کلمه جو
صفحه اصلی

ترش


مترادف ترش : اسیددار، حامض ، شور، تلخ، اخمو، بداخلاق، عبوس، خراب، فاسد غذا، میوه

متضاد ترش : شیرین

فارسی به انگلیسی

sour, ferment, acid beverage, acerbic, acid, acidic, acidulous, tart, acetic

sour


acerbic, acid, acidic, acidulous, sour, tart


فارسی به عربی

حامض , خلی , فطیرة

مترادف و متضاد

acerb (صفت)
ترش، گس، دبش

sour (صفت)
تند، ترش، مثل غوره

tart (صفت)
تند، ترش، زننده، ترش مزه

acid (صفت)
ترش، سرکه مانند، دارای خاصیت اسید، ترشرو، بد اخلاق

vinegary (صفت)
ترش، سرکهای، ترشرو

acetic (صفت)
ترش، مربوط به سالاد، جوهر سرکه ای، سرکه مانند

acetose (صفت)
ترش، سرکهای

vinegarish (صفت)
ترش، ترشرو

اسیددار، حامض ≠ شیرین


۱. اسیددار، حامض ≠ شیرین
۲. شور
۳. تلخ
۴. اخمو، بداخلاق، عبوس
۵. خراب، فاسد (غذا، میوه)


فرهنگ فارسی

هرچیزی که عم سرکه داشته باشد
( صفت ) آنچه که حموضت داشته باشدهر چه که طعم سرکه داشته باشدحامضمقابل شیرین .
تخته سنگ کنار دریا جمع تروش .

فرهنگ معین

(تُ ) [ په . ] (ص . ) یکی از مزه ها، هرچه که طعم سرکه لیموترش و ... داشته باشد، ضد شیرین .

لغت نامه دهخدا

ترش. [ ت ُ/ ت ُ رُ ] ( ص ) مزه معروف که بعربی حامض گویند. ( غیاث اللغات ). طعم معروف. ( آنندراج ). حامض و هر چیز که حموضت داشته باشد و دارای مزه نامطبوع بود. ( ناظم الاطباء ). محمد معین در حاشیه برهان آرد:... پهلوی ترش ، کردی ترش ، بلوچی ترشپ ، ترپش ، وخی ترشپ ، سریکلی توخب ، یودغا تریشپ ، افغانی تریو ( ترش ). حامض.هر چیز که حموضت داشته باشد. ضد شیرین :
آن کودکی ِ چو انگبین شد
وآمد پیری ترش چورخبین.
ناصرخسرو ( دیوان ص 312 ).
کز خاک دو تخم می پدید آید
این خوش خرما و آن ترش لیمو.
ناصرخسرو ( دیوان ص 380 ).
شراب تلخ و تیره [را ]... به آب ممزوج و با طعامهای ترش خورند و نقل میوه های ترش کنند تا زیان ندارد. ( نوروزنامه منسوب به خیام ).
هر کسی در بهانه تیزهش است
کس نگوید که دوغ من تُرُش است.
نظامی.
|| زمخت و تند و تیز. ( ناظم الاطباء ). || درشت و سخت رو.زشت و زشت رو. ( ناظم الاطباء ). زشت و زمخت و تلخ :
بس تُرُش و تنگ جایست این ازیرا مر ترا
خُم سرکه ست این جهان بنگر بعقل ای بی بصر.
ناصرخسرو ( دیوان ص 361 ).
|| بمجاز، غمگین و افسرده ، و اغلب بابودن آید.
- ترش بودن ؛ غمگین و افسرده و گرفته بودن. عبوس بودن. آزرده بودن :
رخ ترش داری که من خوبم شکر شیرین کنی
چون ترش باشی بتو شیرین روان خواهم فشاند.
خاقانی.
ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی
که از دهان تو شیرین و دلنواز آید.
سعدی ( کلیات چ مظاهر مصفا ص 466 ).
- || ناگوار بودن. زشت و قبیح بودن :
ترش بود پس هفتاد شرک استغفار.
مختاری.
- روی ترش بودن ؛ گرفته و غمگین بودن. ترش روی بودن :
جهانسوز و بیرحمت و خیره کش
ز تلخیش روی جهانی ترش.
( بوستان ).
گهش جنگ با عالم خیره کش
گه از بخت شوریده رویش ترش.
( بوستان ).
رجوع به ترش روی شود.
|| به اصطلاح قهوه خانه ها، لیمو یا تمر دم کرده. ( فرهنگ نظام ). در تداول عوام ، لیموی ترش و گل گاوزبان دم کرده چون چای را ترش گویند. چای مانندی که از مغز لیموی عمانی کنند آشامیدن را. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).

ترش. [ ت َ / ت َ رَ ] ( ع مص ) سبکی کردن و بدخلق گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سبک شدن و بدخو شدن. ( از المنجد ). || بخل نمودن. ( از منتهی الارب )( آنندراج ). بدخلق بودن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). تَرِش و تارِش نعت است از آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به تَرِش و تارش شود.

ترش . [ ت َ ] (ع اِ) تخته سنگ کنار دریا. ج ، تروش . (دزی ج 1 ص 145).


ترش . [ ت َ / ت َ رَ ] (ع مص ) سبکی کردن و بدخلق گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سبک شدن و بدخو شدن . (از المنجد). || بخل نمودن . (از منتهی الارب )(آنندراج ). بدخلق بودن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). تَرِش و تارِش نعت است از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به تَرِش و تارش شود.


ترش . [ ت َ رِ] (ع ص ) سبک و بدخلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).بدخلق . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بخیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از ترش [ ت َ / ت َ رَ ]. رجوع به همین کلمه و تارِش شود.


ترش . [ ت ُ/ ت ُ رُ ] (ص ) مزه ٔ معروف که بعربی حامض گویند. (غیاث اللغات ). طعم معروف . (آنندراج ). حامض و هر چیز که حموضت داشته باشد و دارای مزه ٔ نامطبوع بود. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد:... پهلوی ترش ، کردی ترش ، بلوچی ترشپ ، ترپش ، وخی ترشپ ، سریکلی توخب ، یودغا تریشپ ، افغانی تریو (ترش ). حامض .هر چیز که حموضت داشته باشد. ضد شیرین :
آن کودکی ِ چو انگبین شد
وآمد پیری ترش چورخبین .

ناصرخسرو (دیوان ص 312).


کز خاک دو تخم می پدید آید
این خوش خرما و آن ترش لیمو.

ناصرخسرو (دیوان ص 380).


شراب تلخ و تیره [را ] ... به آب ممزوج و با طعامهای ترش خورند و نقل میوه های ترش کنند تا زیان ندارد. (نوروزنامه ٔ منسوب به خیام ).
هر کسی در بهانه تیزهش است
کس نگوید که دوغ من تُرُش است .

نظامی .


|| زمخت و تند و تیز. (ناظم الاطباء). || درشت و سخت رو.زشت و زشت رو. (ناظم الاطباء). زشت و زمخت و تلخ :
بس تُرُش ّ و تنگ جایست این ازیرا مر ترا
خُم ّسرکه ست این جهان بنگر بعقل ای بی بصر.

ناصرخسرو (دیوان ص 361).


|| بمجاز، غمگین و افسرده ، و اغلب بابودن آید.
- ترش بودن ؛ غمگین و افسرده و گرفته بودن . عبوس بودن . آزرده بودن :
رخ ترش داری که من خوبم شکر شیرین کنی
چون ترش باشی بتو شیرین روان خواهم فشاند.

خاقانی .


ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی
که از دهان تو شیرین و دلنواز آید.

سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 466).


- || ناگوار بودن . زشت و قبیح بودن :
ترش بود پس هفتاد شرک استغفار.

مختاری .


- روی ترش بودن ؛ گرفته و غمگین بودن . ترش روی بودن :
جهانسوز و بیرحمت و خیره کش
ز تلخیش روی جهانی ترش .

(بوستان ).


گهش جنگ با عالم خیره کش
گه از بخت شوریده رویش ترش .

(بوستان ).


رجوع به ترش روی شود.
|| به اصطلاح قهوه خانه ها، لیمو یا تمر دم کرده . (فرهنگ نظام ). در تداول عوام ، لیموی ترش و گل گاوزبان دم کرده چون چای را ترش گویند. چای مانندی که از مغز لیموی عمانی کنند آشامیدن را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).

فرهنگ عمید

۱. هر چیزی که طعم ترشی داشته باشد.
۲. [مجاز] بداخلاق.
* ترش وشیرین: هر چیزی که دارای مزه ای آمیخته از ترشی و شیرینی باشد، مانندِ سرکنگبین، میخوش، مَلَس.

۱. هر چیزی که طعم ترشی داشته باشد.
۲. [مجاز] بداخلاق.
⟨ ترش‌وشیرین: هر چیزی که دارای مزه‌ای آمیخته از ترشی و شیرینی باشد، مانندِ سرکنگبین؛ میخوش؛ مَلَس.


دانشنامه آزاد فارسی

تُرش
نام عام شماری از نوشیدنی های داغ ایرانی. مرسوم ترین انواع ترش، که ظاهراً پیش از رونق گرفتن چای مقبولیت عام داشته است، عبارت اند از ۱. بِه چای که ترکیبی است از بِه رنده شده و لیموی خشک و آن را دم کرده می نوشند؛ ۲. تُرش آلبالو که دم کردۀ آلبالوی دُم گرفته با آب و کمی نبات است؛ ۳. تُرش تَمر گُجَرات، همچنین معروف به چای سرخ، که دَم کردۀ مقدار بسیار کمی از تمر بسیار ترش، معروف به تمر گُجَرات، است؛ ۴. تُرش گُل گاوزبان و سنبل الطیب که بهترین روش آماده کردن آن ریختن مشتی گُل گاوزبان و انگشتی سنبل الطیب و یک لیموی عمانی و کمی نبات در آب جوش و گذاشتن اش بر روی سماور یا زیر دَم کنی، تا دَه دقیقه، است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: torš
طاری: torš
طامه ای: torš
طرقی: torš
کشه ای: torš
نطنزی: torš


گویش مازنی

/tersh/ ترش & تکه یا پاره ای از پارچه – سرقیچی

تکه یا پاره ای از پارچه – سرقیچی


پیشنهاد کاربران

دراین باره موضوع خاصی رو مَد نظرم ندارم اما:
vinegar=سرکه🍇💜

تُرش


کلمات دیگر: