جنباندن
فارسی به انگلیسی
to move, to shake, to wag, to nod
whisk, brandish, jiggle, move, rock, shake, toss, wave, wiggle
فارسی به عربی
صخرة , مهرج , هزة
مترادف و متضاد
تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن، بهم زدن، تکان خوردن، لرزش داشتن، متزلزل کردن
حرکت کردن، جنباندن، پیچاندن
تحریک کردن، جنباندن، به حرکت دراوردن
جنباندن، تکان نوسانی دادن
تکان دادن، جنباندن، تکان خوردن، جنبیدن
جنباندن
فرهنگ فارسی
تکان دادن، جای خودش حرکت دادن، حرکت داده، تکان، خوردن، حرکت دادن، امربه جنباندن، جنبنده
( مصدر ) جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده ) حرکت دادن تکان دادن .
( مصدر ) جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده ) حرکت دادن تکان دادن .
فرهنگ معین
(جُ دَ ) (مص م . ) حرکت دادن ، تکان دادن .
لغت نامه دهخدا
جنباندن. [ جُم ْ دَ ] ( مص ) جنبانیدن. تکان دادن. بحرکت درآوردن. تحریک :
ز جنباندن بانگ چندین جرس
سری در سماعش نجنبانْد کس.
از ذهاب و از ذهب وز مذهبت.
دختر شاه ایرونم
خواهر ظل سلطونم
دست مزنید به تنبونم
پدر و مادر می جنبونم.
ز جنباندن بانگ چندین جرس
سری در سماعش نجنبانْد کس.
نظامی.
در بیان این سه کم جنبان لبت از ذهاب و از ذهب وز مذهبت.
مولوی.
- جنباندن پدر و مادر کسی ؛ دشنام بپدر و مادر مرده او گفتن. ( یادداشت مؤلف ) : دختر شاه ایرونم
خواهر ظل سلطونم
دست مزنید به تنبونم
پدر و مادر می جنبونم.
( از یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
۱. تکان دادن.
۲. چیزی را در جای خودش حرکت دادن.
۲. چیزی را در جای خودش حرکت دادن.
گویش اصفهانی
تکیه ای: belowni
طاری: ǰümnây(mun)
طامه ای: ǰombundan
طرقی: ǰomnâymun
کشه ای: ǰomnâymun
نطنزی: ǰombonâɂan
واژه نامه بختیاریکا
ور جمنیدِن؛ ور شو دادن؛ ور شُندن
جدول کلمات
هید
کلمات دیگر: