بسیار سنگریزه
قضض
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
قضض. [ ق َ ض َ ] ( ع اِ ) سنگریزه که شکسته و ریزه گردد. || سنگریزه خرد. || خاک که بر فرش نشیند. || جمیع: جاء القوم قضضهم ؛ ای جمیعهم. || ( ص ) سنگریزه ناک : طعام قضض ؛ طعام سنگریزه ناک. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
قضض. [ ق َ ض َ ] ( ع مص ) سنگریزه ناک گردیدن. || سنگریزه یا خاک در کاواکی دندان ماندن وقت خوردن طعام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قض فلان من الطعام قضضاً؛ اکله و وقع منه بین اضراسه حصی او تراب ، و عبارة الاساس : قد قضضت الطعام قضضاً؛ اذا اکلت منه فوقع بین اضراسک حصی. ( اقرب الموارد ). || خاک آلود گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قضض. [ ق َ ض ِ ] ( ع ص ) بسیارسنگریزه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): مکان قضض ؛ جای بسیارسنگریزه. طعام قضض ؛ طعام سنگریزه ناک. ( از منتهی الارب ).
قضض. [ ق َ ض َ ] ( ع مص ) سنگریزه ناک گردیدن. || سنگریزه یا خاک در کاواکی دندان ماندن وقت خوردن طعام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قض فلان من الطعام قضضاً؛ اکله و وقع منه بین اضراسه حصی او تراب ، و عبارة الاساس : قد قضضت الطعام قضضاً؛ اذا اکلت منه فوقع بین اضراسک حصی. ( اقرب الموارد ). || خاک آلود گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قضض. [ ق َ ض ِ ] ( ع ص ) بسیارسنگریزه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): مکان قضض ؛ جای بسیارسنگریزه. طعام قضض ؛ طعام سنگریزه ناک. ( از منتهی الارب ).
قضض . [ ق َ ض َ ] (ع اِ) سنگریزه که شکسته و ریزه گردد. || سنگریزه ٔ خرد. || خاک که بر فرش نشیند. || جمیع: جاء القوم قضضهم ؛ ای جمیعهم . || (ص ) سنگریزه ناک : طعام قضض ؛ طعام سنگریزه ناک . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قضض . [ ق َ ض َ ] (ع مص ) سنگریزه ناک گردیدن . || سنگریزه یا خاک در کاواکی دندان ماندن وقت خوردن طعام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قض فلان من الطعام قضضاً؛ اکله و وقع منه بین اضراسه حصی او تراب ، و عبارة الاساس : قد قضضت الطعام قضضاً؛ اذا اکلت منه فوقع بین اضراسک حصی . (اقرب الموارد). || خاک آلود گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قضض . [ ق َ ض ِ ] (ع ص ) بسیارسنگریزه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): مکان قضض ؛ جای بسیارسنگریزه . طعام قضض ؛ طعام سنگریزه ناک . (از منتهی الارب ).
کلمات دیگر: