کلمه جو
صفحه اصلی

حک کردن


مترادف حک کردن : حکاکی کردن، نقش انداختن، کندن، کنده کاری کردن، نقر کردن، سودن، ساییدن، تراشیدن، محو کردن

فارسی به انگلیسی

carve, engrave, incise

فارسی به عربی

اقطع , حک

مترادف و متضاد

abrade (فعل)
برانگیختن، پاک کردن، تحریک کردن، ساییدن، خراشیدن زدودن، حک کردن

carve (فعل)
حک کردن، بریدن، کنده کاری کردن، تراشیدن، منبت کاری کردن، منقور کردن

lithograph (فعل)
حک کردن

حکاکی کردن، نقش انداختن، کندن، کنده‌کاری کردن، نقر کردن


سودن، ساییدن، تراشیدن، محو کردن


۱. حکاکی کردن، نقش انداختن، کندن، کندهکاری کردن، نقر کردن
۲. سودن، ساییدن، تراشیدن، محو کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - سودن ساییدن . ۲ - تراشیدن محو کردن . ۳ - کندن شکل یا نوشته بر فلز و مانند آن حکاکی کردن .

لغت نامه دهخدا

حک کردن. [ ح َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) محو کردن. سودن :
عارفان خال سویدا را ز دل حک میکنند
اینقدر ای ساده دل نقش و نگار خانه چیست.
صائب.

پیشنهاد کاربران

Burntحک کردن بر روی چوب

حک کردن =خراشیدن ، تراشیدن

نقش کردن

نوشتن روی تخته سنگ
یا چوب


کلمات دیگر: