کلمه جو
صفحه اصلی

خموش


مترادف خموش : خاموش، بی فروغ، ناروشن، منطفی، آرام، بی صدا، خمود، ساکت، صامت

متضاد خموش : شلوغ، گویا

فارسی به انگلیسی

silent, extinct, off, hush!


still, stilly, mute, noiseless, reticent, silent, taciturn, tongue-tied


فارسی به عربی

صامت , صمة

مترادف و متضاد

quiet (صفت)
ساکت، دوستانه، فراخ، ارام، بی صدا، ملایم، ساکن، خاموش، اهسته، خموش

silent (صفت)
ساکت، ارام، بی صدا، صامت، خاموش، بی حرف، خمش، خموش

mute (صفت)
ساکت، بی صدا، صامت، گنگ، لال، خمش، خموش، بی زبان، غیر حاکی

خاموش، بی‌فروغ، ناروشن، منطفی ≠ شلوغ، گویا


آرام، بی‌صدا، خمود، ساکت، صامت


۱. خاموش، بیفروغ، ناروشن، منطفی
۲. آرام، بیصدا، خمود، ساکت، صامت ≠ شلوغ، گویا


فرهنگ فارسی

(صفت ) ۱ - ساکت بیصدا. ۲ - بی زبان گنگ . ۳ - آرام . ۴ - چراغ یا آتش که نور و حرارت آن از میان رفته منطقی . ۵ - ( اسم ) ساکت باش . : ( (( روباه ) گفت : خاموش . که اگر حسودان بفرض گویند (روباه ) شتر است و گرفتار آیم کرا غم تخلیص من باشد ? ) ) ( گلستان )
جمع خمش

ویژگی بذر یا جوانه‌ای که به دلیل عوامل بیرونی به حالت غیرفعال باقی مانده باشد


فرهنگ معین

(خَ ) (ص . ) خاموش .

لغت نامه دهخدا

خموش. [ خ َ ] ( ع اِ ) پشه. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). توضیح : پشه را از آن رو خموش گویند که آن صورت را می خراشد. ( لأَنه یخمش الوجه ).

خموش. [ خ ُ ] ( ع مص ) مصدر دیگر است برای خمش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). رجوع به خمش شود.

خموش. [ خ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ خمش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).

خموش. [ خ َ ] ( ص ) ساکت. خاموش.خمش. بیصدا. بیزبان. ( از ناظم الاطباء ) :
بدو گفت کای گنج فرهنگ و هوش
نه نیکو بود مرد دانا خموش.
اسدی.
لیکن ارزد بسمع مستمعان
با زبانی چنین خموش منم.
انوری.
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سخن تا نبیند خموش.
سعدی ( گلستان ).
- خموش نشستن ؛ ساکت نشستن. بیصدا نشستن :
در گریبان کش سر و بنشین خموش
چون بسی تردامنی داری هنوز.
عطار.
یا سخن آرای چو مردم بهوش
یا بنشین همچو بهائم خموش.
سعدی ( گلستان ).
|| ستور رام. || چراغ فرومرده. ( ناظم الاطباء ).

خموش . [ خ َ ] (ص ) ساکت . خاموش .خمش . بیصدا. بیزبان . (از ناظم الاطباء) :
بدو گفت کای گنج فرهنگ و هوش
نه نیکو بود مرد دانا خموش .

اسدی .


لیکن ارزد بسمع مستمعان
با زبانی چنین خموش منم .

انوری .


خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سخن تا نبیند خموش .

سعدی (گلستان ).


- خموش نشستن ؛ ساکت نشستن . بیصدا نشستن :
در گریبان کش سر و بنشین خموش
چون بسی تردامنی داری هنوز.

عطار.


یا سخن آرای چو مردم بهوش
یا بنشین همچو بهائم خموش .

سعدی (گلستان ).


|| ستور رام . || چراغ فرومرده . (ناظم الاطباء).

خموش . [ خ َ ] (ع اِ) پشه . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). توضیح : پشه را از آن رو خموش گویند که آن صورت را می خراشد. (لأَنه یخمش الوجه ).


خموش . [ خ ُ ] (ع اِ) ج ِ خمش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).


خموش . [ خ ُ ] (ع مص ) مصدر دیگر است برای خمش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). رجوع به خمش شود.


فرهنگ عمید

= خاموش

خاموش#NAME?


فرهنگستان زبان و ادب

{quiescent} [کشاورزی- علوم باغبانی] ویژگی بذر یا جوانه ای که به دلیل عوامل بیرونی به حالت غیرفعال باقی مانده باشد

پیشنهاد کاربران

درود
موش به مینوی پنهان و نهان است که در زبان اوستایی به شکل maēša، در زبان سنسکریت به شکل meṣa و در گروه زبانهای PIE به شکلmoysos آمده و در نامگذاری بازی قایم - موشک به کار رفته است.
موشیدن: پنهان شدن
فراموشیدن: پنهان شدن از یاد ( حافظه )
چموش: چ ( پسوند پاد، اسک ) موش ( پنهان ) : سرکش
خموش: خ ( پسوند فشار ) موش ( پنهان ) : خاموش ( خَمُش )

نکته افزودنی: پنهان و نهان از ریشه ( نه ) استند به مینوی نهادن
نهان: نه ( نهادن، نهادینه، نهاد، نهادین ) ان ( پسوند نامواژساز )
پنهان: پ ( پیشوند فشار ( تاکید ) ) نهان

نکته ای دیگر: موشک از ریشه موش نیست وانگه از ریشه موخت ( مخت ) ( Mukt ) است.
واژه موشک از ریشه *mukti मुक्ति وमुक्त mukta به مینوی پرتاب شدن آزاد - رها کردن و فرستادن است. واژه موشک در زبان سنسکریت به صورت *muktaka मुक्तक به مینویmissile آمده است که سپس سبکتر شده و از موکتک به شکل موشک درآمده است.
همچنین واژه مختار از همین ریشه است: مختار: مخت ( آزاد، رها ) ار ( پسوند نامواژساز )
مُخت: مخ ( موخ ( در آموختن ) ، مُغ ( مغ زرتشتی، مغان ) ، مغز، مزگ، مزدا ) ت ( پسوند گواشساز )


کلمات دیگر: