کلمه جو
صفحه اصلی

خفقان


مترادف خفقان : اختناق، ترس ووحشت حاکم بر جامعه، خفگی، تپش، اضطراب، خفه خون

فارسی به انگلیسی

asphyxiation, choke, strangulation, suffocation, palpitation, throbbing

palpitation, throbbing


asphyxiation, choke, strangulation, suffocation


فارسی به عربی

اختناق

عربی به فارسی

تپش , لرزش


مترادف و متضاد

asphyxia (اسم)
خفگی، خفقان، خفه، اختناق، خناق، خناک

suffocation (اسم)
خفگی، خفقان، خفه، اختناق، خفه سازی

throbbing (اسم)
خفقان

palpitation (اسم)
خفقان، تپش، لرزش، حالت خفقان

اختناق، ترس ووحشت (حاکم بر جامعه)


خفگی


تپش، اضطراب


خفه‌خون


۱. اختناق، ترس ووحشت (حاکم بر جامعه)
۲. خفگی
۳. تپش، اضطراب
۴. خفهخون


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) تپیدن تپش یافتن . ۲ - ( اسم ) تپش دل اضطراب .
جنبیدن علم

فرهنگ معین

(خَ فَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) تپیدن . ۲ - (اِمص . ) تپش دل ، اضطراب . ۳ - جو ترس و وحشت ، اختناق .

لغت نامه دهخدا

خفقان. [ خ َ ف َ ] ( ع مص ) جنبیدن علم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). خفق :
تا خفقان علم خنده شمشیر دید.
خاقانی.
ز هیبت تو دل شیر آسمان همه وقت
چنانکه شیر علم روز باد در خفقان.
کمال الدین اسماعیل.
تا رایات ظفرنگار نصرت پیکار ماحفها اﷲ بالنصر بر حدود ممالک ارمن خفقان یافته است. ( جهانگشای جوینی ). رجوع به خفق در این لغت نامه شود. || طپیدن دل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). جستن دل : خفقان ؛ طپیدن دل را گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || طپیدن سراب. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خفقان. [ خ َ ف َ ] ( ع اِ ) طپش دل. تپش دل. حرکت اختلاجی که عارض قلب شود چون لرزه ای که در نوبه عارض تمام تن شده باشد. ( یادداشت بخط مؤلف ). حرکت اختلاجیه ای است که عارض قلب شود بسبب چیزی که باعث آزار آن شود. قرشی گوید مقصود ما در این مورد از لفظاختلاج مفهوم آن نیست و اختلاج ، حرکتی است که عارض میشود قلب را بسبب چیزی از باد که در قلب جای میگیرد وتا مخرجی نیابد بیرون نرود، بلکه زیاد گردد بقلب حرکت ارتعادیه ، مانند حرکتی که عارض می گردد اعضاء را هنگام عارضه نافض و همچنانکه این حرکت حادث میشود بسیلان ماده ردیئه عفنه بر اعضاء و برای دفع آن بلرزد. همچنانست حرکت خفقان که عارض میشود برای رسیدن چیزی آزاررساننده بر قلب ، پس بلرزه درآید برای دفع موذی لرزشی از پی هم. ( از کشاف اصطلاحات فنون ). این کلمه معرب خپه و خپگی است. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چرخ چو لاله بدل در خفقان رفته صعب
دهر چو نرگس بچشم در یرقان مانده زار.
خاقانی.
در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای
نرگس چاک جامه ای لاله خاک بستری.
خاقانی.
بگیرد از طپش تیغ وز امتلای خلاف
دل زمین خفقان و دم زمانه فواق.
خاقانی.
لاله ز تعجیل که بشتافته
از تپش دل خفقان یافته.
نظامی.
در راه چنین قومی عطار بیان کرده
جانش بلب افتاده در دل خفقان مانده.
عطار.
در نگر آخر که ز سوز دلم
چون دل آتش خفقان می کند.
عطار.
چون جان فرید در تو محو است
دل در خفقان کجات جویم.
عطار.

خفقان . [ خ َ ف َ ] (ع مص ) جنبیدن علم . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). خفق :
تا خفقان علم خنده ٔ شمشیر دید.

خاقانی .


ز هیبت تو دل شیر آسمان همه وقت
چنانکه شیر علم روز باد در خفقان .

کمال الدین اسماعیل .


تا رایات ظفرنگار نصرت پیکار ماحفها اﷲ بالنصر بر حدود ممالک ارمن خفقان یافته است . (جهانگشای جوینی ). رجوع به خفق در این لغت نامه شود. || طپیدن دل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). جستن دل : خفقان ؛ طپیدن دل را گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || طپیدن سراب . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).

خفقان . [ خ َ ف َ ] (ع اِ) طپش دل . تپش دل . حرکت اختلاجی که عارض قلب شود چون لرزه ای که در نوبه عارض تمام تن شده باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). حرکت اختلاجیه ای است که عارض قلب شود بسبب چیزی که باعث آزار آن شود. قرشی گوید مقصود ما در این مورد از لفظاختلاج مفهوم آن نیست و اختلاج ، حرکتی است که عارض میشود قلب را بسبب چیزی از باد که در قلب جای میگیرد وتا مخرجی نیابد بیرون نرود، بلکه زیاد گردد بقلب حرکت ارتعادیه ، مانند حرکتی که عارض می گردد اعضاء را هنگام عارضه نافض و همچنانکه این حرکت حادث میشود بسیلان ماده ردیئه عفنه بر اعضاء و برای دفع آن بلرزد. همچنانست حرکت خفقان که عارض میشود برای رسیدن چیزی آزاررساننده بر قلب ، پس بلرزه درآید برای دفع موذی لرزشی از پی هم . (از کشاف اصطلاحات فنون ). این کلمه معرب خپه و خپگی است . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چرخ چو لاله بدل در خفقان رفته صعب
دهر چو نرگس بچشم در یرقان مانده زار.

خاقانی .


در یرقان چو نرگسی در خفقان چو لاله ای
نرگس چاک جامه ای لاله خاک بستری .

خاقانی .


بگیرد از طپش تیغ وز امتلای خلاف
دل زمین خفقان و دم زمانه ٔ فواق .

خاقانی .


لاله ز تعجیل که بشتافته
از تپش دل خفقان یافته .

نظامی .


در راه چنین قومی عطار بیان کرده
جانش بلب افتاده در دل خفقان مانده .

عطار.


در نگر آخر که ز سوز دلم
چون دل آتش خفقان می کند.

عطار.


چون جان فرید در تو محو است
دل در خفقان کجات جویم .

عطار.


ترنجبین وصالم بده که شربت مصر
نمیدهد خفقان فؤاد را تسکین .

سعدی .


ناخن تدبیر را خفقان دلتنگی شکست
عقده ٔ من وانشد چون غنچه از اظفار طیب .

میرمحمد افضلی (از آنندراج ).




فرهنگ عمید

۱. تپیدن به ویژه تپیدن قلب.
۲. (اسم ) (سیاسی ) [مجاز] نبودن آزادی سیاسی، اختناق.
۳. (شبه جمله ) [عامیانه] خفه شو.

دانشنامه عمومی

خفقان یا خفقان قلب یا خفقان دل، نام نوعی بیماری معروف در تاریخ پزشکی و طب سنتی ایران بوده است.
ذات الجنب
در کتاب "تاریخ پزشکی کرمان (با نگاهی به تاریخ پزشکی ایران) در توصیف بیماری یا عارضه خفقان آمده است:
بیماری "خفقان" که گاهی "خفقان قلب" یا "خفقان دل" نیز خوانده می شد از جمله بیماریهای رایجی بوده که اطبّای قدیم ایران پیوسته با آن سر و کار داشته اند و بر مبنای نظریهٔ اخلاط یا طبایع چهارگانه به توصیف بیماری و راه های درمانی آن می پرداخته اند. از جمله "حکیم ابن سینا" در کتاب مشهور قانون، ضمن شرح مفصلی دربارهٔ بیماری به داروهای متعددی همچون گل گاوزبان در درمان آن اشاره نموده است
لغتنامه دهخدا خفقان را معادل با «تپش دل» دانسته و در توصیف آن نوشته است:

جدول کلمات

اضطراب

پیشنهاد کاربران

سینه تنگی

repression

گبر

خفه دَمی


کلمات دیگر: