کلمه جو
صفحه اصلی

خوابانیدن

فارسی به عربی

اریکة , انخفض

مترادف و متضاد

couch (فعل)
خوابانیدن، در لفافه قرار دادن، خزیدن

soften (فعل)
کاستن، کم کردن، فرو نشاندن، شیرین کردن، خوابانیدن، ملایم کردن، نرم کردن، نرم شدن، اهسته تر کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( خوابانید خواباند خواهد خوابانید بخوابان خواباننده خوابانیده ) ۱ - کسی را خواب کردن بخواب ( طبیعی یا مصنوعی ) بردن . ۲ - باعث زانو زدن گشتن : (( ساربان شتر را خوابانید ) ) . ۳ - تعطیل کردن ( کارخانه و مانند آن ) .

فرهنگ معین

(خا دَ ) (مص م . ) ۱ - کسی را خواب کردن . ۲ - باعث زانو زدن (شتر ). ۳ - تعطیل کردن (کارخانه و مانند آن ).

لغت نامه دهخدا

خوابانیدن. [ خوا / خا دَ ] ( مص ) خسبیدن کنانیدن. ( ناظم الاطباء ). خواباندن. بخواب داشتن. کاری کردن که بخوابد. چون : بچه را خوابانیدم.( یادداشت بخط مؤلف ) : مهد پیل راست کردندو شبگیر وی را در مهد خوابانیدند. ( تاریخ بیهقی ).
به آئین ملوک پارسی عهد
بخوابانید خسرو را در آن مهد.
نظامی.
|| آرام کردن. خواباندن. ( یادداشت بخط مؤلف ). چون : فلانی فتنه را خوابانید؛ یعنی آرام کرد. || قرار دادن. خواباندن. چون : خیار را در آب نمک خوابانید. خرما یا میوه ٔنیم رس را در زیر سرپوش خوابانید تا برسد.
- مرغ خوابانیدن ؛مرغ را روی تخم نشاندن و تخم را در زیر آن قرار دادن تا جوجه بیرون آید.
|| نهادن. چون : گوشت را خوابانید تا تنک شود؛ یعنی آن را در محلی خنک نهاد تا ترد و زودپز شود. شیر را خوابانید؛ یعنی مدتی آن را نهاد تا خامه بندد. || فرش کردن. روی چیزی قرار دادن. چون : پاشنه کفش را روی تخت کفش خوابانید. پاشنه گیوه را خوابانیده. چون : پاشنه خوابانیده راه می رود. || دراز کردن در روی زمین یا زیر زمین. چون : شاخه درخت یاگل را در زمین خوابانید تا زیاد شود. || از حرکت بازداشتن. چون : ماشین را خوابانید. اداره یادستگاه را خوابانید. || از جریان خارج کردن. چون : فلانی سرمایه را بدون استفاده خوابانیده است. || زدن. نواختن. چون : فلانی سیلی محکمی بگوش رفیق خود خوابانید.
- تیغ خوابانیدن ؛ شمشیر زدن. ( آنندراج ) :
به بیداری چه خواهد کرد یارب با نظربازان
که خوابانیدن تیغ است خوابانیدن چشمت.
صائب ( از آنندراج ).
بَر خدنگ غمزه ٔآهونگاهان تهمت است
آنکه خوابانیده بر دلها سنان پیداست کیست.
زمانای ( از آنندراج ).
|| خراب کردن. منهدم کردن. چون : سیل قنوات را خوابانید. ( از ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). || روی هم منظم کردن. بروی هم مرتب کردن. چون : فلانی موی خود را خوابانید؛ یعنی آن را روی هم با نظم مرتب کرد. ( یادداشت مؤلف ). || در زیر چیزی گذاردن تا دیر بپاید. چون : آتش خوابانیدن : خمد؛ خوابانیدن آتش در جایی. ( از منتهی الارب ). || بزانو درآوردن. شکل و هیئت خوابیده بچارپایی دادن. چون : فلانی شتر را خوابانید. رجوع به خواباندن شود.
- فروخوابانیدن چادرها ؛ بزمین درآوردن آن.
|| جمعکردن و از حالت ایستاده درآوردن. چون : فلانی چادر راخوابانید؛ یعنی از حالت ایستاده بدرآورد و جمع کرد. || واگذاردن. چون : صیاد شکار را خوابانید؛ یعنی آن را دنبال کرد تا در بن سنگی رود و پنهان شود بعد او جای آن معین کند و دنبال شکار دیگر رود. || منتهز فرصت بودن. مراقب امری بودن. عقب فرصتی گشتن. چون : فلانی چشم خوابانید تا فرصت بدستش افتاد.

خوابانیدن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) خسبیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء). خواباندن . بخواب داشتن . کاری کردن که بخوابد. چون : بچه را خوابانیدم .(یادداشت بخط مؤلف ) : مهد پیل راست کردندو شبگیر وی را در مهد خوابانیدند. (تاریخ بیهقی ).
به آئین ملوک پارسی عهد
بخوابانید خسرو را در آن مهد.

نظامی .


|| آرام کردن . خواباندن . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : فلانی فتنه را خوابانید؛ یعنی آرام کرد. || قرار دادن . خواباندن . چون : خیار را در آب نمک خوابانید. خرما یا میوه ٔنیم رس را در زیر سرپوش خوابانید تا برسد.
- مرغ خوابانیدن ؛مرغ را روی تخم نشاندن و تخم را در زیر آن قرار دادن تا جوجه بیرون آید.
|| نهادن . چون : گوشت را خوابانید تا تنک شود؛ یعنی آن را در محلی خنک نهاد تا ترد و زودپز شود. شیر را خوابانید؛ یعنی مدتی آن را نهاد تا خامه بندد. || فرش کردن . روی چیزی قرار دادن . چون : پاشنه ٔ کفش را روی تخت کفش خوابانید. پاشنه ٔ گیوه را خوابانیده . چون : پاشنه خوابانیده راه می رود. || دراز کردن در روی زمین یا زیر زمین . چون : شاخه ٔ درخت یاگل را در زمین خوابانید تا زیاد شود. || از حرکت بازداشتن . چون : ماشین را خوابانید. اداره یادستگاه را خوابانید. || از جریان خارج کردن . چون : فلانی سرمایه را بدون استفاده خوابانیده است . || زدن . نواختن . چون : فلانی سیلی محکمی بگوش رفیق خود خوابانید.
- تیغ خوابانیدن ؛ شمشیر زدن . (آنندراج ) :
به بیداری چه خواهد کرد یارب با نظربازان
که خوابانیدن تیغ است خوابانیدن چشمت .

صائب (از آنندراج ).


بَر خدنگ غمزه ٔآهونگاهان تهمت است
آنکه خوابانیده بر دلها سنان پیداست کیست .

زمانای (از آنندراج ).


|| خراب کردن . منهدم کردن . چون : سیل قنوات را خوابانید. (از ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). || روی هم منظم کردن . بروی هم مرتب کردن . چون : فلانی موی خود را خوابانید؛ یعنی آن را روی هم با نظم مرتب کرد. (یادداشت مؤلف ). || در زیر چیزی گذاردن تا دیر بپاید. چون : آتش خوابانیدن : خمد؛ خوابانیدن آتش در جایی . (از منتهی الارب ). || بزانو درآوردن . شکل و هیئت خوابیده بچارپایی دادن . چون : فلانی شتر را خوابانید. رجوع به خواباندن شود.
- فروخوابانیدن چادرها ؛ بزمین درآوردن آن .
|| جمعکردن و از حالت ایستاده درآوردن . چون : فلانی چادر راخوابانید؛ یعنی از حالت ایستاده بدرآورد و جمع کرد. || واگذاردن . چون : صیاد شکار را خوابانید؛ یعنی آن را دنبال کرد تا در بن سنگی رود و پنهان شود بعد او جای آن معین کند و دنبال شکار دیگر رود. || منتهز فرصت بودن . مراقب امری بودن . عقب فرصتی گشتن . چون : فلانی چشم خوابانید تا فرصت بدستش افتاد.
- چشم خوابانیدن ؛ مواظبت امری کردن تا فرصت مناسب برای انجام آن بدست آید.
- سر خوابانیدن ؛ منتهز فرصت شدن .
- گوش خوابانیدن ؛ مترصد و منتهز فرصت شدن تا فرصت مناسب بدست آید.

دانشنامه عمومی

خوابانیدن (گیاه شناسی). 1. خواباندن(Layering): یکی از روش های تولیدمثل گیاهان که در آن شاخۀ گیاه بدون جدا شدن از گیاهِ مادر ریشه دار شود.
هرس
2. خوابانیدن عملی برای گسترش گیاهان است،


کلمات دیگر: