مترادف خمیرمایه : خمیر ترش، مایه خمیر ، مخمر، جوهر، جوهره، خمیره
خمیرمایه
مترادف خمیرمایه : خمیر ترش، مایه خمیر ، مخمر، جوهر، جوهره، خمیره
فارسی به انگلیسی
leaven, leavening
فارسی به عربی
خمیرة
مترادف و متضاد
جوهر، جوهره، خمیره
۱. خمیر ترش، مایه (خمیر)، مخمر
۲. جوهر، جوهره، خمیره
مایه، پودر خمیرمایه، مخمر، خمیر ترش، خمیرمایه، خمیر مایه دار
مایه، خمیر مایه، عامل کارگر، خمیر ترش
خمیر ترش، مایه (خمیر)، مخمر
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - هر چیز که مخصوص حصول تخمیر در جسمی باشد . ۲ - قطعه ای از خمیر ترشیده که از آرد گندم روغن شیر یا ماست تهیه کنند و آنرا در خمیرنان داخل کنند تا بر آید و آماس کند و قطیر نشود خمیر ترش .
لغت نامه دهخدا
خمیرمایه. [ خ َ ی َ / ی ِ ] ( اِ مرکب ) هرچیز که مخصوص باشد مر حصول تخمیر را در جسمی و خصوصاً قطعه ای از خمیرترش که آن را داخل در خمیر نان می کنند جهت برآمده شدن و آماسیدن وی و برازده نیز گویند. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
پیری خمیرمایه مرگ است ای عجب
از موی کس شنید که آید برون خمیر.
- خمیرمایه شقاق ؛ منشاء و اساس نفرت و دشمنی. آنچه موجب شود که شقاق و نفاق پدید آید.
- خمیرمایه نفاق ؛ اصل نفاق. اساس شقاق.
|| مایه. ترش خمیر. ترشه. ترشه خمیر. خمیرترش. فتاق. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خمیرترش شود : خمیرمایه معروف است و هر کس نیک داند که چون قدری در خمیر گذارند همگی آن را مخمر کند. ( قاموس کتاب مقدس ).
- خمیرمایه کردن ؛ خمیرمایه درست کردن خمیرمایه ساختن. ترشه خمیر درست کردن.
پیری خمیرمایه مرگ است ای عجب
از موی کس شنید که آید برون خمیر.
کمال الدین اسماعیل.
با خود مخمر کردند که خمیرمایه طینت جناب خلافت مآب ایشان خواهند بود. ( حبیب السیر ).- خمیرمایه شقاق ؛ منشاء و اساس نفرت و دشمنی. آنچه موجب شود که شقاق و نفاق پدید آید.
- خمیرمایه نفاق ؛ اصل نفاق. اساس شقاق.
|| مایه. ترش خمیر. ترشه. ترشه خمیر. خمیرترش. فتاق. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به خمیرترش شود : خمیرمایه معروف است و هر کس نیک داند که چون قدری در خمیر گذارند همگی آن را مخمر کند. ( قاموس کتاب مقدس ).
- خمیرمایه کردن ؛ خمیرمایه درست کردن خمیرمایه ساختن. ترشه خمیر درست کردن.
فرهنگ عمید
خمیر ترشیده که از آرد گندم، روغن، شیر، یا ماست درست می کنند و مقدار کمی از آن را در خمیری که برای نان پختن تهیه می کنند می زنند تا برآید و فطیر نشود، خمیرترش.
پیشنهاد کاربران
۱. خمیر مانده و ترشیده که برای ور آمدن خمیر به کار می رود
۲. مجازا منشا و اساس ٬ مسبب
۲. مجازا منشا و اساس ٬ مسبب
جوهر، اساس، بنیان
کلمات دیگر: