کلمه جو
صفحه اصلی

خنکی


مترادف خنکی : برودت، سردی، سرما، خوشی، سعادت، نیکبختی ، لوسی، بی مزگی، التهاب زدا، گرمی زدا

متضاد خنکی : گرمی

فارسی به انگلیسی

coolness, refrigeration, frigidness, frostiness, vapidity, insipidity, refrigerant

coolness, refrigerant, frostiness


coolness, vapidity


فارسی به عربی

برد

مترادف و متضاد

vapidity (اسم)
پوچی، بی حسی، بی عاطفگی، بی روحی، خنکی، بی مزگی

coolness (اسم)
خون سردی، خنکی

chill (اسم)
سرما، خنکی، چایمان

freshness (اسم)
خنکی

برودت، سردی، سرما ≠ گرمی


خوشی، سعادت، نیکبختی


۱. برودت، سردی، سرما
۲. خوشی، سعادت، نیکبختی ≠ گرمی
۳. لوسی، بیمزگی
۴. التهابزدا، گرمیزدا


فرهنگ فارسی

۱ - سردی مطبوع . ۲ - خوشی نیکبختی .

لغت نامه دهخدا

خنکی. [ خ ُ ن ُ ] ( حامص ) سردی. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت بخط مؤلف ) : در مبادی فصل دی و اوایل زمستان و خنکیهای وی. ( حبیب السیر ج 3 ). || برودت. سردی بین دو کس. ( یادداشت بخط مؤلف ). || بیمزگی. یخی موجب زدگی. ( یادداشت بخط مؤلف ). فلانی خیلی خنکی می کند.
- خنکی دهن ؛ بیمزگی دهن. بی تأثیری دهن. دهنی که بگاه حرف زدن نه تنها اثر مطبوعی در شنونده نگذارد بلکه موجب اشمئزاز نیز شود. ( یادداشت بخط مؤلف ). سردی دهن. ( ناظم الاطباء ).
- || شیرینی دهن. ( ناظم الاطباء ).
|| برودت. سردی در طب قدیم. ( یادداشت بخط مؤلف ) : شراب مویزی آنچه از او صافی باشد مانند شراب ممزوج باشدمیل بخنکی دارد و موافق است محروران را. ( نوروزنامه ). || خوردنیهای مبرد. ( یادداشت بخط مؤلف ). || اعتدال. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. = خنکا
۲. ناپسند بودن.
۳. (اسم، صفت نسبی، منسوب به خنک ) (طب قدیم ) دارای طبیعت سرد بودن.

گویش مازنی

/Kheneki/ هوای خنک - هنگام خنکی ۳نوشیدنی

۱هوای خنک ۲هنگام خنکی ۳نوشیدنی



کلمات دیگر: