کلمه جو
صفحه اصلی

خفچه

فارسی به انگلیسی

hawthorn, nugget

haw (thom)


nugget


فارسی به عربی

زعرور

مترادف و متضاد

hawthorn (اسم)
زالزالک، کیالک، ولیک، درخت کویچ، خفچه

فرهنگ فارسی

(اسم ) شوش. زر و سیم طلا و نقر. گداخته که در ناوچ. آهنین ریخته باشد .
چوب دستی کوچک که بر سر آن آهن سر تیز نصب کنند و بهلبانان برای راندن گاو در دست دارند .

فرهنگ معین

(خَ چِ ) (اِ. ) شوشة زر و سیم ، طلا و نقرة گداخته که در ناوچة آهنین ریخته باشند.

لغت نامه دهخدا

خفچه. [ خ َ / خ ِ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) شوشه طلا و نقره است. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). شمش زر و سیم که گداخته و در ناوچه آهن ریخته باشند و آنراشوشه ، شفشه و خفچه گفته اند. ( آنندراج ) :
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفرگون پوستش او خود سپید.
رودکی ( لغت فرس ).
چو زر خفچه همه پشت و برش آتش رنگ
چو نخل بسته همه سینه دایره اشکال.
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش ازو صدهزار غنج و دلال.
فرخی ( از آنندراج ).
بصورت شجری زر خفچه او را برگ
که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است.
عنصری.
پر در سفته شاخ درختان جویبار
چون زر خفچه برگ درختان بوستان.
عنصری.
یکی چون حقه ای از زر خفچه
یکی چون بیضه ای بینی ز عنبر.
عنصری.
تو خفچه باشی و بیکار شد ز تو صراف
تو بدره بخشی و بی شغل شد ز تو وزان.
مسعودسعد.
|| مویی چند را گویند از زلف و کاکل که یکجا جمع شده باشد و بر روی جوانان خوب صورت افتد. ( ازبرهان قاطع ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). طره. عقربک. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
آن خفچه مشک بیز دلدار
کرده ست مرا بغم گرفتار.
لبیبی ( از انجمن آرای ناصری ).
|| شاخ درختی که بسیار هموار و راست رسته باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

خفچه. [ خ ُ چ َ / چ ِ ] ( اِ ) چوب دستی کوچک که بر سر آن آهن سر تیز نصب کنند و بهلبانان برای راندن گاو در دست دارند. ( آنندراج ). ترکه از چوب یا آهن که برای زدن بکار رود. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
بفرمود داور که میخواره را
بخفچه بکوبند بیچاره را.
عنصری.

خفچه . [ خ َ / خ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ) شوشه ٔ طلا و نقره است . (برهان قاطع) (آنندراج ). شمش زر و سیم که گداخته و در ناوچه ٔ آهن ریخته باشند و آنراشوشه ، شفشه و خفچه گفته اند. (آنندراج ) :
سرخی خفچه نگر از سرخ بید
معصفرگون پوستش او خود سپید.

رودکی (لغت فرس ).


چو زر خفچه همه پشت و برش آتش رنگ
چو نخل بسته همه سینه دایره اشکال .
گه خرامش چون لعبتی کرشمه کنان
بهر خرامش ازو صدهزار غنج و دلال .

فرخی (از آنندراج ).


بصورت شجری زر خفچه او را برگ
که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است .

عنصری .


پر در سفته شاخ درختان جویبار
چون زر خفچه برگ درختان بوستان .

عنصری .


یکی چون حقه ای از زر خفچه
یکی چون بیضه ای بینی ز عنبر.

عنصری .


تو خفچه باشی و بیکار شد ز تو صراف
تو بدره بخشی و بی شغل شد ز تو وزان .

مسعودسعد.


|| مویی چند را گویند از زلف و کاکل که یکجا جمع شده باشد و بر روی جوانان خوب صورت افتد. (ازبرهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). طره . عقربک . (یادداشت بخط مؤلف ) :
آن خفچه مشک بیز دلدار
کرده ست مرا بغم گرفتار.

لبیبی (از انجمن آرای ناصری ).


|| شاخ درختی که بسیار هموار و راست رسته باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).

خفچه . [ خ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) چوب دستی کوچک که بر سر آن آهن سر تیز نصب کنند و بهلبانان برای راندن گاو در دست دارند. (آنندراج ). ترکه از چوب یا آهن که برای زدن بکار رود. (یادداشت بخط مؤلف ) :
بفرمود داور که میخواره را
بخفچه بکوبند بیچاره را.

عنصری .



فرهنگ عمید

= عوسج
۱. شمش طلا یا نقره: به صورت شجری و ز خفچه او را برگ / که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است (عنصری: ۳۲۶ ).
۲. چوب دستی کوچکی که برای راندن یا زدن حیوان و یا انسان از آن استفاده می شده: بفرمود داور که می خواره را / به خفچه بکوبند بیچاره را (ابوشکور: شاعران بی دیوان: ۹۷ ).

عوسج#NAME?


۱. شمش طلا یا نقره: ◻︎ به‌صورت شجری و ز خفچه او را برگ / که از عقیق و ز یاقوت بار آن شجر است (عنصری:‌ ۳۲۶).
۲. چوب‌دستی کوچکی که برای راندن یا زدن حیوان و یا انسان از آن استفاده می‌شده: ◻︎ بفرمود داور که می‌خواره را / به خفچه بکوبند بیچاره را (ابوشکور: شاعران بی‌دیوان: ۹۷).


دانشنامه عمومی

خفچه (فیلم ۱۹۱۷). «خفچه» (انگلیسی: Mayblossom (1917 film)) فیلمی در ژانر رمانتیک به کارگردانی ادوارد ژوزه است که در سال ۱۹۱۷ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به پرل وایت اشاره کرد.


کلمات دیگر: