کلمه جو
صفحه اصلی

نطف

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع نطفه .
ابن خیبری بن حنظله السلیطی الیربوعی از فارسان عهد جاهلیت و از قبیل. بنی تمیم است ٠ آورده اند که و هرز عامل پادشاهان ایران در یمن کاروانی از اموال و طرف نزد کسری روانه کرد چون کاروان به بلاد بنی تمیم رسید سه تن از فارسان بنی تمیم بر آن زدند و اموال را به غارت بردند و غنایم را بین خود تقسیم کردند یکی از آن سه همین نطف بود که خرجینی جواهر نصیبش آمد و از همینجا گنج نطف ضرب المثل شد از آنجمله : (( اصاب فلان کنزالنطف شرعی مارکزت ) )

لغت نامه دهخدا

نطف . [ ن ُ طُ ] (ع اِ) ج ِ نطفة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


نطف. [ ن َ ] ( ع مص ) روان گشتن و رفتن آب. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). جاری شدن آب. ( از متن اللغة ). اندک اندک جاری شدن آب. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || چکه کردن مشک آب به علت پارگی یا دریدگی یا سوراخ شدن . ( از اقرب الموارد ). اندک اندک چکه کردن ظرف آب. ( از متن اللغة ). تنطاف. نطفان. نطافة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نطاف. ( متن اللغة ). || ریختن آب را. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). || به فجور تهمت کردن کسی را و به عیب آلودن وی را. ( از منتهی الارب ). تهمت کردن کسی را و به عیب آلودن. ( آنندراج ). کسی را به فجور متهم کردن یا به ننگ آلودن. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

نطف. [ ن َ طَ ] ( ع اِ ) عیب. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( المنجد ). عیب و فساد. ( متن اللغة ). || بدی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). شر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). شر و فساد. ( متن اللغة ). || تباهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). فساد. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || زخم پشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دبرة. ( اقرب الموارد ). || بیمارئی که مردم را جهت آن داغ کنند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). هر بیماری مر مردم را که جهت دفع آن داغ کنند. ( ناظم الاطباء ). || آنکه بدین بیماری مبتلاست. ( از متن اللغة ). || آلودگی به عیب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گویند: هم اهل الریب و النطف. ( منتهی الارب ). || شکستگی سر به طرف درون و تباه شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مرواریدها. ( فرهنگ خطی ). گوشوارها. ( فرهنگ خطی ). نُطَف. مروارید صافی اللون یا مرواریدهای کوچک یا قرطه ، واحد آن نطفه است. ( از متن اللغة ). || ( مص ) متهم گردیدن. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). به ریبة و تهمتی متهم گشتن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). به ریبة و فجور متهم شدن. ( از المنجد ). نطافة. نطوفة. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || آلوده شدن به عیب. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). آلوده گشتن. ( از ناظم الاطباء ). || تباه شدن. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تباه شدن چیزی. ( از تاج المصادر بیهقی ) فاسد شدن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). نطوفة. ( آنندراج ). || بستوه آمدن کسی از خوردن و جز آن. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). ناگوار شدن. ( آنندراج ). نطافة.نطوفة. ( المنجد ). || پشت ریش شدن شتر یا غده برآوردن در شکم و مشرف گشتن زخم پشت به طرف درون چنانکه در دل آن سوراخی پیدا شود. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ). و در این مورد شتر نر را نَطِف و ناقة را نَطِفَة گویند. ( از متن اللغة ). || خیس شدن گوشهای چهارپا و آب چکیدن از آن. ( از اقرب الموارد ).

نطف . [ ن َ ] (ع مص ) روان گشتن و رفتن آب . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). جاری شدن آب . (از متن اللغة). اندک اندک جاری شدن آب . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || چکه کردن مشک آب به علت پارگی یا دریدگی یا سوراخ شدن . (از اقرب الموارد). اندک اندک چکه کردن ظرف آب . (از متن اللغة). تنطاف . نطفان . نطافة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نطاف . (متن اللغة). || ریختن آب را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || به فجور تهمت کردن کسی را و به عیب آلودن وی را. (از منتهی الارب ). تهمت کردن کسی را و به عیب آلودن . (آنندراج ). کسی را به فجور متهم کردن یا به ننگ آلودن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).


نطف . [ ن َ طَ ] (ع اِ) عیب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (المنجد). عیب و فساد. (متن اللغة). || بدی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شر. (اقرب الموارد) (المنجد). شر و فساد. (متن اللغة). || تباهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فساد. (اقرب الموارد) (المنجد). || زخم پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دبرة. (اقرب الموارد). || بیمارئی که مردم را جهت آن داغ کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). هر بیماری مر مردم را که جهت دفع آن داغ کنند. (ناظم الاطباء). || آنکه بدین بیماری مبتلاست . (از متن اللغة). || آلودگی به عیب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گویند: هم اهل الریب و النطف . (منتهی الارب ). || شکستگی سر به طرف درون و تباه شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || مرواریدها. (فرهنگ خطی ). گوشوارها. (فرهنگ خطی ). نُطَف . مروارید صافی اللون یا مرواریدهای کوچک یا قرطه ، واحد آن نطفه است . (از متن اللغة). || (مص ) متهم گردیدن . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). به ریبة و تهمتی متهم گشتن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). به ریبة و فجور متهم شدن . (از المنجد). نطافة. نطوفة. (اقرب الموارد) (متن اللغة). || آلوده شدن به عیب . (تاج المصادر بیهقی ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). آلوده گشتن . (از ناظم الاطباء). || تباه شدن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تباه شدن چیزی . (از تاج المصادر بیهقی ) فاسد شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). نطوفة. (آنندراج ). || بستوه آمدن کسی از خوردن و جز آن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از المنجد) (از اقرب الموارد). ناگوار شدن . (آنندراج ). نطافة.نطوفة. (المنجد). || پشت ریش شدن شتر یا غده برآوردن در شکم و مشرف گشتن زخم پشت به طرف درون چنانکه در دل آن سوراخی پیدا شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و در این مورد شتر نر را نَطِف و ناقة را نَطِفَة گویند. (از متن اللغة). || خیس شدن گوشهای چهارپا و آب چکیدن از آن . (از اقرب الموارد).


نطف . [ ن َ طِ ] (اِخ ) ابن خیبری بن حنظلة السلیطی الیربوعی ازفارسان عهد جاهلیت و از قبیله ٔ بنی تمیم است . آورده اند که وهرز عامل پادشاهان ایران در یمن ، کاروانی از اموال و طرف نزد کسری روانه کرد، چون کاروان به بلاد بنی تمیم رسید سه تن از فارسان بنی تمیم بر آن زدند و اموال را به غارت بردند و غنایم را بین خود تقسیم کردند یکی از آن سه همین نطف بود که خرجینی جواهر نصیبش آمد، و از همین جا گنج نطف ضرب المثل شد، از آنجمله : «اصاب فلان کنزالنطف » و «لوکان عنده کنزالنطف ماعدا» و «أن قارون اصاب بعض ما کنزت ، و النطف عثر علی ما رکزت ». (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 359). و نیز رجوع به ابن درید ج 3 ص 111 و مجمع الامثال میدانی ج 2 ص 114 و النقائض ص 47 و التاج ج 6 ص 259 و الکامل ابن اثیر ج 1 ص 165 وثمارالقلوب ص 109 و صحاح جوهری ذیل ماده ٔ نطف شود.


نطف . [ ن َ طِ ] (ع ص ) پلید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نجس . (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغة) (ناظم الاطباء). قذر. (متن اللغة). || مرد فریبنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مریب . (اقرب الموارد) (المنجد). رجل متهم مریب . (متن اللغة). || آنکه شکستگی سر او به دماغ رسد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة). || بعیر نطف ؛ شتر مبتلا به نَطَف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).


نطف . [ ن ُ طَ ] (ع اِ) نَطَف . مروارید شفاف یا مرواریدهای ریزه یا قرطه و واحد آن نُطَفَة است . (از متن اللغة). ج ِ نطفة. رجوع به نُطَفَة شود. || ج ِ نطفة. رجوع به نُطفَة شود. || ج ِ نطفة. رجوع به نَطَفَة شود. || ج ِ نطافة. و رجوع به نُطافَة شود.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱۲(بار)
یکی از معانی نطف چکیدن است که توأم با صاف شدن و کم کم بودن می‏باشد گویند: «نَطَفَ الْماءُ نَطْفاً: سالَ قَلیلاً قَلیلاً» نطفه را آب صاف شده و آب کم گفته‏اند راغب گوید:«اَلنُّطْفَةُ، اَلْماءُ الصَّافی» این عبارت در صحاح و قاموس و اقرب نیز هست با قید «کم باشد یا زیاد». طبرسی در ذیل آیه 5 حج فرموده: نطفه به معنی آب کم است از مذکر و مونث و هر آب صاف را نطفه گویند و در ذیل . فرموده: اصل نطفه به معنی آب کم است گاهی به آب زیاد نیز گفته شود. امیرالمومنین «علیه‏السلام» در باره خوارج فرمود: «مَصارِعُهُمْ دوُنَ النُّطْفَةِ» خطبه 59 که مرادش رود نهروان است یعنی قتلگاه آنها در کنار آن نهر است. این لفظ در قرآن مجید دوازده بار آمده و همه در باره نطفه انسان است. گرچه آن را نطفه مرد گفته‏اند ولی در اغلب‏آیات اختصاص به نظر نمی‏آید بلکه ظاهرا نطفه مرد و زن هردو مراد است مثل . . حتی آیه . بنابرآنکه «منی» به معنی اندازه گرفته شده باشد چنانکه در «منی» گذشت. ولی مراداز «ماءِ دافِقٍ» و «اَفَرَأَیْتُمْ ماتُمْنوُنَ» نطفه مرد است. اگر گویند در وقت نزول قرآن مردم از نطفه زن خبر نداشتند؟ گوییم آری. ولی چه اشکال دارد که خداوند هر دو را قصدکرده باشد امروز می‏دانیم که انسان از نطفه مرد و زن هردو به وجود می‏آید. *** نطفه اگر در آیات به معنی آب کم باشد مقصود آن است که بشر از آب کمی آفریده شده و اگر به معنی آب صاف شده باشد، نطفه چکیده و صاف شده وجود انسان است. اگر گویند مبدء وجود انسان‏کرم کوچکی است از مرد (اسپرماتوزوئید) وسلول مدوری است از زن (اوول)، آب صاف شده یا کم یعنی چه؟ گوییم سلول مرد هر چه باشد در میان همان آب صاف شده و چکیده است و مردم جز آن نمی‏فهمیدند. بعید نیست که مراد از «نطفه» در آیات خود سلول زن و مرد بوده باشد که هردو چکیده و جدا شده از وجود زن و مرد است این سخن در نظر نگارنده ازهمه آنچه گفته شد قویتر است خاصه آنکه نطفه در همه جا از قران نکره آمده یعنی چکیده بخصوص. در خاتمه ناگفته نماند: در خطبه 48 نهج البلاغه در باره نهر فرات فرموده «وَقَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَقْطَعَ هذِهِ النُّطْفَةِ اِلی شِرْذِمَةٍ مِنْکُمْ مُوَطِنینَ اَکْنافَ دَجْلَةَ» در این کلام نطفه در آب کثیر بکار رفته است.

پیشنهاد کاربران

آلودگی به عیب، گناه کار.


کلمات دیگر: