کلمه جو
صفحه اصلی

ترسیم


مترادف ترسیم : تصویر، رسم، نقش، نگارگری، رسم کردن، نگاشتن، خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانه گذاری کردن

برابر پارسی : نشان نهادن

فارسی به انگلیسی

drawing, tracing, delineation, description, draft, figure

drawing, tracing


delineation, description, draft, drawing, figure, tracing


فارسی به عربی

اثر

مترادف و متضاد

drawing (اسم)
گرفتاری، طرح، نقشه کشی، رسم، قرعه کشی، ترسیم، هنر طراحی، تابلو نقاشی

tracing (اسم)
ردیابی، ترسیم

تصویر، رسم، نقش، نگارگری


رسم کردن، نگاشتن


خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانه‌گذاری کردن


کشیدن، رسم کردن


۱. تصویر، رسم، نقش، نگارگری،
۲. رسم کردن، نگاشتن
۳. خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانهگذاری کردن
۴. کشیدن، رسم کردن


فرهنگ فارسی

رسم کردن، نشان گذاشتن، خطکشیدن برچیزی
۱- مصدر ) نشان گذاشتن . ۲- خط کشیدن بر چیزی . ۳- رسم کردن نگاشتن ترسیم مثلث ترسیم نقشه .جمع : ترسیمات .

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - نشان گذاشتن . ۲ - رسم کردن .

لغت نامه دهخدا

ترسیم. [ ت َ ] ( ع اِ ) ملازمان تمغادار، یا عام است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).

ترسیم. [ ت َ ] ( ع مص ) جامه بخط کردن. ( از تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). جامه را مخطط کردن. ( آنندراج ). مبالغه رَسْم. ( زوزنی ). || نشانه کردن و نیک نوشتن. ( آنندراج ). نشان گذاشتن و نقش کردن. ( فرهنگ نظام ). || گماشتن ناقه را چنانکه بر زمین اثری بگذارد. ( از اقرب الموارد ). || گماشتن ترسیم را، لغت مغربی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || خطوط خفیه کشیدن. ( از متن اللغة ).

ترسیم . [ ت َ ] (ع اِ) ملازمان تمغادار، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).


ترسیم . [ ت َ ] (ع مص ) جامه بخط کردن . (از تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). جامه را مخطط کردن . (آنندراج ). مبالغه ٔ رَسْم . (زوزنی ). || نشانه کردن و نیک نوشتن . (آنندراج ). نشان گذاشتن و نقش کردن . (فرهنگ نظام ). || گماشتن ناقه را چنانکه بر زمین اثری بگذارد. (از اقرب الموارد). || گماشتن ترسیم را، لغت مغربی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خطوط خفیه کشیدن . (از متن اللغة).


فرهنگ عمید

رسم کردن، کشیدن.

پیشنهاد کاربران

ترسیم واژه عربیست که از رسم ریشه دارد که بگونه لغزشدار جای کشیدن را گرفته غلطه
کشیدن درستش است از کِشِش می آید
میکشم
میکشی
من چهره تناز رو ترسیم کردم
من چهره تناز رو کشیدم


کلمات دیگر: