کلمه جو
صفحه اصلی

خطه


مترادف خطه : خاک، سرزمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، منطقه، ناحیه، ولایت

برابر پارسی : سرزمین، کشور، مرز و بوم

فارسی به انگلیسی

territory, country

territory


فارسی به عربی

ارض

عربی به فارسی

برنامه , طرح , نقشه , تدبير , انديشه , خيال , نقشه کشيدن , ترتيب , رويه , تمهيد , نقشه طرح کردن , توطله چيدن


مترادف و متضاد

territory (اسم)
زمین، خاک، قلمرو، سرزمین، کشور، ملک، خطه، مرزوبوم

خاک، سرزمین، قلمرو، کشور، مرزوبوم، ملک، مملکت، منطقه، ناحیه، ولایت


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پاره ای از زمین . ۲ - زمینی که برای عمارت گرداگر آن خط کشیده باشند زمین محدود . ۳ - شهر بزرگ. ۴ - ناحیه ممکلت کشور خط. ایران . جمع : خطط .
زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند و حدود پیدا کرده تا دیگری در آن دخالت نکند .

فرهنگ معین

(خِ طِّ ) [ ع . خطة ] (اِ. ) ۱ - پاره ای زمین . ۲ - شهر بزرگ . ۳ - ناحیه ، کشور. ج . خطط .

لغت نامه دهخدا

خطة. [ خ ِطْ طَ ] (ع اِ) زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند و حدود پیدا کرده تا دیگری در آن دخالت نکند. (ناظم الاطباء). جای فراگرفته . (زمخشری ). جای گرد درگرفته . زمینی که گرد آن خط کشیده اند علامت تملک یا بنا را. زمین حدکرده شده جهت بنا. آنجا که خط کشند تا کسی دیگر فرودنیاید یا بنا نکند. (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خِطَط. || قطعه ای . || منطقه . ناحیه . (ناظم الاطباء) :
برده مهندس بقا زآن سوی خطه ٔ فلک
خندق حصن ملک را حد سرای شاه را.

خاقانی .


اندرین خطه که دل خطبه بنام غم کند
سکه ٔ گیتی نخواهد داشت نقش جاودان .

خاقانی .


حالی از آن خطه قلم برگرفت
رسم بد و راه ستم برگرفت .

نظامی .


لیک درین خطه ٔ شمشیربند
بر تو کنم خطبه ببانگ بلند.

نظامی .


گفتا چه شود اگر در این خطه چند روزی برآسایی . (گلستان سعدی ). || حوزه . قلمرو : سپاس و حمد و ثنا و شکر مر آفریدگار را عز اسمه که خطه ٔ اسلام و واسطه ٔ عقد عالم را بجمال عدل و رأفت ... آراسته گردانیده است . (کلیله و دمنه ). دیگر دوهزار فرسنگ در خطه ٔ اسلام افزود. (کلیله و دمنه ). و در نوبت او کرمان و گرگان ... در خطه ٔ ملک سامانیان افزود. (کلیله و دمنه ). الحمدﷲ که این مدبر شوم ... بخطه ٔ ممات نقل کرد. (سندبادنامه ص 327).
خط فلک خطه ٔ میدان تست
گوی زمین در خم چوگان تست .

نظامی .


یافته در خطه ٔ صاحبدلی
سکه ٔ نامش رقم عادلی .

نظامی .


|| زمینی که در آن فرودآیند و پیش از آن کسی فرودنیامده باشد. (منتهی الارب ). ج ، خِطَط. || شهر کلان . (ناظم الاطباء). کشور :
بدو بخشید مال خطة بست
خراج خطه ٔ مکران و قزدار.

فرخی .


از او اصیل تر از اهل خطه ٔ نخشب .

سوزنی .


خطبه ٔ آن خطه ٔ بنام شمس المعالی قابوس مطرز گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). اهل خطه ٔ مولتان را برأی و هوای خویش دعوت می کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). ایزد تعالی خطه ٔ عراق بلکه جمله ٔ آفاق بیمن رای و رویت و فر اقبال و دولت ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
خطه ٔ شروان که نامدار بمن شد
گر بخرابی رسد بقای صفاهان .

خاقانی .


من کآمدم ز خطه ٔ تبریز سوی ری
از خوشه ٔ سپهر خورم نان گندمین .

خاقانی .


پیل باید تا چو خسبد اوستان
خواب بیند خطه ٔ هندوستان .

مولوی .


که بهاران خطه ٔ ده خوش بود
کشت زار و لاله ٔ دلکش بود.

مولوی .


ایزد تعالی و تقدس خطه ٔ پاک شیراز را بهیبت حاکمان عادل و همت عالمان عامل تا زمان قیامت در امان و سلامت نگهداراد. (گلستان سعدی ).
- خطه ٔ اول ؛عرش مجید و فلک اعظم . (از ناظم الاطباء).
- خطه ٔ کل ؛ عرش مجید و فلک اعظم . (از ناظم الاطباء).

خطة. [ خ ُطْ طَ ] (ع اِ) کار بزرگ . || حال . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || جهل . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || بازیچه ای است مر اعرابیان را. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || اسم است از خط مانند نقطه که اسم است از نقط. || حاجت . (یادداشت بخط مؤلف ). || اقدام بر اموار. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).


( خطة ) خطة. [ خ ُطْ طَ ] ( ع اِ ) کار بزرگ. || حال. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || جهل. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ). || بازیچه ای است مر اعرابیان را. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || اسم است از خط مانند نقطه که اسم است از نقط. || حاجت. ( یادداشت بخط مؤلف ). || اقدام بر اموار. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).

خطة. [ خ ِطْ طَ ] ( ع اِ ) زمینی که جهت بنا کردن عمارت گرداگرد آن خط کشیده باشند و حدود پیدا کرده تا دیگری در آن دخالت نکند. ( ناظم الاطباء ). جای فراگرفته. ( زمخشری ). جای گرد درگرفته. زمینی که گرد آن خط کشیده اند علامت تملک یا بنا را. زمین حدکرده شده جهت بنا. آنجا که خط کشند تا کسی دیگر فرودنیاید یا بنا نکند. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خِطَط. || قطعه ای. || منطقه. ناحیه. ( ناظم الاطباء ) :
برده مهندس بقا زآن سوی خطه فلک
خندق حصن ملک را حد سرای شاه را.
خاقانی.
اندرین خطه که دل خطبه بنام غم کند
سکه گیتی نخواهد داشت نقش جاودان.
خاقانی.
حالی از آن خطه قلم برگرفت
رسم بد و راه ستم برگرفت.
نظامی.
لیک درین خطه شمشیربند
بر تو کنم خطبه ببانگ بلند.
نظامی.
گفتا چه شود اگر در این خطه چند روزی برآسایی. ( گلستان سعدی ). || حوزه. قلمرو : سپاس و حمد و ثنا و شکر مر آفریدگار را عز اسمه که خطه اسلام و واسطه عقد عالم را بجمال عدل و رأفت... آراسته گردانیده است. ( کلیله و دمنه ). دیگر دوهزار فرسنگ در خطه اسلام افزود. ( کلیله و دمنه ). و در نوبت او کرمان و گرگان... در خطه ملک سامانیان افزود. ( کلیله و دمنه ). الحمدﷲ که این مدبر شوم... بخطه ممات نقل کرد. ( سندبادنامه ص 327 ).
خط فلک خطه میدان تست
گوی زمین در خم چوگان تست.
نظامی.
یافته در خطه صاحبدلی
سکه نامش رقم عادلی.
نظامی.
|| زمینی که در آن فرودآیند و پیش از آن کسی فرودنیامده باشد. ( منتهی الارب ). ج ، خِطَط. || شهر کلان. ( ناظم الاطباء ). کشور :
بدو بخشید مال خطة بست
خراج خطه مکران و قزدار.
فرخی.
از او اصیل تر از اهل خطه نخشب.
سوزنی.
خطبه آن خطه بنام شمس المعالی قابوس مطرز گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). اهل خطه مولتان را برأی و هوای خویش دعوت می کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). ایزد تعالی خطه عراق بلکه جمله آفاق بیمن رای و رویت و فر اقبال و دولت... ( ترجمه تاریخ یمینی ).

فرهنگ عمید

هر نوع سرزمین مانند ناحیه، شهر، و کشور.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خِطّه، اصطلاحی کهن به جای محله یا شهر در دوره اسلامی بکار میرود.
خطّه و نیز خِطّ به معنای زمین، خانه، محله یا هر جایی است که مالکی نداشته باشد و انسان به قصد محدود کردن و مستولی شدن، بر آن خط کشی و علامتگذاری کند و آنگاه با کسب اجازه از حاکم وقت، روی آن زمین به خانه سازی و آبادانی بپردازد. در منابع اسلامی، این واژه اصطلاحآ به معنای محدوده معیّن و علامتگذاری شده ای از شهر بوده که به عنوان محله یا منطقه یا قلمروِ برخی افراد و خاندانها یا قبایل متمایز میشده است.
معنای اختطاط یا تخطیط
اختطاط یا تخطیط به مفهوم مشخص کردن حد و مرز خارجی خطه و نه ضرورتآ نقشه های درونی آن است و با اِقطاع به معنای تیول داری تفاوت دارد. در اغلب منابع کهن تاریخی، فعل خَطَّ یا اختَطَّ، به معنای خط کشیدن و علامتگذاری کردن زمین برای سکونت، همراه با فعل بنا کردن و ساختن ذکر شده است.
دگرگونی واژه خطه
واژه خطه به مرور زمان و به ویژه در مصر دگرگون شد و گسترش یافت، به نحوی که طی سده های بعدی کلماتی چون خُطّ (جمع آن: اخطاط)، قَطیعه (جمع آن: قطایع) و حارَه (جمع آن: حارات) جایگزین آن گردیدند و به یک طایفه یا قبیله یا قشر نیز اطلاق شدند. هر خطه شبیه روستایی کوچک و مجموعه ای از کوچه ها، خانه ها، کاخ ها، میدان ها، بازارچه ها، مساجد، مدارس و امثال آن بوده است.
تخطیط شهرهای اسلامی
...

گویش مازنی

/Khatte/ جاده – راه & راه – جاده

جاده – راه


راه – جاده


جدول کلمات

ناحیه

پیشنهاد کاربران

سرزمین

سرزمین، وطن

نقشه - برنامه -
جمع:خطط

خطط. [ خ ِ طَ ] ( ع اِ ) ج ِ خطة. ( منتهی الارب ) .


کلمات دیگر: