مترادف خطر : بیم، دشواری، ریسک، مخافت، مخاطره، مضرت، مهلکه، هول، تهدید، کار بزرگ
متضاد خطر : سلامت
برابر پارسی : ترس، بیم، مرگ آور، سیج، ناگواری
danger, peril
خطر , قمار , مخاطره , اتفاق , در معرض مخاطره قرار دادن , بخطر انداختن , مسلله بغرنج , گرفتاري حقوقي , تهديد , چيزي که تهديد کننده است , تهديدکردن , ارعاب کردن , چشم زهره رفتن , بيم زيان , مسلوليت , درخطر انداختن , در خطر بودن , ريسک , احتمال زيان و ضرر , گشاد بازي
پرخطر , مخاطره اميز , خطرناک , پر مخاطره , ريسک دار
بیم، دشواری، ریسک، مخافت، مخاطره، مضرت، مهلکه، هول، تهدید، کار بزرگ ≠ سلامت
خطر. [ خ َ طِ ] (ع ص ) مردی که در رفتن تبختر کند و بردارد دستها را باری و فروگیرد آنها را باری .(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خطر. [ خ َ ] (ع مص ) دم جنبانیدن . (منتهی الارب ). منه : خطر الفحل بذنبه خطراً؛ دم جنبانید آن گشن بچپ و راست . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ). || برداشتن و زیر آوردن شمشیر. منه : خطر الرجل بسیفه خطراً؛ برداشت شمشیر را باری و زیر آورد آنرا بار دیگر. خطر برمحه ؛ برداشت نیزه را باری وزیر آورد آنرا بار دیگر. (منتهی الارب ). فخرج یخطر بسیفه ؛ ای یهزه معجباً بنفسه متعرضا للمبارزه . (از اقرب الموارد). || جنبیدن نیزه و به اهتزاز درآمدن آن . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). ذکر تک و الخطی یخطر بیننا. (از اقرب الموارد). || تبختر کردن یعنی برداشتن دستهارا باری و فروکردن آنها را بار دیگر. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). منه : خطر الرجل فی مشیته ؛ ای اهتز و تبختر؛ یعنی برداشت دستها را باری و فروکرد آنها را بار دیگر. || برداشتن و حرکت دادن دست بسوی آسمان هنگام دعا. منه : خطر با صبعه ؛ ای حرکها. یقال : رایته یخطر باصبعه الی السماء؛ ای اذا حرکها فی الدعاء. (از اقرب الموارد). || حادث شدن حوادث . منه : خطرالدهر؛ حدثت حوادثه . (از منتهی الارب ). || روشن شدن امری در فکر. منه : خطر له کذا؛ لاح فی فکره . || بوسواس شیطانی گرفتار شدن . منه : خطر الشیطان بین الانسان و قلبه ؛ اوصل وسواسه الی قلبه . (از اقرب الموارد). || بیاد آوردن بعد از فراموشی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). منه : خطرالامر بباله و علی باله و فی باله ؛ بیاد آورد آن کاررا پس از فراموشی . (از اقرب الموارد). || گذر کردن امری بخاطر. (منتهی الارب ). منه : خطر الشی ٔببالی ؛ گذر کرد آن چیز بیاد من . (از منتهی الارب ).
خطر. [ خ َ ] (ع ص ) خرامنده . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || (ع اِ) گله ٔ شتران . ج ، اَخطار. || چهل شتر. ج ، اَخطار. || دویست شتر. (منتهی الارب ). ج ، اَخطار. || پیمانه ٔ کلان برای غله . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (ازاقرب الموارد). || هزار شتر. ج ، اَخطار. || کمیز و سرگین که بر سرین شتر چسبیده باشد. خِطر. || ابر پراگنده در افق . || مشرف . یقال : انه لعظیم الخطر. (منتهی الارب ).
مولوی (مثنوی ).
حافظ.
کسائی .
شاکر بخاری .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعدسلمان .
سنائی .
سوزنی .
خاقانی .
عطار.
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی ).
فرخی .
فرخی .
فرخی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
مسعودسعدسلمان .
سنائی .
سنائی .
؟ (کلیله و دمنه ).
(از مقامات حمیدی ).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی (دیوان ص 392).
؟ (کلیله و دمنه ).
خاقانی .
فردوسی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سوزنی .
خاقانی (دیوان ص 162).
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی ).
مولوی (مثنوی ).
سعدی .
ابن یمین .
ناصرخسرو.
نظامی .
سعدی (خواتیم ).
سعدی (طیبات ).
امیرحسن دهلوی (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
مسیح کاشی (از آنندراج ).
خطر. [ خ ِ ] (ع اِ) کمیز و سرگین که بر سرین شتر چسبیده باشد. خَطر. || گیاهی که بدان خضاب کنند. (از منتهی الارب ). ج ، اَخطار. || وسمه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ازتاج العروس ). || شیر بسیارآب . (از منتهی الارب ). || شاخ درخت . ج ، اَخطار. || گله ٔ شتران . || چهل شتر. || دویست شتر. || هزار شتر. (منتهی الارب ).
خطر. [ خ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خَطیر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
خطر. [ خ ُ طُ ] (ع اِ) جج ِ خَطَر. (از منتهی الارب ).
بیمامد یا بیمآمد، بیم از آنچه مایۀ آسیب و مرگ باشد.
سیج، ناگوار
گیاهی است که در مزارع گندم روید و دانه های آن سیاه رنگ و ریز ...