کلمه جو
صفحه اصلی

خفیف


مترادف خفیف : سبک ، ضعیف، کم، ناچیز، بی مقدار، حقیر، خوار، ذلیل، زبون، آهسته، یواش، مبهم، غیرواضح، اهانت آمیز، توهین آمیز

متضاد خفیف : ثقیل

برابر پارسی : سبک، کم، کوچک

فارسی به انگلیسی

faint, light, slight contemptible, frivolous, abject, low, low-grade, low-key, mild, shade, sickly, slight, weak, pastel

light, slight, contemptible, frivolous


abject, light, low, low-grade, low-key, mild, shade, sickly, slight, weak


فارسی به عربی

صغیر , ضوء , مستوی واطی

عربی به فارسی

ضعيف شذن


مترادف و متضاد

abject (صفت)
سرافکنده، فرومایه، خسیس، خوار، پست، خفیف

slight (صفت)
پست، خفیف، لاغر، کودن، ناچیز شماری، اندک، کم، جزئی، نحیف، صیقلی، قلیل، حقیر، باریک اندام

light (صفت)
خفیف، خل، چابک، باز، تابان، روشن، ضعیف، بی عفت، زود گذر، هوس باز، سبک، هوس امیز، اسان، اندک، سهل، سهل الهضم، کم، اهسته، سبک وزن، بی غم و غصه، وارسته، کم قیمت

small (صفت)
پست، خفیف، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون

lightweight (صفت)
خفیف، خروس وزن، سبک وزن

سبک ≠ ثقیل


۱. سبک ≠ ثقیل
۲. ضعیف، کم، ناچیز
۳. بیمقدار، حقیر، خوار، ذلیل، زبون
۴. آهسته، یواش
۵. مبهم، غیرواضح
۶. اهانتآمیز، توهینآمیز


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - سبک مقابل سنگین . یا خفیف و ثقیل . سبک و سنگین . ۲ - چابک در عمل و حرکت . ۳ - خوار بی مقدار (( میخواست او را در انظار خفیف کند ) ) جمع: اخفائ خفاف اخفاف . ۴ - یکی از بحرهای سبک وزن بر وزن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن . ۵ - بحر ششم از اصول هفده گان. موسیقی قدیم .
وی شاگرد علی بن عیسی و علی بن عیسی شاگرد خلف مروزی است .

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - سبک ، دارای وزن اندک . ۲ - دارای شدت کم . ۳ - خوار، زبون . ۴ - مختصر، اندک . ۵ - یکی از بحرهای نوزده گانة شعر.

لغت نامه دهخدا

خفیف . [ خ َ ] (اِخ ) وی شاگرد علی بن عیسی و علی بن عیسی شاگرد خلف مروزی است . او از صناع حاذق و فاضل آلات جنگی بود. (از فهرست ابن الندیم ).


خفیف . [ خ َ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ خفیف . رجوع به ابوعبداﷲ خفیف در این لغت نامه و سیرة ابن خفیف شود.


خفیف. [ خ َ ] ( ع ص ) سبک. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). مقابل ثقیل. ضد گران و سنگین. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خِفاف ، اخفاف ، اَخِفّاء.هو الذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها فلما تغشَّی̍ها حملت حملا خفیفاً فمرت به فلما اثقلت دعوا اﷲ ربهما لئن آتَیْتَنا صالحا لنکونن َّ من الشاکرین. ( قرآن 189/7 ). || شخص سبک. بی قدر. حقیر. بی وقار. خوار. ( ناظم الاطباء ) :
این سخن پایان ندارد وآن خفیف
می نویسد رقعه در طمع عفیف.
مولوی.
|| نرم. آهسته.( یادداشت بخط مؤلف ).
- مشی خفیف ؛ رفتن نرم.
|| آنچه از مرکز بمحیط رود و تا آنجا نرسد نیارامد. ( از کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ). || خفیف نزد اهل قوافی شعر منهوک را گویند. ( از کشاف اصطلاحات فنون ). رجوع به منهوک در این لغت نامه شود. || ( اصطلاح عروض ) خفیف نزد عروضیان ، اسم بحریست که وزن آن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن باشد دو بار ، چنانکه در عنوان اشرف گفته شده است در جامعالصنایع آمده : بحر خفیف را دو وزن می باشد: یکی تام و دیگری مجزو، اولین جمیع اجزاء بدین مثال :
ز خفیف ار طلب کنی مثلی را تو وزن کن.
فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن.
دوم دو جزء بر اصل و یکی محذوف و مثال آن این شعر:
ز خفیف آن نمونه کش بسخن
فعلاتن مفاعلن فعلن.
( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

خفیف.[ خ َ ] ( ع مص ) مصدر دیگر خف و خفة. ( منتهی الارب ).

خفیف. [ خ َ ] ( اِخ ) وی شاگرد علی بن عیسی و علی بن عیسی شاگرد خلف مروزی است. او از صناع حاذق و فاضل آلات جنگی بود. ( از فهرست ابن الندیم ).

خفیف. [ خ َ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ خفیف. رجوع به ابوعبداﷲ خفیف در این لغت نامه و سیرة ابن خفیف شود.

خفیف . [ خ َ ] (ع ص ) سبک . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). مقابل ثقیل . ضد گران و سنگین . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خِفاف ، اخفاف ، اَخِفّاء.هو الذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها لیسکن الیها فلما تغشَّی̍ها حملت حملا خفیفاً فمرت به فلما اثقلت دعوا اﷲ ربهما لئن آتَیْتَنا صالحا لنکونن َّ من الشاکرین . (قرآن 189/7). || شخص سبک . بی قدر. حقیر. بی وقار. خوار. (ناظم الاطباء) :
این سخن پایان ندارد وآن خفیف
می نویسد رقعه در طمع عفیف .

مولوی .


|| نرم . آهسته .(یادداشت بخط مؤلف ).
- مشی خفیف ؛ رفتن نرم .
|| آنچه از مرکز بمحیط رود و تا آنجا نرسد نیارامد. (از کائنات جو ابوحاتم اسفزاری ). || خفیف نزد اهل قوافی شعر منهوک را گویند. (از کشاف اصطلاحات فنون ). رجوع به منهوک در این لغت نامه شود. || (اصطلاح عروض ) خفیف نزد عروضیان ، اسم بحریست که وزن آن فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن باشد دو بار ، چنانکه در عنوان اشرف گفته شده است در جامعالصنایع آمده : بحر خفیف را دو وزن می باشد: یکی تام و دیگری مجزو، اولین جمیع اجزاء بدین مثال :
ز خفیف ار طلب کنی مثلی را تو وزن کن .
فعلاتن مفاعلن فعلاتن مفاعلن .
دوم دو جزء بر اصل و یکی محذوف و مثال آن این شعر:
ز خفیف آن نمونه کش بسخن
فعلاتن مفاعلن فعلن .

(از کشاف اصطلاحات الفنون ).



خفیف .[ خ َ ] (ع مص ) مصدر دیگر خف و خفة. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ شدید] کم اثر: درد خفیف.
۲. [مجاز] خوار، حقیر.
۳. [مجاز] کم، اندک: صدای خفیف، نور خفیف.
۴. (اسم ) (ادبی ) در عروض، از بحور شعر بر وزن «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن».
۵. [مقابلِ ثقیل] [قدیمی] سبُک.

دانشنامه آزاد فارسی

خَفیف
(در لغت به معنی سَبُک) اصطلاحی در عروض. از بحرهای عروضی که از «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن» و زحاف های آن ها پدید می آید. از زحاف های این بحرند: خَبْن، حَذْف، قَصْر، صَلْم، اِسباغ؛ رایج ترین وزن این بحر فعلاتن مفاعلن فعلن است: شاد زی با سیاه چشمان شاد/که جهان نیست جز فسانه و باد (رودکی).

فرهنگ فارسی ساره

کوچک


پیشنهاد کاربران

خفیف:[ اصطلاح طب سنتی ]به معنی سبک و آنچه بر طبع احتمال آن آسان بود و سریع الزوال باشد.

کم شدت

یک ذره

narrow

Nancy Pelosi reelected as House speaker as Democratic majority narrows
( خانم ) Nancy Pelosi مجدد بعنوان سخنگوی کنگره ( رئیس کنگره ) انتخاب شد در حالی که اکثریت دموکرات ها در کنگره خفیف ( اندک ) بود

بیصدا - مجهز به صداگیر

خوار
کوچک
سبک
ضعیف
عالی بود ممنون💓


کلمات دیگر: