کلمه جو
صفحه اصلی

خلق کردن


مترادف خلق کردن : پدید آوردن، آفریدن، ابداع کردن، به وجود آوردن

برابر پارسی : آفریدن، آفرینش، ساختن

فارسی به انگلیسی

create, originate

فارسی به عربی

صنع

مترادف و متضاد

create (فعل)
ایجاد کردن، ساختن، فراهم کردن، خلق کردن، افریدن، ناگهان ایجاد شدن، سرشتن

پدید آوردن، آفریدن، ابداع کردن، به وجود آوردن


فرهنگ فارسی

ساختن آفریدن

لغت نامه دهخدا

خلق کردن. [ خ َ ک َ دَ] ( مص مرکب ) ساختن. آفریدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خلق الافک ؛ ساختن دروغ. ( زمخشری ).

فرهنگ فارسی ساره

آفرینش


جدول کلمات

انشا

پیشنهاد کاربران

Come up whit

خَلَق کردن:پوسیده کردن ، کهنه کردن
( ( خود منشی کار خَلَق کردنست
خصمی خود یاری حق کردنست ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 400 . )


من یسنا میراحمدی هستم ۱۱ساله دارای فوق لیسانس اینگلیسی
Orginat هم معنی
Care هم خانواده =مواظب


آفریدن، انبودن

منبع: لغت نامه دهخدا


کلمات دیگر: