲. لاغر شدن
۳. سوراخ کردن
(خَ) [ ع . ] (اِ.) سرکه .
(خِ) (اِ.) = خله . خیل . خلم : خلطی که از بینی انسان یا جانوران برآید.
(خِ لّ) [ ع . ] (اِ. ص .)دوست ، دوست صمیمی .
(خُ) (ص .) (عا.)1 - ابله ، احمق . 2 - دیوانه .
( ~.) (اِ.) خاکستر.
( ~.) (ص .) = خوهل : کج ، خمیده .
خل . [ خ َ ] (اِ) بمعنی آمدن باشد. (برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). ورود. (ناظم الاطباء). || بیا، یعنی کلمه امر آمدن . (برهان قاطع). آیش . (ناظم الاطباء).
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
مولوی .
خل . [ خ َل ل ] (ع مص ) سوراخ نافذ کردن در چیزی . منه : خل الشیی ٔ خلا. || زبان شتربچه را شکافتن و چوب در آن کردن تا شیر نمکد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه : خل الفصیل . || نیزه زدن بکسی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). منه : خله بالرمح . || درویش شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). || در کناره گلیم را بمیل چوبین و یا آهنین بر بدن خود بهم دوختن تا از باد نپرد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خل الکساء. || خاص شدن نقیض عم در وقتی که می گوئیم عم فلان فی دعائه . (از منتهی الارب ). منه : خل فلان فی دعائه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || چرانیدن شتران را در علف شیرین . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || لاغر و کم گوشت شدن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). منه : خل لحمه .
خل . [ خ ِ ] (اِ) خلط بینی انسان و گوسفند و امثال آن . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). در تداول مردم گناباد، کسی که زیاده از بینی وی خل آید او را خلّوک گویند. خُل .
خل . [ خ ِل ل ] (ع اِمص ) مصادقت . مواخات . دوستی . (از منتهی الارب ). منه : انه الکریم الخل . || (ص ) فقیر. محتاج . درویش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (اِ) دوست . در این صورت همیشه با لفظ ود مرادف می باشد. خُل ّ. (منتهی الارب ). منه : کان لی وداً و خلا. ج ، اخلال .
فرخی (از انجمن آرای ناصری ).
خل . [ خ ُ ] (ص ) کم عقل . بی کیاست .
خل . [ خ ُل ل ] (ع اِ) دوست . در این صورت همیشه با لفظ ود مرادف می باشد. خِل ّ. (منتهی الارب ). منه : کان لی وداًو خلا. ج ، اخلال . رجوع به خِل ّ در این لغت نامه شود.
خلیدن#NAME?
آب غلیظی که از بینی انسان و بعضی جانوران بیرون میآید.
کمعقل؛ بیخرد؛ ابله؛ احمق.
خاکستر.
(گنابادی) خِلْ؛ آب دماغ، آب بینی. || خَلَ؛ خاله، خواهرِ مادر.
ابله – خل –دیانه – آدم سبک عقل
آب بینی
۱محله – منطقه ای که طایفه ای خاص در آن سکونت داشته باشند ...
محلی که برای نگهداری گوسفند در بیابان درست می کنند – جایگاه ...