مترادف ترسیم : تصویر، رسم، نقش، نگارگری، رسم کردن، نگاشتن، خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانه گذاری کردن
برابر پارسی : نشان نهادن
drawing, tracing
delineation, description, draft, drawing, figure, tracing
تصویر، رسم، نقش، نگارگری
رسم کردن، نگاشتن
خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانهگذاری کردن
کشیدن، رسم کردن
۱. تصویر، رسم، نقش، نگارگری،
۲. رسم کردن، نگاشتن
۳. خطکشیدن، نشان گذاشتن، نشانهگذاری کردن
۴. کشیدن، رسم کردن
ترسیم . [ ت َ ] (ع اِ) ملازمان تمغادار، یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
ترسیم . [ ت َ ] (ع مص ) جامه بخط کردن . (از تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). جامه را مخطط کردن . (آنندراج ). مبالغه ٔ رَسْم . (زوزنی ). || نشانه کردن و نیک نوشتن . (آنندراج ). نشان گذاشتن و نقش کردن . (فرهنگ نظام ). || گماشتن ناقه را چنانکه بر زمین اثری بگذارد. (از اقرب الموارد). || گماشتن ترسیم را، لغت مغربی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || خطوط خفیه کشیدن . (از متن اللغة).