خطاط. [ خ َطْ طا ] ( ع ص ) خوش نویس و کسی که خوش می نویسد. ( ناظم الاطباء ). آنکه خوش و خوب نویسد. استاد خط. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و بزمین عراق دوانزده قلم است هر یکی را قد و اندام و تراشی دیگر و هریکی را ببزرگی از خطاطان بازخوانند. ( نوروزنامه ).
هیچ خطاطی نویسد خط بفن
بهر عین خط نه بهر خواندن.
مولوی.
خطاط من که عشوه بسیار می کند
گویی همیشه مشق همین کار می کند.
سبقی ( از آنندراج ).
|| ( اِ ) قسمی رنگ سیاه برای زینت زنان. هرچه که بدان خال نهند یا ابرو و پشت لب و مژگانها بدان سیاه کنند. سرمه سنگ است آنگاه که از وی خال نهند بر رخسار زینت را و امثال آن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : خشب الاقحوان رخو سخیف و تحرقه النسا و فیکون رماداً اسود یتخذونه خطاطا للحواجب یسودها و یحسن شعرها. ( ابن بیطار ). وزنان از ارجوان خطاط می سازند. ( تحفه حکیم مؤمن ). || کاتب. نویسنده. ( ناظم الاطباء ). || نقاش. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- خطاطالبلاد ؛ کسی که علم جغرافیا می داند. ( ناظم الاطباء ).
- خطاطالبلادی ؛ علم جغرافیا. ( ناظم الاطباء ).