کلمه جو
صفحه اصلی

طاهر


مترادف طاهر : پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف، پاکدامن ، بی گناه، معصوم

متضاد طاهر : پلشت، پلید، ناپاک، نجس

برابر پارسی : پاکیزه، پاکدامن، پاک جامه

فارسی به انگلیسی

clean, pure, chaste


pure, clean, chaste, masculine proper name

pure


فارسی به عربی

نظیف

فرهنگ اسم ها

اسم: طاهر (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: tāher) (فارسی: طاهر) (انگلیسی: taher)
معنی: پاک، بی گناه، از نام های پروردگار، معصوم، ( به مجاز ) بی آلایش و بی غش، ( اَعلام ) ) طاهر ابن عبدالله: چهارمین امیر [، قمری] سلسله ی طاهریان، معروف به طاهر ثانی، ) طاهر ذوالیمینین: [، قمری] سردار ایرانی و بنیانگذار سلسله ی طاهریان، او از سوی مأمون مأمور جنگ با امین شد و او را کشت [ هجری] در سال هجری حکومت خراسان یافت و سال بعد نام مأمون را از خطبه حذف کرد، ) طاهر صفاری: سومین امیر [، قمری] سلسله ی صفاری، پاکیزه، نام یکی از پسران پیامبرص )

(تلفظ: tāher) (عربی) پاک ، پاکیزه ؛ بی‌گناه ، معصوم ؛ (در قدیم) (به مجاز) بی آلایش و بی غش . ‌


مترادف و متضاد

پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف ≠ پلشت، پلید، ناپاک، نجس


پاکدامن


clean (صفت)
روشن، پاکیزه، عفیف، طاهر، تمیز، پاک، صاف، زلال، نظیف، باطراوت

chaste (صفت)
پرهیزکار، پاکدامن، عفیف، طاهر، خالص ومهذب

clear (صفت)
صریح، معلوم، ظاهر، اشکار، پیدا، باصفا، طاهر، صاف، زلال، واضح، شفاف، بارز، جلی، سلیس، روان، ساطع

undefiled (صفت)
طاهر

۱. پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف
۲. پاکدامن ≠ پلشت، پلید، ناپاک، نجس
۳. بیگناه، معصوم


فرهنگ فارسی

باباطاهر
پاک، پاکیزه، ضد نجس
( اسم صفت ) ۱ - پاک پاکیزه جمع : اطهار طاهرون طاهرین مقابل نجس . ۲ - نامی از نامهای خدای تعالی . ۳ - کسی که حق تعالی او را از مخالفت اوامر و نواهی شرعی معصوم داشته باشد .
در عسقلان مشهدیست آنرا مشهد طاهر خوانند و درو همیشه خون تازه بر روی زمین پیدا بود گویند قابیل هابیل را آنجا کشته است و اثر خون اوست که پیداست .

فرهنگ معین

(هِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - پاک ، پاکیزه . ۲ - از نام های خداوند.

لغت نامه دهخدا

طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابومحمداحمد طاهر حدیف . رجوع به تاریخ سیستان ص 360 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن الحسین الاعور. رجوع به طاهربن الحسین ملقب به ذی الیمینین شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (سرهنگ ...) طاهر محمد سنجری . رجوع به تاریخ سیستان ص 368 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) از نعوت حسن بن علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفربن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام .


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) اصرم . رجوع به تاریخ سیستان صص 314 - 324 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن صالح بن احمد جزایری دمشقی . متولد به سال 1268 و متوفی به سال 1338 هَ . ق . مؤلف (تلخیص ادب الکاتب ) تألیف ابن قتیبة. کتاب او در مطبعه ٔ سلفیه در 206 صفحه طبع شده است . و او راست کتاب «اتمام الانس فی عروض الفرس » که در دمشق به طبع رسیده است . (از الذریعه ج 4 ص 419) و صاحب معجم المطبوعات آرد طاهربن صالح بن احمد الجزائری ثم الدمشقی . وی یکی از دانشمندان عصر حاضر و زاده ٔ دمشق است . نخست مفتش مدارس دمشق شد به سال 1268 (چنانکه در کتابی که بخط جزائری در کتابخانه ٔ تیموریه محفوظ است خوانده ام ) عشقی مفرط به گردآوردن کتابهای خطی و تفحص درآنها داشت ، و بر اثر آن بختش یاوری کرد، و توفیق ایجاد کتابخانه ای در ظاهریه دمشق یافت ، و کتابهائی را که در کتابخانه ها متفرق بود جمعآوری و تمامی را به کتابخانه ٔ ظاهریه نقل کرد. در قدس شریف نیز کتابخانه ای بنام «مکتبةالخالدیة» احداث کرد. سپس در سال 1914 از ستم ترکان فراراً از دمشق به مصر شد. و بعد از سالی چند به سال 1918 م . به دمشق باز گشت ، و بسمت عضو عامل مجمع علمی عربی ، و مدیر کتابخانه ٔ ظاهریه منصوب گشت ، و سه ماه پس از بازگشت به دمشق در همانجا درگذشت از تصانیف وی کتب مفصله ٔ ذیل به طبع رسیده است :
1 - اتمام الانس ، فی عروض الفرس . این کتاب رساله ای است در علم عروض و قوافی ، و در دمشق چاپ شده است . 2 - ارشاد الالباء الی طریق تعلیم الفبا. دراین کتاب مباحثی لغوی از حروف هجا و ترتیب و رسم الخط و حرکات و ضوابط و مفردات و اعداد، و فوائد بسیاری درباب نطق و کتابت مندرج داشته . کتاب مزبور در مطبعه ٔ اهلیه به بیروت سال 1321 هَ . ق . به طبع رسیده است . 3 - بدیعالتلخیص ، و تلخیص البدیع. این کتاب عبارت است از قصیده ٔ بدیعیه ای که بدین بیت آغاز میشود:
بدیع حسن بدورنحو ذی سلم
قد راقنی ذکره فی مطلع الکلم
این قصیده را شرحی نیز هست . کتاب مزبور، یک نوبت در ولایت سوریه ٔ دمشق به سال 1296 و نوبت دیگر درچاپخانه ٔ سنگی مطبعه ٔ مصطفی واصف به دمشق سال 1299 طبع و نشر گردیده است . 4 - تدریب اللسان ، علی تجرید البیان ، (بمراقی علم الادب ). به (شماره ٔ 22 از همین فهرست مصنفات ) رجوع شود. 5 - تسهیل المجاز، الی فن المعمی والالغاز. در مطبعه ٔ سوریای دمشق به سال 1303 چاپ شده . 6 - التقریب ، لاصول التعریب ، در این کتاب بعض الفاظ معرب ، و روش تعریب را بیان کرده . و در پایان آن فهرستهائی نیز ترتیب داده است . و در چاپخانه ٔ سلفیه به سال 1337 آن را بچاپ رسانده اند. 7- التمرین ، علی البیان والتبیین . (بمراقی علم الادب ). به شماره ٔ 22 از همین فهرست مصنفات رجوع شود. 8 - تمهیدالعروض ، الی فن العروض . این کتاب در مطبعه ٔ سوریای دمشق به طبع رسیده است . 9 - توجیه النظر الی اصول علم الاثر. (مصطلح الحدیث ). مصنف در تعریف این کتاب گفته که : این تصنیف مشتمل است بر فصلی چند که مطالعه کنندگان در کتب حدیث و سیر و اخبار را بسی سودمند باشد. و بیشتر مندرجات آن از کتب اصول فقه و اصول حدیث نقل شده است ، ودر مصر به سال 1320 هَ . ق . طبع گردیده . 10 - جدول الحروف العربیة القدیمة و الحدیثة و الهندیة و الیونانیة، الخ . در این کتاب از رسم الخط حروف و حرکات و اعراب آن گفتگو کند. در مطبعه ٔ سنگی بدون تاریخ به طبع رسیده است . 11 - الجواهر الکلامیة، فی العقاید الاسلامیة (در توحید) نوبتی به دمشق به سال 1313 و نوبت دیگر به مصر و بدون تاریخ ، طبع و نشر یافته است . 12 - حدائق الافکار، فی رقائق الاشعار. در دمشق به مطبعه ٔ سنگی چاپ شده است به سال 1299. 13 - الحکم المنثوره . در مصر به طبع رسیده است . 14- دائرة فی معرفة الاوقات و الایام (در علم میقات ) در مطبعه ٔ سنگی در دمشق چاپ شده است . 15 - رسائل ، فی علم الخط. در مصر به چاپ رسیده . 16 - شرح خطب ابن نباته . در مصر طبع شده . 17 -شرح خطبة الکافی این کتاب از اصول لغت و نشأت و اشتقاق آن گفتگو کند، و در مصر بدون تاریخ به طبع رسیده است . 18 - عمدةالمغرب ، و عدةالمعرب . قصیده ای است در ذکر الفاظ نحویه . در مطبعه ٔ سنگی در سوریای دمشق چاپ گردیده است . 19 - الفوائد الجسام ، فی معرفة خواص الاجسام . (در طبیعیات ) آغاز کتاب بدین جمله افتتاح شده است : الحمداﷲ الذی اوجدالعالم من العدم ، و اودع فیه ابدع الاسرار والحکم . این کتاب در مطبعه ٔ معارف سوریای دمشق به سال 1300 به طبع رسیده است . 20 - مدخل الطلاب ، الی علم الحساب در دمشق در 46 صفحه چاپ شده است . 21 - مد الراحة، لاخذ المساحة. در ولایت سوریا در سال 1310 در 28 صفحه چاپ شده است . 22 - مراقی علم الادب . قسم اول ، در حروف و شکل و اعراب آن ، این بخش را به «ارشاد الالباء، الی طریق تعلیم الف باء» نام نهاده ، چنانکه در شماره ٔ 2 گذشت قسم ثانی در تمرین و آن بنام التمرین ، علی البیان والتبیین در مطبعه ٔ اهلیه ٔ بیروت به سال 1325 هَ . ق .به طبع رسیده است قسم ثالث در تجرید؛ و نام آن تدریب اللسان ، علی تجریدالبیان است ؛ و آن نیز به سال 1325هَ . ق . در مطبعه ٔ اهلیه ٔ بیروت طبع شده است . 23 - منیته الاذکیاء، فی قصص الانبیاء. این کتاب را از زبان ترکی به عربی ترجمه کرده و در دمشق به سال 1299 چاپ گردیده است . 24 - میزان الافکار، شرح معیارالاشعار. درعروض و قوافی ، که به سال 1300 در لکنهو به طبع رسیده است .
شیخ طاهر جزائری در نشر رسائل ابن المقفع، و اختصار شرح کتاب امنیةالالمعی وغیر آن نیز همتی شایان ذکر مبذول داشته است . (معجم المطبوعات ج 1 ص 688). زرکلی در الاعلام آورده که طاهر جزائری بیشتر زبانهای شرقی را نیک فراگرفته بود چنانکه زبانهای ِ عبری ، سریانی ، حبشی ، زواوی ، ترکی ، و فارسی را خوب میدانست و نیز زرکلی گوید: کتابی هم بنام عقوداللئالی فی الاساتید العوالی دارد که طبع شده است . و تفسیر بزرگی هم تصنیف کرده که هنوز بچاپ نرسیده . وبزرگترین اثری که از او برجای مانده ، یادداشتهائی است که مجموع آن بالغ بر ده مجلد شود، و آن یادداشتهاعبارت است از مطالعات و گزیده ٔ آنچه از نفائس کتابهای خطی و چاپی به دست آورده . شیخ محمد سعیدبانی دمشقی را کتابی است بنام «تنویرالبصایر، بسیرة الشیخ طاهر» که تاریخ زندگانی صاحب ترجمه را در آن بتفصیل ذکر، و اخلاق و مزایای وی را کاملاً بیان کرده است و این کتاب نیز بچاپ رسیده است . ولادتش به سال 1268 و وفاتش به سال 1338 هَ . ق . بوده است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 442).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن حمزه ، مکنی به ابومسلم ازدیه جورذان جی جد مادری صاحب رساله ٔ محاسن است و این قصیده که می آید از گفتار اوست مضمون آن افتخار نفس و اخبار از دولت و سعادت آباء و اجدادخود که احیاء رسوم دین و امانت مخالفت یقین در طبیعت وجود ایشان مجبول و مرتکز بوده و قصیده این است :
و ما اناالاالمرء اما فعاله
فحسنی و امانعته فجواد
له جانب قاسی الصفا و لربما
یلین لداعی الحب منه قیاد
سجایاه ندفوق نار ذکائه
و افکاره فی المعضلات زناد
اذا مار آلی حاسد غض طرفه
کانی فی طرف الحسود رقاد
یخوض حجاجیه بروق فضائلی
و فی مسم̍عیه من ثنای رعاد
انا ابن الاولی سار وابکل کتیبة
و ساموا العدی خسف الحیوة و سادوا
رحاب مغانیم سباط اکفهم
اذا ارتدت الاَّ مال و هی جواد
اولئک قوم ارهفوا طبع دهرهم
و ذبوا عن الدین الحنیف و ذادوا
فمن صعر الدنیا اقاموا و من ردی
اقالواو من فتک الزمان اقادوا
اذا مااستجاروهم اجارواوان دعوا
اجابوا و ان نصواالخطاب اجادوا
نفوسهم للقتل تحیی و مالهم
لامضاء حکم الجودفیه یزاد
و این صاحب فتوت ابومسلم با وفور کمال شرف و جوانمردی و غرور و جمال و قدر مردی مخصوص بود بنظر تأیید و رحمت الهی و متتبع معدلت و انصاف مصطفوی ، از جاده ٔ طور و قدر خود گامی تجاوز نمی نمود و شهنشاه عضدالدوله از میان ابناءجنس جهت نفس خود تشریف اختصاص است خلاص فرمود و چون نور فصاحت و ذلاقت از جبین اقوال و افعال او می تافت وبحس تصنع و لطف تفرس لیاقت و کیاست در ناصیه ٔ اعمال و اشغال او می یافت او را مصاحب بطرف بغداد برد و دراین وقت او در سن چهارده سالگی بود. به مدت یکسال دربغداد تفقه فقه کرد بر خدمت ابوعبداﷲ بصری معروف به ابن جعل امام در فقه و کلام و پس از مدتی اندک و زمانی کمک با خواص غلامان درگاه در حضرت کمربسته به قیام قیام نمودندی . به شش لغت متکلم می بود عربی و پارسی و ترکی و زنگی و رومی و هندی و از کمال فضیلت او آن بود که در بیست وهشت سالگی در مجلس عضدالدوله میان او و صاحب عباد بحثی واقع شد در باب مذهب بعد از جریان مناظرات بسیار و مناقرات بیشمار ابومسلم صاحب را ملزم گردانیده تخجیل و انفعال داد و از آن روز باز این معنی در سینه ٔ صاحب کینه ای شد و پنهان می داشت تا وقتی که عضدالدوله را سفر ملک آخرت و نقل از منزل فنا بدارالملک بقا اتفاق افتاد، ابومسلم را «هوس مسکن مألوف و دیار معهود» که آن خطه ٔ اصفهان است برخاست و اسباب تحویل به عراق آماده کرد و بیاراست چون بحدود همدان رسید و ابوعلی سروی پسر عمه ٔ ابومسلم بر همدان عامل ، توقیع آمد به طرف ابوعلی از خدمت صاحب بر این سیاق عبارت صاحب کافی : «هذا کتاب ینذره و یأمره بان یهلکه او یتخبط فیشرکه ». بعد از تمهید معذرت بسیار جهت دفع این تخویف و انداز نهان از ابومسلم که ابوعلی بجانب صاحب از انواع فصل در طوامیر و اجناس حمل قناطیر میفرستاد و در حضرت صاحب بغیر از انتقام هیچ درمحل قبول نمی افتاد قرابت و خویشاوندی ابوعلی برعض شکیمت و اصرار عزیمت صاحبی غالب آمد و سلامت نفس ابومسلم گشت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان صص 72 - 74) و رجوع به کتاب مزبور صص 25 - 37 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) محمد چهره . از سردارانی است که میرزا بایسنقر را دستگیر کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 234 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) محمود الملقب بصدر الاسلام . او راست : کتابی به نام «فوائد صدرالاسلام ». (کشف الظنون ).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) انجدانی ، شاه طاهر از سادات عالی درجات انجدان . من محال قم ، موطنش کاشان ، مولدش همدان ، جامع علوم صوری و معنوی بود، مدتی در کاشان خلایق را ارشاد مینمود، آخرالامر صاحب غرضان ، نسبت طریقه ٔ اسماعیلیه به وی داده و سلطان عهد دست ایذاء و آزار به وی گشاده ، لهذا سید عنان عزیمت به وادی هزیمت معطوف ، و به هندوستان رفته در دکن ، توطن گزید. سلطان نظام شاه ارادت وی اختیار کرد، و طریقه ٔ حقه ٔ دین مبین اثناعشری در آن مملکت رواج یافت ، هم در آن مملکت در سنه ٔ 956 هَ . ق . به روضه ٔ رضوان شتافت ، جسدش را حسب الوصیه ٔ وی به عتبات عالیات برده سپردند. غرض ، آن جناب صاحب اشعار متین ، و این چند بیت از نتایج طبع آن جناب است : (من نصایحه و مواعظه ):
نظر کن بتاریخ شاهان پیشین
که رفتند زین دیر دیرین محافل
کجا شد فریدون فرخنده سیرت
کجا رفت کیخسرو آن شاه عادل
روان است پیوسته از شهر هستی
بملک عدم از پی هم قوافل
همان گیر کز فیض فضل الهی
شدی بهره مند از فنون فضایل
بکلک بدیع البیان معانی
در اقسام حکمت نوشتی رسائل
زدی تکیه بر مسند فضل و دانش
نهادند نام تو صدرالافاضل
چه حاصل که از صوب تحقیق دوری
به نزدیک دانا بچندین مراحل .
(فردی از غزلیّات او):
در غم او لذت عیش از دل ناشاد رفت
خو به غم کردیم چندانی که عیش از یاد رفت
(و از رباعیات اوست ):
در دهر کسی که عشق را شایدنیست
یاری که ازو دلی بیاساید نیست
صدگونه ملامت که نمیباید هست
یک لحظه فراغتی که میباید نیست .
گر کسب کمال میکنی میگذرد
ور فکر محال میکنی میگذرد
دنیا همه سربسر خیال است خیال
هر نوع خیال میکنی میگذرد.
مائیم که هرگز دم بیغم نزدیم
خوردیم بسی خون دل و دم نزدیم
بی شعله ٔ آه لب ز هم نگشودیم
بی قطره ٔ اشک چشم برهم نزدیم .
آنیم که کوس نیکنامی نزدیم
چون بیخردان دم از تمامی نزدیم
هرگز قدمی بخوشدلی ننهادیم
هرگز نفسی بشادکامی نزدیم .

(ریاض العارفین صص 104 - 103).


مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: طاهر (شاه ...) یکی از شعرای ایران و اصلاً از سادات همدان بوده و در شهر قم میزیسته است ، وی را بقبول طریقه ٔ اسماعیلی متهم ساخته بودند لذا به هندستان فرار کرد ومورد توجه سلطان نظام شاه گردید. اشعار پر معانی نغزدارد.

طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوالفتح . وی ممدوح انوری بوده است . رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 129 و رجوع به افتخارالدین ابوالفتح طاهر و لباب الالباب ص 131 ج 2 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) بادار طاهر مأمون درقی . رجوع به تاریخ سیستان ص 394 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوالنصر در حبیب السیر چ قدیم تهران این صورت مصحف ظاهر ابوالنصر محمدبن الناصر لدین اﷲ عباسی است . رجوع به ظاهر... شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوعلی طاهر الحسن (ظَ : طاهر ابن الحسن ) بن احمدبن ابراهیم الاسدی الانطاکی . او را جزئی است در حدیث ، معروف بجزء ابن فیل . (کشف الظنون ).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (حاجی - افندی ) یکی از مشاهیر خوشنویسان و معلم خط عبدالمجیدخان (سلطان عثمانی ) بوده و به سال 1262 هَ . ق . درگذشته است کتیبه هایش را در بعضی مساجد اسلامبول میتوان مشاهده کرد. (قاموس الاعلام ترکی ج 4).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن زید احمد الفقیه . مردی ثقه و دانشمند بوده و نزد شیخ ابوعلی طوسی تلمذکرده است . (روضات ص 336 ذیل ترجمه ٔ طاهر جرجانی ).


طاهر. [ هَِ ] ( ع ص ) پاک. ج ، اطهار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): رجل طاهر الثیاب ؛ مرد پاکیزه لباس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ثیاب طهاری ؛ ج ، طُهران است ( گویا غیرقیاسی ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ضد نجس. مقابل پلید. پاکیزه :
نفس او پاکیزه است و خلق او پاکیزه تر
نفس تن چون خلق تن ظاهر شود طاهر شود.
منوچهری.
ج ، طاهرون و طاهرین. || امراءة طاهر ( بدون ها )؛ زن پاک ازحیض. نمازی. امراءة طاهرة؛ زن پاک از نجاست. زن پاک از عیوب و منقصت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. || ( ص ، اِ ) کسی را گویند که حق تعالی او را از مخالفت اوامر و نواهی شرعیه معصوم داشته باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( تعریفات جرجانی ). || نامی از نامهای تازیان. ( مهذب الاسماء ). || و نعتی است که پس از لقب ملک بدان می افزوده و میگفته اند ملک الطاهر. رجوع به النقود ص 135 شود. || پنجنگشت. ( فهرست مخزن الادویه ).

طاهر. [ هَِ ] ( اِخ ) نام یا لقب یکی از پسران پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ( نصاب الصبیان ) : رسول را سه پسر بوداز خدیجه : قاسم ، طیب ، طاهر. ( قصص الانبیاء ص 216 ).

طاهر. [ هَِ ] ( اِخ ) از نعوت حسن بن علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفربن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام.

طاهر. [ هَِ ] ( اِخ ) بروزگار سلطان بایسنغر اناراﷲ برهانه ، شاعری زیباسخن بوده است ، و این مطلع او راست :
از چمن بگذر و آن سرو سهی قد را دان
نیست غیر از تو در این باغ کسی خود را دان.
( تذکره دولتشاه چ براون ص 469 ).
و رجوع به ترجمه تاریخ ادبیات براون ج 4 ص 556 شود.

طاهر. [ هَِ ] ( اِخ ) یکی از کارگزاران ایوبیان در حلب بوده است. ( رجوع به النقود ص 128 شود ).

طاهر. [ هَِ ] ( اِخ ) آل طاهر. رجوع به طاهریان و آل طاهر شود.

طاهر. [ هَِ ] ( اِخ ) ابن ابراهیم مکنی به «ابوالوفا». اوکسی است که کشته شدن عزّالدوله بختیاربن معزالدوله دیلمی ، با مشورت او و به فرمان عضدالدوله دیلمی ، صورت گرفته است. ابن اثیر در تاریخ کامل گوید: و اسر بختیار، و احضر عند عضدالدوله ، فلم یأذن بادخاله الیه ، و امر بقتله ، فقتل. و ذلک بمشورة ابی الوفاء طاهربن ابراهیم ( فی سنة 367 ). ( تاریخ کامل ج 8 ص 275 ). ومؤلف حبیب السیر آرد: طاهر کسی است که صمصام الدوله دیلمی را دستگیر کرده ، نزد ابونصربن بختیار برد، و صمصام الدوله به امر ابونصر کشته شد. کیفیت واقعه چنان بود که در سال 388 هَ. ق. صمصام الدوله به عرض لشکرمشغولی فرمود، و نام هر کس را که نسبش به دیلم میپذیرفت ، از دفتر حک میکرد، و چون آن لشکریان از مرسوم و علوفه نومید شدند، مستحفظان اولاد بختیار را فریفته ، ایشان را از بند بیرون آوردند، و جمعی از رُنود و اوباش به ایشان پیوسته ، چون صمصام الدوله از کیفیت حادثه خبر یافت ، قصد نمود که در یکی از قلاع فارس متحصن گردد، تا سپاه او از بغداد مراجعت کنند، اما کوتوالان قلعه او را راه ندادند، و صمصام الدوله با سیصد نفراز لشکر در دیه «دمان » که موضعی است در دوفرسخی شیراز فرود آمده ، طاهرنامی که رئیس آن منزل بود او را گرفته پیش ابونصربن بختیار برد، و ابونصر در سنه مذکوره صمصام الدوله را به قتل رسانید، و مادرش را نیز کشته ، آن دو قتیل را در دکانچه سرای امارت دفن کردند، و چون بهاءالدوله به فارس شتافت ، ایشان را از آن مدفن بمقبره آل بویه نقل کردند، و مدت حکومت صمصام الدوله در فارس ، نُه سال و هشت ماه بود. ( حبیب السیر ).

طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (الشیخ ) ابن حسین بن طاهر. او راست : «المسلک القریب ، لکل ّ سالک منیب » این کتاب با دُعاء بخاری و طریقه ٔ سادات باعلوی که در تصوّف و از تألیفات شیخ احمد دِحلان است ، در مطبعه ٔ حسن طوخی به سال 1296 هَ . ق . چ سنگی ، و در مطبعه ٔ عمومیه ٔ مصر به سال 1318 هَ .ق . به طبع رسیده است (معجم المطبوعات ج 2 ص 1224).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (سلطان ...) پسر سلطان احمد جلایر است ، در آن هنگام که قرایوسف ترکمان بر عراق عرب یورش میخواست برد، سلطان احمد در بغداد بود به حله نزد پسر خود سلطان طاهر رفت و آغا فیروز را که جملةالملک طاهر بود بگرفت . بدین سبب پسر از پدر متوهم گشته ، به اتفاق امراء عظام ، محمد بیک و امیرعلی قلندر، میکائیل و فرخشاه که ایشان نیز از سلطان احمد خوف داشتند یاغی گشت ، و بشب از آب بگذشت ، و روز دیگر سلطان احمد، جسربریده ، در این طرف آب در برابر پسر منزل گزید و کس نزد قرایوسف ارسال داشته ، او را بمدد طلبید، قرا یوسف بدو پیوسته به اتفاق از آب عبور نمودند، و با سلطان طاهر حرب کرده ، او را شکست دادند و سلطان طاهر در وقت فرار خواست که اسب از جوی بجهاند باجیبه و اسلحه در آب افتاده ، شعله ٔ حیاتش فرونشست . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 516). و رجوع به حبیب السیر ج 3 ص 503 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (سید...) مزار امامزاده ای است در هزارخال از محال کُجورکه بانی آن ملک کیومرث رستمداری بوده است . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 108).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (قاضی ...). صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان : «آمدن امیربیغو به سیستان » آرد: هم بدین سال (465 هَ . ق .) دیگر باره آمدن ملاحده بدیه ربحن (؟) و حصار بستدن و بردن قاضی طاهر [ و ] قاضی مسعود را به روز چهارشنبه پنجم جمادی الاخر [ ه ] بسال پانصد و نود، و یکی شدن لشکر سیستان و غور و خراسان بدر قاین [ و ] کشتن ملحدان . (تاریخ سیستان 392).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (کوه ...) حمداﷲ مستوفی آرد: در زمین مصر کوهی است که آنرا کوه طاهر میخوانند، از آنجا آب شیرین بیرون می آید: و در حوض جمع میشود و بهمه جوانب روان میگردد، اگر جنب یا حائض به کنار حوض آن رسد، آب بازایستد، و تا آن کس دور نشود، آن آب که در حوض باشد، بیرون نریزد و روان نشود. (نزهةالقلوب ج 3 ص 190).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (مشهد...) در عسقلان مشهدی است ، آنرا مشهدِ طاهر خوانند، و در او همیشه خون تازه بر روی زمین پیدا بود، گویند قابیل هابیل را آنجا کُشته است ، و اثر خون اوست که پیداست . (نزهةالقلوب ج 3 از تاریخ مغرب ص 292).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) آل طاهر. رجوع به طاهریان و آل طاهر شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن اللیث . اصطخری در کتاب المسالک و الممالک گوید: پسران لیث چهار برادر بودند یعقوب و عمروو طاهر و علی ، و طاهر در جنگی که بر دربست کردند کشته شد... الخ (چ لیدن ص 245) (تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 194). نیز رجوع به تاریخ سیستان ص 198 و 342 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مکنی به «ابوالوفا». اوکسی است که کشته شدن عزّالدوله ٔ بختیاربن معزالدوله دیلمی ، با مشورت او و به فرمان عضدالدوله ٔ دیلمی ، صورت گرفته است . ابن اثیر در تاریخ کامل گوید: و اسر بختیار، و احضر عند عضدالدوله ، فلم یأذن بادخاله الیه ، و امر بقتله ، فقتل . و ذلک بمشورة ابی الوفاء طاهربن ابراهیم (فی سنة 367). (تاریخ کامل ج 8 ص 275). ومؤلف حبیب السیر آرد: طاهر کسی است که صمصام الدوله دیلمی را دستگیر کرده ، نزد ابونصربن بختیار برد، و صمصام الدوله به امر ابونصر کشته شد. کیفیت واقعه چنان بود که در سال 388 هَ . ق . صمصام الدوله به عرض لشکرمشغولی فرمود، و نام هر کس را که نسبش به دیلم میپذیرفت ، از دفتر حک میکرد، و چون آن لشکریان از مرسوم و علوفه نومید شدند، مستحفظان اولاد بختیار را فریفته ، ایشان را از بند بیرون آوردند، و جمعی از رُنود و اوباش به ایشان پیوسته ، چون صمصام الدوله از کیفیت حادثه خبر یافت ، قصد نمود که در یکی از قلاع فارس متحصن گردد، تا سپاه او از بغداد مراجعت کنند، اما کوتوالان قلعه او را راه ندادند، و صمصام الدوله با سیصد نفراز لشکر در دیه «دمان » که موضعی است در دوفرسخی شیراز فرود آمده ، طاهرنامی که رئیس آن منزل بود او را گرفته پیش ابونصربن بختیار برد، و ابونصر در سنه ٔ مذکوره صمصام الدوله را به قتل رسانید، و مادرش را نیز کشته ، آن دو قتیل را در دکانچه ٔ سرای امارت دفن کردند، و چون بهاءالدوله به فارس شتافت ، ایشان را از آن مدفن بمقبره ٔ آل بویه نقل کردند، و مدت حکومت صمصام الدوله در فارس ، نُه سال و هشت ماه بود. (حبیب السیر).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن علی ابوالطیب موسوم به زکی . نیای خاندان زکی در بیهق بوده است . علی بن زید بیهقی آرد: زکی ابوالطیب را ضیعتی بوده است که هرسال از آنجا دو هزار من غله دخل بودی و ده دینار و این زکی ابوالطیب با این قدر دخل و ارتفاع دست جمله ٔ خواجگان بیهق فروبسته داشتی به کفایت و کیاست و شهامت و عقلاء گفتندی اگر وی را ثروتی بودی آثار بسیار در خراسان از وی حاصل آمدی . و سپس به ذکر اعقاب او میپردازد و گوید: خواجه حسین الداری در حق خواجه زکی ابوالطیب از طریق مطایبه قصیده ای گوید و در آن قصیده یاد کند کوشران ناحیت را. مطلع قصیده این است :
لحیه ٔ طاهربن ابراهیم
لحیه ای هست ازدر تعظیم
کس چنان لحیه را بکو آرد؟
بی سپندی و بی غلاف ادیم
کوشران با فغان و با شغب اند
کاین نه عدل است ای خدای حکیم
کان یکی ده تنانه دارد ریش
وین یکی را زنخ ز موی چو سیم
اول آنک محمد مختار
شه ترک است رخ چو ماهی شیم .

(از تاریخ بیهق ص 191).



طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن طاهر السجری . کنیت وی ابوالحسین و پزشکی فاضل ، و به صناعت پزشکی عالم ، و در آن صناعت بس دقیق و متمیز، و به اعمال پزشکی خبیر و آگاه بود. او راست : کتاب «منهاج محجة الفلاح » که به نام قاضی ابوالفضل حمویه تألیف شده . دیگر کتاب در شرح بول و نبض . تقسیم . کتاب الفصول لابقراط. (عیون الانباء ج 2 ص 23).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابی بکر بابونه . محدث است .


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن عطیة المری القاضی . اصل وی از وادی الحجارة، از بلاد اندلس است . کنیت او ابومحمد میباشد، از ابوبکربن بشرروایت کند، عبداﷲبن طاهر در سال 537 هَ . ق . به وی و به پسر وی اجازت روایت داد. ابومحمد عبدالحق بن عبدالرحمن اشبیلی ، از صاحب ترجمه تحدیث کند، و ابن بشکوال ذکر او آورده است . (حلل السندسیة ج 2 ص 80 و 79).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابی هالة التمیمی الاسدی . وی برادر هند، ربیب ِ (پسرِ زن ِ) پیغامبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم بوده است . سیف در اوائل کتاب ردةاز طریق ابوموسی روایت کرده گوید: پیغامبر صلواة اﷲو سلامه علیه پنج نفر را مأمور مخالیف یمن فرمود که من پنجمین آنان بودم و چهار تن دیگر عبارت بودند ازمعاذ، طاهربن ابی هالة، خالدبن سعید، عکاشةبن ثور. بغوی در ترجمه ٔ عبیدبن صخربن لودان بسلسله ٔ اسناد خودروایت کرده که چون بادام بمرد پیغامبر صلواة اﷲ و سلامه علیه عمال خود را بین شهربن بادام ، و عامربن شهر، و طاهربن ابی هالة، متقرق ساخت ، و گروهی دیگر را نیز یاد کرده است . مرزبانی در معجم الشعراء این دو بیت را در وصف قتال اهل رده ، از اشعار طاهر آورده است :
فلم ترعینی مثل یوم رایته
بخبث المخازی فی جموع الاخابث
فواﷲ لو لااﷲ لارب غیره
لمافض بالاجزاع جمع العثاعث
نخستین قبیله ای که از ازد تهامة بعد از پیغامبر مرتد شدند قبیله ٔ عک بود، طاهربن ابی هالة چون مأمور محاربه با آنان شد، بر آنان غلبه یافت ، و راهها را ایمن ساخت ، و مرتدان از قبیله ٔ عک را از آن تاریخ اخابث نامیدند. (الاصابة ج 3 ص 283). یاقوت در معجم البلدان ، ذیل کلمه ٔ اخابث ، دو بیت دیگر علاوه بر دو بیت بالا آورده ، با اندک تغییری در دو بیت پیشین بصورت زیر:
فواﷲ لولااﷲ لاشیی ٔ مثله
لمافض بالاجراع جمعالعثاعث
فلم ترعینی مثل جمع رایته
بجنب مجاز فی جموع الاخابث
قتلنا هم مابین قنة خاص
الی القیعة البیضأذات النبائث
وفینا باموال الاخابث عنوة
جهاراً و لم نحفل بتلک الهثاهث

(معجم البلدان ج 1 ص 146).


و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.

طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن القاسم بن نصر، ابوالعباس الجوهری بن الثلاج گفت که طاهر جوهری از طریق محمدبن عثمان بن ابی شیبة الکوفی ، و سعیدبن عجب الانباری وی را حدیث فرا یاد داد. (تاریخ خطیب ج 9 ص 337).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمد القزوینی . صاحب روضات الجنات ذیل ترجمه ٔ طاهربن علی الجرجانی ، از این شخص نام برده ، و گوید: الشیخ بهاءالدین ابومحمد طاهربن احمد القزوینی ، الفاضل النحوی . کسی است که شیخ منتجب الدین از او روایت دارد، و طاهربن احمد قزوینی بنص خود بچند واسطه از مردم ثقات ، از ادیب فاضل مجمعبن محمدبن السکنی ، شارح شرح فصیح و شرط الالفاظ، و دیوان النظم ، و دیوان النشر، روایت کند.امام رافعی از طاهربن احمد قزوینی ، در کتاب تقریب ، ثناء بسیار گفته و گوید وی را مصنفات بسیار است ، و در سال 575 هَ . ق . وفات یافته است . (روضات ص 336).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدالنحوی . کنیت وی ابوالحسن ، و متوفی در سال 380. او راست : کتابی بنام «تذکره » در قراآت سبع. (کشف الظنون ).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن بابشاذ النحوی . گویند اصل وی از دیلم بوده و در مصر در علم نحو پیشوای عصر خویش بود وی را تصنیفات سودمند است از آن جمله «المقدمة» که کتابی است مشهور.و شرح آن ، و شرح الجمل که از زجاجی است و شرح کتاب الاصول از ابن السراج ، و در روزگاری که گوشه نشینی اختیار کرد، از یادداشت هائی که راجع به علم نحو کرده بودزنبیلی بس بزرگ فراهم آمده بود و گفته اند که اگر به بیاض برده میشد به اندازه ٔ پانزده مجلد میگردید، علماء نحوی که بعد از ابن بابشاذ آمدند و بدان زنبیل دست یافتند، آن را «تعلیق الغرفة» نام نهادند و این تعلیقه به شاگرد ابن بابشاذ، ابوعبداﷲ محمدبن برکات السعدی النحوی اللغوی که پس از او دست پیشوائی نحو بدو استقرار یافت انتقال پیدا کرد، و پس از محمدبن برکات به ابومحمد عبداﷲبن بری النحوی که از یاران او بود و قائم مقام او شد، منتقل گردید. و بعد از ابن بری به یکی از یاران وی ، شیخ ابوالحسین نحوی ملقب به «ثلط الفیل » که از شاگردان ابن بری و پس از او به جانشینی او برگزیده شد، رسید. گویند هر یک از این جماعت زنبیل مذکور را به شاگردی که استحقاق نیابت او را داشت می بخشید، و گروهی دیگر از شاگردان با نهایت جهد وکوششی که در استنساخ آن اوراق مبذول داشتند، موفقیتی در آن نیافتند. با این حال آنچه مردم بایستی از علم و تصانیف ابن بابشاذ استفاده برند، بردند. وظیفه ٔ ابن بابشاذ در مصر این بود که از دیوان انشاء و رسالت هیچگونه نامه ای بیرون نمی شد، مگر آنکه بایستی آن نامه از نظر وی بگذرد، و بدقت در آن بنگرد که اگر از طریق نحو یا لغت اشتباه و خطائی در آن شده به اصلاحش گراید، وگرنه بحسن قبول نامه را تلقی کند و دستور ارسال آن را به مقصد بدهد و برای این امر ابن بابشاذ را در هر ماه راتبه و مقرری بود که به او میرسید و دیرگاهی بدین شغل منصوب بود، روزی در سطح مسجد جامع مصر که با جمعی از همگنان خود مشغول تناول غذا بود، گربه ای حاضر شد. لقمه ای نزد گربه انداختند. گربه لقمه را در دهان خود گرفته برفت و از نظر آنان پنهان گردید. کرّت دیگر گربه باز آمد، آن جمع دوباره لقمه ای نزد او نهادند. گربه این بار مانند نخستین بار، لقمه را بدهان گرفته ، خود را از نظر آن جماعت پنهان ساخت ، و چندین نوبت این عمل بین گربه و جمعیت تکرار یافت ، در آخر آن جمع از رفتار گربه در شگفتی شدند، چه میدانستند که آن مقدار لقمه ای که برای او مخصوص داشتند از خوراک یک تن گربه افزون است ، و به تنهائی نتواند خورد، پی او گرفتند، دیدند از سطح جامع بدیواری برآمدکه پس آن دیوار خرابه ای ، و در آن خرابه گربه ای کور و نابینا در گوشه ای خزیده و گربه ٔ معهود لقمه های نصیب خود را برای گربه ٔ کور میبرده ، و نزد او مینهاده ، و او نیز بدین وسیله روزی خود تناول میکرده است آن جماعت از این حال متعجب ماندند. ابن بابشاذ گفت : حیوانی گنگ و نابینا که از روزی محروم نشود، و کافل ارزاق جهانیان گربه ای دیگر را مسخر فرماید که کفیل رساندن روزی او گردد، چگونه مرا بیهوده و ضایع گذارد. ازینرو قطع علایق دنیویه کرد، و از خدمت مستعفی شد، و ازمقرری ماهیانه ٔ خود چشم پوشید، و در خانه ٔ خود مقیم و به مطالعه و تصنیف که شغل دیرینه ٔ او بود پرداخت ،و تا پایان زندگانی ، در کنف الطاف الهی محروس و به بی نیازی عمر بسر برد، تا آنکه هنگام غروب روز سوم رجب سال 469 هَ . ق . در مصر وفات یافت . و در قرافه ٔ کبری دفنش کردند. رحمه اﷲ. بزیارت قبر او نائل آمده ام .تاریخ فوت او را بر سنگی که بالای سرش نهاده بودند خواندم ، سبب مرگ او این بوده که گویند چون انزوا اختیار و اطراف خود جمع کرد و زوائد آنچه در خانه داشت بفروخت ، و آنچه بدان نیازمند بود نزد خود باقی گذاشت .غرفه ای در جامع عمروبن العاص که عبارت از جامع عتیق مصر است اختیار کرد، و در آنجا منزل گزید، شبی خواست از آن غرفه بسطح جامع فرود آید. در یکی از طاقها که برای افشاندن نور به جامع بنا شده بود، پایش بلغزید و بیفتاد، و هنگام بامداد به رحمت ایزدی پیوست . (ابن خلکان چ تهران ). یاقوت گوید: از تألیفات ابن بابشاذ، یکی التعلیق فی النحو است که پانزده مجلد میباشد. شاگردان بعد از او آن را تعلیق الغرفة نام نهادند.دیگر المحتسب در نحو است . و شرح النخبة. (معجم الادباء مرجلیوث ج 4 ص 275). و رجوع به ابن بابشاذ شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن زید، ابوبکر المؤدب البغدادی . وی از ابراهیم بن شریک الاسدی ، و محمدبن احمدبن صالح الازدی ، روایت کند، و ابراهیم بن احمدبن محمد الطبری المقری از طاهر روایت دارد و وی گفته است که در بصره از طاهر مؤدب بغدادی حدیث فرا گرفتم . (تاریخ خطیب ج 9 ص 337).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن الحسن بن الحبیب الحلبی ، متوفی به سال 808 هَ . ق . نسب وی چنین است طاهربن الحسن بن عمربن حبیب بن شُویخ الزّین ابوالعزّبن البدر، ابی محمد الحلبی الحنفی ّ. و یعرف بابن الحبیب . ولادت وی در حلب اندکی بعد از سال 740 بوده است ، از ابراهیم پسر شهاب محمود و جز او سماع حدیث کرده ، شهاب ابوالعباس مرداوی ، خاتمه ٔ اصحاب ابن عبدالدائم و محمدبن عمر السلاوی و جز آندو، از دمشق اجازت روایت حدیث برای ابن حبیب به حلب فرستادند. وی دیرگاهی بتحصیل علم و دانش عمر بسر برد، چندی ابوجعفر غرناطی و ابن جابر و جز آندو تن را ملازم بود، خطّ منسوب را نیک نبشتی ، در علوم ادب براعت یافت ، تلخیص المفتاح را که در معانی و بیان است ، و سراجیه را که در فرائض حنفیه است ، با محاسن الاصطلاح بلقینی بنظم آورد. قصیده ٔ برده را شرح و تخمیس کرده ، ذیلی بر تاریخ پدر خویش نوشته بهمان سبک و روش ، سفری به دمشق شام و قاهره ٔ مصر کرد، و در هر یکی از آن دو شهر مدتی اقامت گزید و در حلب به کتابت در دارالانشاء برقرار گردید. در قاهره نیز علاوه بر آنکه بسمت مذکوره چندی ادامه ٔ شغل داشت ، به نیابت کاتب سِرّ هم ارتقا یافت . چندین نوبت خواستند تولیت وظیفه را بدو محول کنند، آماده ٔ قبول آن نشد. (بنابر گفته ٔ عینی ). شیخ ما در کتاب «اِنباء» خود (مراد ابن حَجرِ عسقلانی و کتاب «انباء الغمر فی ابناء العمر» است ) گفته که ابن حبیب چند شغل را متولی شد. او با ادباء قدماء عصر خود مطارحاتی داشت ، مانند فتح الدین بن الشهید، که دو بیت برای ابن حبیب نوشته جهت او فرستاد، ابن حبیب پاسخ او را در سی و سه بیت فراهم آورده ارسال داشت . با سراج عبداللطیف فیومی نزیل حلب نیز مطارحه داشت . اشعار بسیاری به نظم آورده و ما بین آن اشعار ابیات نظم محاسن الاصطلاح از سایر اشعار او نیکوتر است . و بطور کُلی ابن حبیب در نظم و نثر مُفلق نبوده است . این اشعار از اوست :
قلت له اِذماس َفی اخضر
وطَرفُه اَلبابُنا یسحرُ
لَحظک ذا او اَبیض ُ مُرهف ٌ
فقال هذا موتک الاحمر
ابن خطیب ناصریه گوید ابن حبیب ناظمی بلیغ بود و فصیح ، در صناعت انشاء تام ّ الفضیلة بود بنحوی که او را برای کتابت سِرّ دارالانشاء مصر تعیین کردند. این قطعه که مصراع اخیر آن تضمین است از اوست :
اَضحی یُموه ُِ و هو یعلم اننی
کلف ٌ به و لذاک لم یَتعطف ِ
فغدوت انشدو الغرام یبرنی
روحی فداک عرفت ام لم تعرف
هنگامی که ملک ظاهر سیف الدین برقوق ، مِنطاش را دستگیر کرد و کشت ، ابن حبیب این دو بیت بگفت :
الملک الطاهر فی عِزّه
اَذَل ُ من ضل َ و من طاشا
وردّ فی قبضته طائعاً
نُعیراً العاصی و منطاشا
شیخ ما گفته است با ابن حبیب در یک جای فراهم آمدیم و سخن او شنیدم و گمان میبرم حدیثی نیز از او استماع کردم و از اشعار خود برای من بیتی چند برخواند، لکن اکنون مرا بهیچیک از حدیث و اشعار او دسترس نیست . ابن حبیب در قاهره ٔ مصر روزجمعه ٔ هفدهم ذی الحجه ٔ سال 808 هَ . ق . وفات یافت . شیخ ما در معجم خود و مقریزی در عقود فی تاریخ العهودنام او را ذکر کرده است . (تاریخ حلب ج 5 ص 148 بنقل از الضوء اللامع فی اعیان قرن التاسع). از مؤلفات ابن حبیب ، بقول مؤلف تاریخ حلب ، مختصری در علم اصول با سه متن دیگر در همان علم ، به سال 1324 به یکجا درمصر به طبع رسیده است . بنابر ضبط حاجی خلیفه ذیلی بر تاریخ پدرش موسوم به «دُرةُ الاسلاک ، فی تاریخ الاتراک » نوشته . و در کشف الظنون اشتباهاً در مورد ذکر این کتاب تاریخ وفات صاحب ترجمه را سال 879 قید کرده ، و آن غلط است . و نیز در کشف الظنون چند کتاب دیگر بنام صاحب ترجمه ذکر کرده یکی «شنف السامع، فی وصف الجامع» مراد جامع بنی امیه است . دیگر «مختصر منارالانوار» که منارالانوار نسفی را مختصر ساخته است . دیگر «وشی ُ البردة» در شرح قصیده ٔ برده . (کشف الظنون ). ترجمه ٔ پدر وی در همین لغت نامه ذیل ابن حبیب بدرالدین آمده است .


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن الحسین القواس . کنیتش ابوالوفا بوده در جامع منصور به فتوی دادن و وعظ اشتغال داشت . تدریس فقه و قرائت قرآن میکرد. مردی زاهد و آمر به معروف بود. نزدیک به پنجاه سال در مسجد منصور اقامت گزید و روان خویش را در طریق عبادت و سختی معیشت همواره قرین مشقت داشتی ، در شب جمعه ٔ هفتم شعبان سال 473 هَ . ق . دنیا را بدرود گفت . او را در جوار شریف ابوجعفر دفن کردند. (مناقب احمدبن حنبل ص 523).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن امیر ابوالفضل . نصربن احمد.رجوع به بهاءالدوله (در تاریخ سیستان ص 383) شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسن سیستانی ، مکنی به ابی المظفر. در یادداشتها چنین صورتی بود ولی مدرکی برای ترجمه ٔ حال وی به دست نیامد.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین . حمداﷲ مستوفی ذیل حالات السدید منصوربن عبدالملک سامانی آرد: خلف بن احمد سیستانی هوس حجاز کرد داماد خود طاهربن حسین را نیابت داد و به حج رفت به وقت مراجعت دامادش او را در شهر نگذاشت . خلف پناه به امیر منصور برد امیر منصور اورا لشکر داد تا خلف با لشکر به سیستان رفت دامادش شهر بازگذاشت . خلف بر سیستان مستولی شد لشکر را پیش امیر منصور فرستاد. طاهربن حسین باز آمد و با خلف جنگ کرد و شهر بستد خلف باز به امیر منصور پناه برد و لشکر بستد چون به سیستان رسید طاهر درگذشته بود. (تاریخ گزیده ص 385). و در تاریخ یمینی آمده است : هنگامی که خلف بن احمد پادشاه سیستان عازم حج گردید در سنه ٔاربع و خمسین و ثلثمائة طاهربن الحسین را که از اقرباء و خویشان او بود قائم مقام و جانشین خود قرار داد، طاهر غیبت خلف را غنیمت شمرده ، لشکر را بفریفت ، وقلاع و خزائن خلف را با دست بگرفت و در پادشاهی سیستان طمع مستحکم کرد، چون خلف بازگشت ، مملکت شوریده دید... به منصوربن نوح سامانی التجا کرد، منصور ملتمس او به ایجاب مقرون داشت ... چون طاهر از مدد لشکر منصور خبر یافت ولایت باز گذاشت ، و به اسفزار مقیم شد، تا خلف در دارالملک خویش ممکن بنشست ، و اعوان و انصارکه از حضرت منصور آمده بودند از سر استغنا باز گردانید، پس ناگاه طاهر بر سر او تاخت و او را شکسته و منهزم به جانب بادغیس انداخت . خلف دیگر باره از سر اضطرار روی با حضرت منصور نهاد، و بدو پناهنده شد... منصور لشکر جرار به کفایت مهم او نامزد کرد. و چون خلف با آن لشکر به سیستان آمد، طاهر وفات یافته بود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبدالرحمن اهدل از فقیهان و محدثان یمن . مولد او به سال 914 در قریه ٔ مراوغه بوده و در روز چهارشنبه 17 ربیعالاول سال 908 هَ .ق . درگذشته است . رجوع به النور السافر ص 447 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن مصعب . ابن خلکان نام و نسب او را بدین طریق یاد کرده است ؛ ابوالطیب ، طاهربن الحسین بن مصعب رزیق بن ماهان . و گوید: در جای دیگر دیده ام رزیق بن اسعدبن راذویه و در جای دیگر اسعدبن زاذان واﷲ اعلم . و بعضی هم گفته اند مصعب بن طلحةبن رزیق الخزاعی بالولاء الملقب به ذوالیمینین . جدّ او رزیق بن ماهان غلام طلحة الطلحات الخزاعی ، از اسخیاء مشهور به جود و کرم مفرط بوده است . طاهر از بزرگترین یاران و پشتیبانان مأمون بود. مأمون هنگامی که در مرو، کرسی خراسان ، اقامت داشت و خلع بیعت از امین برادر خود کرده بود، طاهر را روانه ٔ بغداد ساخت تا با امین کارزار کند، و این واقعه خود مشهور است . امین ، علی بن عیسی بن ماهان را برای دفع طاهر بفرستاد. و بین آن دو جنگ در گرفت و در آن اثنا علی بن عیسی کشته شد، و چنانکه طبری در تاریخ آورده ، این واقعه در سال 198 هَ . ق . رخ داد. برخی گفته اند طاهر رسولی نزد مأمون فرستاد و راجع به این که با امین به چه وجه معامله کند دستور خواست ، مأمون پیراهنی گریبان دریده در پاسخ طاهر بفرستاد. طاهر دانست که منظور مأمون کشتن امین است ، و چنان کرد، امین را محاصره کرده او را کشت ، و سرش را به خراسان بفرستاد، و آن پیش مأمون نهاده شد. و عقد خلافت جهت مأمون راست کرد. از این رو، مأمون همواره او را مراعات کردی و مطمح نظر داشتی ، وقتی که طاهر در بغداد به مقامات عالیه رسیده بود، کسی گفتش که باید ترا بدین مقام که هیچیک از همگنانت در خراسان بدان حد نرسیده اند تهنیت گفت . طاهر در جواب گفت این مقامی نیست که مرا تهنیت گویند، چه هنگامی که از پوشنگ میگذشتم ، پیرزنان آنجا را ندیدم که برای تماشای من بربام برآمده باشند، و این سخن از آن روی گفت که در پوشنگ بدنیا آمده ، و در آنجا نشو و نما یافته بود. جد طاهر والی پوشنگ و هرات ، و مردی شجاع و ادیب بود. طاهر روزی دربغداد در حراقه ٔ خود نشسته بود. (حراقه نوعی از کشتی که بدان بسوی دشمن نفطاندازی کنند)، مقدس بن صیفی خلوقی شاعر بدو برخورد در حالی که حراقه ٔ طاهر نزدیک شط رسیده ، و طاهر در شرف بیرون آمدن از حراقه بود. مقدس ، طاهر را گفت اگر خواهی بیتی چند از من بشنو.طاهر گفت اشعار خود بازخوان . مقدس این ابیات برخواند:
عجبت لحراقة ابن الحسین
لان غرقت کیف لاتغرق
و بحران من فوقها واحد
و آخر من تحتها مطبق
واعجب من ذاک اعوادها
و قد مسها کیف لاتورق .
طاهر او را سه هزار دینار حواله داد، و گفت بیفزا تا بیفزائیم . شاعر گفت مرا بسنده است . هنگامی که طاهر مشغول محاصره ٔ بغداد بود، به مبلغی نقد نیازمند شد و نیازمندی خود رابه مأمون گزارش داد مأمون نامه ای به خالدبن جیلویه ٔ کاتب نوشت که بطاهر هر مبلغی را که نیازمند است به رسم وام تحویل ده . خالد از این امر سر پیچید، چون طاهر بغداد را بگرفت ، به احضار خالد فرمان داد چون حاضر شد طاهر بدو گفت که من باید ترا به بدترین کیفیتی بکشم . خالد مال بسیاری برای رهائی خود بطاهر بخشید، اما طاهر نپذیرفت ، خالد گفت کلمتی گفته ام بشنو طاهر گفت : بگوی . خالد این ابیات بخواند:
زعموا بان الصقر صادف مرة
عصفور برساقه المقدور
فتکلم العصفور تحت جناحه
والصقر منقض علیه یطیر
ماکنت یاهذا لملک لقمة
ولئن شویت فاننی لحقیر
فتهاون الصقر المدل لصیده
کرماً فافلت ذلک العصفور.
طاهر او را گفت نیکو گفتی ، و از اودرگذشت . طاهر از بینائی یک چشم عاری ، و اعور بود. عمروبن بانه این بیت در وصف او گفته است :
یاذالیمینین وعین واحدة
نقصان عین و یمین زائدة.
حکایت کنند که اسماعیل بن جریر بجلی یکی از مداحان طاهر بود. روزی به طاهر گفتند که اسماعیل ، شعر دیگران دزدد و آن اشعاررا در مدح تو ساخته و پرداخته کند، طاهر خواست اسماعیل را بیازماید. بدو گفت مرا هجوی گوی ، اسماعیل امتناع ورزید. طاهر او را الزام کرد، و اسماعیل این ابیات در هجو او گفت :
رایتک لاتری الابعین
و عینک لاتری الا قلیلا
فاما اذا صبت بفردعین
فخذ من عینک الاخری کفیلا
فقد ایقنت انک عن قریب
بظهر الکف تلتمس السبیلا.
چون طاهر ابیات بشنیداسماعیل را گفت زنهار که این اشعار نزد احدی نخوانی ، سپس ورقی را که اشعار بر آن نوشته بود، پاره ساخت ،هنگامی که مأمون بعد از کشته شدن برادرش در خراسان استقلال یافت ، نامه ای بطاهر که در بغداد بود نوشت ، مبنی بر آنکه جمیع بلاد و شهرهائی را که فتح کردی ، از عراق عرب ، و بلاد جبل و فارس و اهواز و حجاز و یمن ، به حسن بن سهل بازگذار، و خود عازم رقة شو، وزان پس شهرهای موصل ، و بلاد جزیره ٔ فراتیه ، و شامات ، و مغرب رانیز ضمیمه ساخته ، طاهر را به ایالت آن بلاد بگماشت . و این واقعه در پایان سال 198 هَ . ق . رخ داد. ولادت طاهر در سال 159 و وفاتش در روز شنبه 23 ماه جمادی الاخرة سال 207 هَ . ق . در مرو اتفاق افتاد. سلامی در کتاب اخبار ولایت خراسان گوید: مأمون طاهر را والی خراسان ساخت در ربیع الاَّخر سال دویست و پنج یا شش ، و طاهر پسر خود را در خراسان جانشین خویش قرار داد. روایت دیگری نیز هست که طاهر از فرمان برداری مأمون سرپیچید و گزارشها و نامه ها در این خصوص از خراسان به مأمون می رسید، مأمون در اضطراب شد، ولی یکی دو روز بعد از وصول خبر سرپیچی طاهر، خبر دیگری رسید که طاهر را بر اثر تبی که عارض او شده بود، در بسترش مرده یافتند. برخی دیگر گفته اند که مرگ طاهر را سبب ، حادثه ای بود که بر پلکهای چشم او رسیده و در نتیجه ٔ همان حادثه عمرش بپایان رسید و مرد. هارون بن العباس بن المأمون ، در تاریخ خود گوید: روزی طاهر برای انجام امری نزد مأمون شد، و پس از آنکه حاجت طاهر را برآورد، اشک از دو دیده اش روان شد. طاهر پرسید یا امیرالمؤمنین ، لاابکی اﷲ عینک ، چرا میگریی . دنیا ترا گردن نهاده ، به آرزوی خود رسیده ای . مأمون گفت گریه ٔ مرا سبب ، خواری یا اندوه نیست ، امّا روان آدمی هیچگاه بدون نشانه و هدفی آرام نیابد. طاهر از این پاسخ سخت غمناک شده از حضور مأمون بیرون آمد و به حسین خادم که در مواقع خلوت و تنهائی مأمون سمت دربانی نیز داشت گفت : از تو خواهم که از مأمون سبب گریه اش را هنگام ملاقات من بازپرسی ، آنگاه که طاهر به خانه ٔ خویش بازگشت ، دویست هزار درهم برای حسین خادم بفرستاد، حسین خادم نیز در روزی که مأمون با خاطری خوش و تنها بود،انتهاز فرصت کرده گفت در آن روز که طاهر شرف حضور داشت گریستن خلیفه را سبب چه بود، خلیفه گفت : حسین وای بر تو! ترا بدین سؤال چه کار؟ حسین گفت من از گریه ٔ خلیفه در آن روز دلسوخته شدم ، خلیفه گفت سبب گریه ٔ من امری است که اگر ترا آگاه کنم ، و آن راز از تو تراوش کند، جانت در معرض هلاکت باشد، حسین گفت یا سیدی ، چه وقت رازی با من در میان نهاده ای که من آن را فاش کرده باشم ، خلیفه گفت من در آن روز همین که طاهر را دیدم بیاد برادرم امین افتادم ، و از خواریهائی که بدو رسیده بود، از گریه گلوگیر شدم ، و طاهر هم هرگزاز کیفر خویش بی بهره نخواهد ماند. حسین چون از حضورخلیفه بیرون رفت ، ماجرا را به طاهر خبر داد. فی الحال طاهر سواره نزد احمدبن خالد رفت ، و گفت مدح و ستایش من ارزان تمام نشود، و نیکی نزد من بار و ثمر خود ببخشاید. روزی چند مرا از نظر مأمون پنهان دار. احمدبن خالد گفت : بزودی بر وفق مرام تو کنم ، فردا بامداد بگاه نزد من آی ، این بگفت و نزد مأمون شد، همین که مأمون را بدید، گفت دوش تا بامداد خواب بچشم من آشنا نگردید. مأمون سبب پرسید. احمدبن خالد گفت : غسان پسر عباد را به ولایت خراسان برگزیدی ، در صورتی که او با کارکنانش از حیث شمار سخت ناچیزند، و میترسم دشمنان کار او بسازند و او و همراهانش را قلع و قمع کنند. مأمون گفت رأی تو چه باشد؟ احمد گفت : طاهر برای ولایت خراسان شایسته است . مأمون گفت او برادر مراخلع کرد! احمدبن خالد گفت : من ضامن او هستم ، مأمون در همان لحظه به احضار طاهر فرمان داد. چون حضور یافت خلیفه رایت ایالت خراسان را بنام او بست و خادمی از تربیت یافتگان دربار خلافت را با او همراه ساخته و بدو سفارش کرد که اگر از طاهر کردار و عملی مشاهده کردی که ناپسند بود و ترا بدگمان ساخت ، او را مسموم کن . این بود که طاهر چون در ایالت خراسان استقرار یافت ، نام خلیفه را از خطبه بینداخت . کلثوم بن ثابت ، متولی امر برید خراسان ، حکایت کند که : طاهر در روز جمعه بر منبر شد، و خطبه ای خواند، و چون بذکر خلیفه رسید، از بردن نام او خودداری کرد. این خبر فی الحال بوسیله ٔ برید به مأمون رسید، بامداد روز شنبه طاهر را مرده یافتند، خبر مرگ طاهر نیز بلافاصله برای مأمون گزارش شد، چون مأمون از گزارش نخستین و حذف طاهر نام خلیفه را در خطبه آگاه گردید، احمدبن ابی خالد را امر به احضار داد، و او را گفت چنانکه ضامن طاهر شدی ، اینک او را حاضر کن ، و او را مجبور ساخت که در همان لحظه برای احضار طاهر عزیمت کند، و احمد با رنج و مشقت بسیاری مأمون را راضی کرد که شب در دارالخلافه بسر برد، و روز دیگر رهسپار شود. در این اثنا گزارش دومین و خبر مرگ طاهر به مأمون رسید. گویند خادمی که مأمون او را بهمراهی طاهر فرستاده بود، سمی در آبکامه تعبیه کرده ، و بطاهر خورانده ، و وی در اثر آن سم بمرد. سپس مأمون فرزند طاهر را که طلحه نام داشت ، در خراسان جانشین پدر قرار داد. برخی دیگر گفته اند: که مأمون ولایت خراسان را بنام عبداﷲبن طاهر، برادر طلحه نامزد کرد و طاهر را خلیفه و جانشین او ساخت . درسبب تلقیب طاهر به ذی الیمینین اقوال مختلف است . جمعی برآنند که طاهر در محاربه با علی بن ماهان با دست چپ ضربتی بر یکی از لشکریان علی زد و او را دو نیمه ساخت یکی از شعرا این مصراع را در آن واقعه سرود که :
کلتا یدیک یمین حین تضربه .
و از آنگاه مأمون او را بذی الیمینین ملقب ساخت . وغیر این نیز گفته اند. جد طاهر مصعب بن رزیق ، کاتب سلیمان بن کثیر الخزاعی صاحب دعوة بنی العباس ، و مردی بلیغ بود. از سخنان اوست : مااحوج الکاتب الی نفس تسموبه الی اعلی المراتب ، و طبع یقوده الی اکرم الاخلاق ، و همة تکفه عن دنس الطمع و دنائة الطبع. (ابن خلکان چ تهران ): دو سال و نیم جنگ بود، تا محمد زبیده ، به دست طاهر افتاد و بکشتندش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 28).
ابوجعفر بغدادی گوید: هنگامی که طاهربن الحسین از مأمون خلیفه منقبض شد، و همواره از مأمون بیمناک بود. مأمون غلامی را به نیکوتر وجهی به ادب و فرهنگ پرورش داد، و او را بفنون علم و دانش آشنا ساخت و او را به رسم بخشایش نزد طاهر فرستاد. و از طرائف عراق مصحوب آن غلام جهت طاهر روانه ساخت ، و ضمن دستورهائی که بدان غلام داده بود یکی این بود که طاهر را مسموم کند، و سمی هم که در ساعت کشنده بود به غلام سپرد،و به اموال فراوان نیز غلام را نوید داد. چون غلام بخراسان رسید و هدایا را تسلیم طاهر کرد، طاهر نیز هدایا را پذیرفته ، و غلام را در سرائی شایسته فرود آورد،و آنچه مورد نیاز یک تن مسافر است در آن سرای جهت غلام فراهم داشت ، و چند ماهی او را به حال خود در آن سرای بنهاد. چون غلام از اقامت در آنخانه بستوه آمد نامه ای بدین مضمون بطاهر بنوشت که «سرور من ! اگر مرا پذیرفته ای ، بدانچه در خور پذیرفتن است با من همان کن .و در غیر این صورت مرا نزد خلیفه بازگردان !». طاهر غلام را نزد خود خواند آنگاه غلام را گفت : امیرالمؤمنین جز تو هر کس را فرستد او را خواهیم پذیرفت و از پذیرفتن تو معذوریم . و اینک ترا نزد امیرالمؤمنین گسیل میداریم . پاسخی دیگر در ازاء الطاف خلیفه ندارم ، جز آنکه حال و کیفیت زندگانی مرا بدان طریق که مشاهده میکنی به عرض امیرالمؤمنین با سلام فراوان برسانی و تقدیم داری . چون غلام به درگاه خلیفه رسید، و سرگذشت خود را با طاهر بسمع او رساند، و حالت او را شرح داد، خلیفه گفت : ایدون ، زبان از ذکر نام طاهر بازدارید، و از نیک و بد او هیچگونه سخن نرانید، و خود نیز تا هنگامی که طاهر از دنیا رفت نام طاهر بر زبان نراند. (عقد الفرید ج 2 ص 68). روزی طاهر ذوالیمینین ازابی عبداﷲ مروزی پرسید چندگاه است که به عراق فرود آمده ای ؟ گفت مدّت بیست سال شود، و مدّت سی سال است که روزه میدارم ، طاهر گفت ما از تو یک پرسش کردیم ، و تو ما را دو پاسخ دادی . (عقدالفرید ج 3 ص 168). طاهر مردی شاعر و مترسل و بلیغ بوده . مجموعه رسائلی داشته است . رساله ٔ او که به مأمون خلیفه هنگام فتح بغدادنوشته مشهور است . (ابن الندیم ). ابن ابی اصیبعة گویدیوسف بن ابراهیم از قول میخائیل بن ماسویه نقل کند که : چون مأمون به بغداد رسید، با طاهر ذوالیمینین منادمت میکرد. روزی در اثناء مصاحبت و در حینی که نبیذ قطر بلی در آن مجلس حاضر بود، مأمون بطاهر گفت آیا مانند این شراب هیج دیده ای ؟ گفت آری . مأمون گفت ، دررنگ و طعم و بوی ؟ گفت بلی ، پرسید در کجا دیدی ؟ گفت در پوشنگ ، مأمون گفت دستور ده که از آن شراب برای ما بفرستند، طاهر به نماینده ٔ خود در پوشنگ نوشت که از آن شراب روانه دارد. نماینده ٔ طاهر نیز بر طبق دستور وی عمل کرد، روزی دو بیش نگذشت ، مأمون را خبر رسید که از پوشنگ برای طاهر هدایائی رسیده ، مأمون متوقع بود که در ضمن هدایا شراب معهود هم رسیده باشد، مع ذلک چون طاهر از شراب به مأمون اطلاعی نداده بود مأمون پرسید آیا در ضمن هدایای واصله شراب هم رسیده یا نه ؟ طاهر گفت پناه میبرم بخدای که امیرالمؤمنین مرا در مقام فضیحت و رسوائی بازدارد، مأمون پرسید چرا؟ گفت شرابی که وصف آن را بسمع خلیفه رساندم ، در هنگامی که بینوا بودم ، و در دیهی که آرزوی تملک آن را میبردم اقامت داشتم و از آن نوشیده بودم . اینک که درکنف الطاف امیرالمؤمنین افزون از حدّ آرزوی خود رامالک گشته ام ، و این شراب را فرستاده اند، آن را یکنوع رسوائی از رسوائیهای این جهان مییابم ، مأمون گفت علی ای ّ حال دستور ده که از آن شراب برای ما بفرستند. طاهر فرمان برد و مقداری از آن شراب بار کرده جهت مأمون بفرستاد، مأمون فرمان داد که آن بار را در خزانه برند و بر طریق طیبت سفارش کرد که چون شراب بدی میباشد، روی آن بار بنویسند که محتویات این صندوق «شراب طاهری است » که سخت شراب ردی ٔ و ناپسندی بود، دوسال از این مقدّمه بگذشت ، و مأمون را نیاز به داروئی قی آور پیدا شد. پزشکان دستور دادند که خلیفه بشراب ردی ٔ نیاز خود را مرتفع سازد، چون در حدود عراق شرابی ردی ٔتر از شراب طاهری نیافتند، شراب طاهری را ازخزانه بیرون آوردند، و به معرض آزمایش گذاشتند، معلوم گردید که در خوبی مانند شراب قطربلی یا به از آن گردیده ، و اثر هوای عراق است که شراب فاسد را باصلاح آورده . همچنانکه آنچه را که در آن هوا روید یا در آن هوا نگاهداشته شود، نیز اصلاح کند. (قفطی ص 329 و 330). و گفتند که سبب لقب کردن طاهر بوشنجه ای به ذی الیمینین آن بود که دلیلش دو دست راست افتاده بود. (التفهیم ص 489). ذوالیمینین ،از موالی زادگان ایران بود. و قریب پنجاه سال خود و فرزندانش در خراسان فرمان راندند. چنین آورده اند که فضل (ذوالریاستین ) وزیر مأمون خلیفه ، به مرو عتاب کرد با حسین مصعب پدر طاهر ذوالیمینین و گفت پسرت طاهر دیگرگونه شده است ، او باد در سر کرده و خویشتن را نمی شناسد. حسین گفت ایها الوزیر، من پیریم اندرین دولت بنده و فرمانبردار و دانم که نصیحت و اخلاص من شمارا مقرر است ، اما پسرم طاهر از من بنده تر و فرمانبردارتر است ، و جواب دارم در این باب سخت کوتاه ، اما درشت و دلگیر، اگر دستوری دهی بگویم . گفت دادم . گفت ایداﷲ الوزیر، امیرالمؤمنین وی را از فرود دست تر اولیا و حشم خویش به دست گرفته ، و سینه ٔ او بشکافت ، و دلی ضعیف که چنوئی را بود از آنجا بیرون گرفت و دلی آنجا نهاد که بدان دل ، برادرش را خلیفه ای چون محمد زبیده بکشت ، و با آن دل که داد، آلت و قوت و لشکر داد.امروز کارش چون بدین درجه رسید که پوشیده نیست ، میخواهی که ترا گردن نهد، و همچنان باشد که اول بود، بهیچ حال این راست نیاید مگر آن را بدین درجه بری که اوّل بود، من آنچه دانستم بگفتم ، و فرمان تراست . فضل سهل خاموش گشت چنانکه آن روز سخن نگفت ، و از جای بشده بود، و این خبر به مأمون برداشتند، سخت خوشش آمد از جواب حسین مصعب و پسندید و گفت مرا این سخن از فتح بغداد خوشتر آمد. که پسرش کرد. و ولایت پوشنگ بدو داد که حسین بپوشنگ بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135).
خطیب در تاریخ بغداد گوید خبر داد ما را سلامة ابن الحسین المقری ٔ، به اسنادخود از احمدبن یزیدبن اسیدالسلمی که گفت : من یکی ازفرماندهان لشکر ذوالیمینین ، و از خواص او بودم ، و پیوسته بر جانب راست او می نشستم . هنگامی که در شهر رقه با او بودم ، روزی آهنگ سواری کرد، و من نیز با سایر اصحاب او بهمراه وی بودیم . طاهر بدین ابیات تمثل جست :
علیکم بداری ، فاهدموها، فانها
تراث کریم لایخاف العواقبا
اذا هم القی بین عینیه عزمه
واعرض َ عن ذکر العواقب جانبا
سادحض ُ عنی العاربالسیف جالبا
علی ّ قضاء اﷲ ماکان جالبا.
پس از آنکه از خواندن ابیات فارغ شد، بر اطراف و جوانب یاران و همراهان گردشی کرد و بازگشت ، و بجائی که برای نشستگاه فراهم آورده بودند بنشست و در نامه ها و عرض حالهای وارده بازنگریست ، و در آن روز صلات و عطیاتی را که برای مردم توقیع صادر کرد، معادل یک میلیون وهفتصد هزار (کذا) بود. چون صدور توقیعات خاتمه یافت ، روی به من آورد گوئی آهنگ آن داشت که مرا بسخن آرد. من منظور او دریافتم ، و گفتم : مجلسی مانند مجلس امروز و شریفتر و نیکوتر از آن ندیده بودم ، سپس او را دعا کردم و گفتم : لکن این نوع بخشایش اسراف است ، طاهر گفت : السرف ُ من الشرف . من خواستم در ازاء گفتار او این آیت از قرآن مجید برخوانم که فرموده : والذین اذاانفقوا، لم یُسرِفوا و لم یقتروا (قرآن 67/25)، ولی سهواً این آیت برخواندم که : انَّه لایحب المسرفین َ (قرآن 141/6 و 31/7)، طاهر گفت صدَق َ اﷲُ و ماقُلناکما قُلنا. خدای راست فرموده و آنچه را هم که ما گفتیم ، همچنان است که ما گفتیم . خبر داد ما را حسن بن علی الجوهری ، به اسناد خود، از مردی در خراسان که گفت یکی از یاران برای من نقل کرد که روز جمعه ای بود مردی رابحالی سخت بد مشاهده کردم . (از ناچیزی )، پس از هفته ای باز در روز جمعه همان مرد را دیدم که بر ستوری سوار است . گفتم : مَاالخبر؟ گفت سه سال است که به در خِانه ٔ طاهربن الحسین ملازم شده ام به امید آنکه بدو برسم ، و مرا میسر نشد. یکی از اصحاب طاهر مرا دید و گفت امیر امروز برای چوگان بازی سواره به میدان خواهد رفت ، در خاطر خویش گفتم امروز خود را بدو میرسانم ، و راه میدان در پیش گرفتم ، چون به میدان رسیدم وضع را طوری دیدم که ملاقات طاهر امروز هم برای من متعذر است ،در این اثنا در بستان مجاور رخنه ای بمیدان یافتم . تصمیم گرفتم که از آن رخنه خود را به میدان برسانم ، چون گوی بازان مشغول چوگان بازی شدند و بانگ و غوغای آنان بلند شد، خود را از آن رخنه بمیدان انداختم . طاهردر حال متوجه شده نظری بسوی من کرد و گفت کیستی ؟ گفتم نخست به خدا و سپس بتو پناه آورده ام ایهاالامیر، آهنگ تو دارم و از تو میخواهم ، دو بیتی سروده ام . طاهرگفت : بیار تا چه داری ، میکال بسوی من خواست آید، طاهر او را راند، آنگاه من این دو بیت برای طاهر بازخواندم :
اصبحت بین خصاصة و تجمل
والحر بینهما یموت هزیلا
فامدد الی یداً تعود بطنها
بذل النوال وظهرها التقبیلا
طاهر ده هزار درهم مرا عطا فرمود، و گفت این خون بهای تست ، چه اگر میکال ترا دریافته بود، میکشت ، اینهم ده هزار درهم دیگر برای عیالت ، راه خود برگیر و برو، آنگاه فرمان داد تا رخنه را سد کنند. و قدغن کرد که من بعد احدی از آن رخنه به اندرون میدان نشود. خبر داد مرا عبیداﷲبن ابی الفتح به اسناد خود از ابوالقاسم السکونی که گفت جعفربن الحسین این دو بیت را از گفته ٔ یکی از محدثان در مرثیه ٔ طاهربن الحسین برای من خواند:
فلئن کان للمنیة رهناً
ان افعاله رهین الحیاة
و لقد اوجب الزکاة علی قو
ِم و قد کان عیشهم بالزکاة

(تاریخ بغداد ج 9 ص 55، 54، 353).


و صاحب قاموس الاعلام ترکی آرد: طاهر (ابوالطیب بن حسین بن مصعب بن رزیق الخزاعی ) نام مؤسس سلسله ٔ طاهریان در خراسان است که از رجال بزرگ دولتی عباسیان بود و در نزد مأمون خلیفه مقام و منزلت ارجمندی داشت و وی رابا عساکر برای جلوگیری از ابویحیی علی بن عیسی بن ماهان مأمور کرد و به سال 195 هَ . ق . در ری تلاقی فریقین اتفاق افتاد و ابویحیی به قتل رسید پس طاهر رو به بغداد نهاد و آن شهر را محاصره کرد و امین را مقتول ساخت و سبب جلوس مأمون به مسند خلافت گردید و از این رو طاهر ظاهراً مظهر احترامات بسیار از طرف مأمون شد ولی در باطن کینه ٔ کشتن برادرش وی را آسوده خاطرنمی گذاشت ، از سوی دیگر طاهر هم نگرانی خلیفه را احساس میکرد از این رو برای دوری از حضور استدعای ولایت خراسان کرد و پس از حصول اجازه به سال 205 هَ . ق . بدان ناحیه عزیمت کرد و پس از مدتی به هوس استقلال افتاد ولی فرمانروائی او دولتی مستعجل بود چند روزی خطبه را بنام وی خوانده بودند که به سال 207 درگذشت . یک چشم طاهر کور بوده و لقب «ذوالیمینین » داشته و سبب تلقب وی بدین لقب این است که وقتی مأمون خلیفه حضرت علی بن موسی الرضا را به ولیعهدی برگزید به وی تکلیف بیعت با امام علیه السلام کردند، او دست چپ خویش را پیش آورد و در حال بیعت گفت «دست راستم در قید بیعت به خلیفه است ». مأمون در این حال گفت «دست چپی که به حضرت امام بیعت میکند دست راست محسوب میشود». تولد طاهر به سال 159 هجری بوده و در چهل وهشت سالگی درگذشته است و جد وی «رزیق بن ماهان » از بردگان آزادشده ٔ جوانمرد و مشهور طلحة الطلحات خزاعی است که در کرم و سخاوت بی نظیر بوده جدش «مصعب بن رزیق » نیز، کاتب سلیمان بن کثیر الخزاعی از طرفداران و هوی خواهان بزرگ خلافت عباسی بوده و پدرش مصعب در 199 هَ . ق . در خراسان درگذشته و مأمون خلیفه نماز میت برو گذارده و تعزیت نامه ای به بغداد برای طاهر فرستاده است . طاهر مردی ادیب و فصیح و مدبر بوده و ارزش زیاد برای شعر و شعرا قائل میشده ، دو پسرش طلحه و عبداﷲ در خراسان اخلاف وی بودند. رجوع به کتاب التاج ص 31، 74، 194 و التفهیم ص 482، 483، 489، 490، 491 و عیون الاخبار ج 1 ص 303 و ج 4 ص 57 و الاعلام زرکلی ص 443 و جهانگشای جوینی چ اروپا ج 1 ص 187 و 188 و تاریخ الخلفا صص 198 - 203 و تاریخ بیهق ص 66 و النقود صص 123-124 و تاریخ بخارا ص 90 و کامل ابن اثیر ج 6 ص 156 و سبک شناسی ج 1 ص 163و 222 و تاریخ بیهقی چ دکتر فیاض ص 30، 35، 140، 141، 142، 380 و احوال و اشعار رودکی گردآورده ٔ سعید نفیسی ص 220، 309، 319، 324، 327 و تاریخ گزیده ص 308، 312، 315، 316، 379 و فرهنگ ایران باستان ص 281 و تاریخ سیستان ص 172، 177، 190 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 246، 249، 250، 253، 256، 258. و رجوع به ابوالطیب طاهر و ایضاً ذوالیمینین در همین لغت نامه شود.

طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی مخزومی بصری ، مکنی به ابومحمد. وی در بصره متولد شده و در ری سکونت داشته است . او بر بیشتر شاعران عصر برتری دارد و از شاعران عراق در ردیف ابن نباته و ابن بابک و از شاعران جبل برابر با رستمی و خازن است . او را تصنیفاتی است که از آن جمله میتوان کتاب فتق الکمائم فی تفسیر شعر المتنبی را نام برد. طاهر در ری زندگانی را بدرود گفته است دید چشم او خوب نبود و روزی به درد چشم مبتلا شد والی منبج به او گفت ای ابوالغوث ، نزدیک است کور شوی و اگر به کوری مبتلا گردی چه خواهی کرد؟ گفت ای امیر! آن وقت بر سر گورتو قرآن خواهم خواند. والی مزبور از سرعت جواب و ظرافت گوئی او در شگفت شد. از اشعار او شاهکارهائی که بمنزله ٔ سحر است برگزیده ام و از آن جمله منتخبات ذیل است که از نیکوترین و بدیعترین اشعار بشمار میرود:
نفسک لاتعطیک کل الرضا
فکیف ترجو ذاک من صاحب
اجل مصحوب حیوة صفت
فهل خلت من هرم عائب
و در این معنی شاعری بر او سبقت نجسته است :
العیب فی الخامل المغمور مغمور
وعیب ذی الشرف المذکور مذکور
کفوفة الظفر تخفی من مهانتها
و مثلها فی سواد العین مشهور
و چه شعری ملیح و شیوا در غزل گفته است :
عرضت قلبی للحتوف بعارض
کالورد نداه الصباح بطله
متوشحا زغب العذار کانما
القی علیه الصدغ سمرة ظله
و این شعر را درباره ٔ کسی سروده است که از لحاظ رتبه فروتر از وی بوده و بر او پیشی جسته است :
جل قدری و خس ّ قدر زمانی
فانا العضب فی یمین الاشل
و در وصف دنیا گوید:
اذا تبرجت الدنیا فعاهرة
خضابها دم من تصبی فتعتال
کانها حیة راقت منقشة
ولان ملمسها والسم قتال
مضمون آن را از گفتارامیرالمؤمنین علی بن ابیطالب رضی اﷲ تعالی عنه گرفته است که میفرماید:
الدنیا کالحیة لین مسها قاتل سمها یحذرها العاقل و یهوی الیها الجاهل . و درباره ٔ تصوف گوید:
لیس التصوف ان یلاقیک الفتی
و علیه من نسج النحوس مرقع
بطرائق سود و بیض لفقت
و کانه فیها غراب ابقع
ان التصوف ملبس متعارف
یخشی الفتی فیه الاله و یخشع

(از تتمة الیتیمه ج 1 به اختصار ص 20 و 21).


و رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 حاشیه ص 268 شود.

طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حمادبن عمرو نصیبی . او را از مالک و دیگران روایت است . ثقه و مورد اعتماد نیست . از آزمون های وی این است که گفت عمری از نافع و او از ابن عمر (رض ) به ما خبر داد و گفت در پشت سر پیامبر (ص ) و ابوبکر و عمر نماز خواندم و آنها (بسم اﷲ الرحمن الرحیم ) را بطور جهر قرائت کردند. (لسان المیزان ج 3 ص 206).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ البیع ابی سعید النحوی چنانکه ازتاریخ حافظ محب الدین بن النجار نقل شده ، ابوعبدالرحمن السلمی ، قطعه ای چند از اشعار طاهر در ضمن امالی ومجموعات خویش روایت کرده است . رجوع به روضات الجنات ص 338، ذیل ترجمه ٔ طاهربن عبداﷲبن عُمرالطبری شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حمدان الرازی ، ابوعبداﷲ اللاسکی ، به اصفهان آمد. و تا زمان بدرود زندگانی ، در اصفهان اقامت گزید. و وفات وی بعد از سال شصتم هجرت بود. حدثنا ابوعبداﷲ طاهربن احمدبن حمدان اللاسکی ، حدثنا محمدبن جعفر الاشنانی ، حدثنا محمدبن یوسف الفراء، حدثنا هشام بن عبیداﷲ، حدثنا محمدبن الفضل ، عن صالح بن حسان ، عن نافع، عن ابن عمر،قال قال رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم لیومکم اقرؤکم و ان کان ولد زنا. (اخبار اصبهان ج 1 ص 352).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خالدبن نزاربن المغیرةبن سلیم ، ابوالطیب الغسانی الایلی . طاهر به «سرمن رای » فرود آمد، و در آن شهر از پدر خود و آدم بن ابی ایاس روایت حدیث کرده یحیی بن محمدبن صاعد، و حسن بن محمدبن شعبه ، و محمدبن القاسم الکوکبی ، و اسماعیل بن العباس الوراق ، و محمدبن مخلد العطار، و محمدبن جعفر المطیری ، از او روایت کرده اند. او مردی ثقه بود. ابن ابی حاتم گوید: پدرم در ضمن نامه ای که از سامرا برای من فرستاده بود، بتقریبی نامی از طاهر غسانی ایلی برده ، و او را بجمله ٔ «و هو صدوق » توصیف کرده بود. خبر داد ما را ابوعمر عبدالواحدبن محمدبن عبداﷲبن مهدی ، خبر داد ما را محمدبن مخلد العطار، خبر داد ما را طاهربن خالد، خبر داد ما را پدرم ، خبر داد ما را ابراهیم بن طهمان ، خبر داد مرا عامربن عبدالواحد، از صعصعةبن معاویة، از ابی ذر که او گفت پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم فرمود ما من مسلم ینفق من ماله زوجین فی سبیل اﷲ الادعته الجنة هلم هلم - خبر داد ما را سمسار، خبر داد ما را صفار، حدثنا ابن قانع، که طاهربن خالدبن نزار، در سال 260 هَ . ق . در شهر سر من رای وفات یافت . خبر داد ما را عبیداﷲبن احمدبن شاهین از پدرش که گفت در نوشته ٔ جدم یافتم که گفته است از احمدبن محمدبن بکیر شنیدم که گفت طاهربن خالدبن نزار، در سال 263 هَ . ق . وفات یافت . خبر داد مرا احمدبن محمد العتیقی ، خبر داد ما را علی ّبن عبدالرحمن بن احمدبن یونس بن عبدالاعلی المصری ، خبر داد ما را پدرم که گفت طاهربن خالدبن نزار ایلی در بغداد به سال 263 هَ .ق . زندگانی را بدرود گفت . جز دو روایت اخیر، دیگران نیز چنین گفته اند. جز آنکه در روایت خود افزوده اند که فوت او در ماه شعبان بوده است . (تاریخ خطیب ج 9 ص 355) و در لسان المیزان آمده است : طاهربن خالدبن نزار ایلی ، راستگو است و او را احادیث منکر نیز هست . ابن ابوحاتم گوید با پدرم در سامره از او حدیث نوشتم واو راستگو است . دولابی گوید: برای او کتاب میخریده وبسوی وی میفرستاده و به وی خبر میداده است -انتهی . و ابن عدی گوید او را از پدرش افرادات و غرایبی است .و خطیب گوید محدثی ثقه است . و دارقطنی گوید او و پدرش ثقه اند -انتهی . و هم ابن عدی گوید طاهربن خالدبن نزاربن مغیرةبن سلیم پدرش مکنی به ابویزید و کنیه ٔ خود وی ابوالطیب بوده است . (لسان المیزان ج 3 ص 206).


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خلف بن احمد. حمداﷲ مستوفی آرد: و در سنه ٔ اربع و سبعین و ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن احمد به سیستان رفت جهت آنکه خلف پسر خود طاهر را بعد از مراجعت از حج ولیعهد کرده و حکومت داده و خود به طاعت حق تعالی مشغول شده باز پشیمان گشته بود و بر پسر غدر کرد و او را کشت . یمین الدوله محمود بدین انتقام با او جنگ کرد. (تاریخ گزیده ص 396). و صاحب تاریخ یمینی آرد: خلف بن احمد، در ایام فترت ملک و حدوث واقعه ٔ ناصرالدین ، طاهر پسر خویش را به قهستان فرستاده بود، و قهستان و بوشنج از جمله ٔ مضافات هرات بود، و در اعتداد بغراجق عم سلطان معتد، چون از جوانب دیگر فراغ حاصل شد بغراجق از سلطان دستوری خواست تا ولایت خویش را از دست متغلب بیرون کند، و جواب منازع و معارض را بازدهد، اجازت فرمود و بغراجق به بوشنج آمد و طاهر به مناصبت و محاربت او بیرون آمد، و میان ایشان مقاومتی سخت قائم گشت ، و خاتمت کارطاهر منهزم گشت ، بغراجق برعقب او میرفت و متابعان او را میگشت ، و رحل و ثقل او می ستد، و او ساغری چند شراب خورده بود، سورت مستی بر او استیلا یافته ، و عنان تحفظ و تیقظ از دست او بستده ، و چشم بصیرت و احتراس او از معاقرت چند کأس در سکرت غفلت مانده ، تا خود را در ورطه ٔ غرور و خطر انداخت ، ناگاه طاهر عطفه ای کرد، و بضربه ای او را از مرکب بینداخت و فرود آمد، و سرش برداشت ، و هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند.طاهر لشکر خویش را با هم فراهم آورد، و به قهستان رفت ، و سلطان از خبر واقعه ٔ عم ، مضطرب و غمناک شد و در حال پسر خلف و احداق شقاق ، و تحکک او بعوارض بلاء، و تورط وی در مهاوی عنا، و آنکه مثل وی چون مور بود که بال او سبب وبال وی شود، و چون مار که هنگام مصارع هلاک ، به مشارع شارع خرامد، بدین ابیات تمثل کرد:
اشارت الفرس فی اخبارها مثلاً
وللاعاجم فی ایامها مثل ُ
قالوا اذا جمل حانت منیته
اطاف بالبر حتی یهلک الجمل ُ.
و در شهور سنه ٔ تسعین و ثلثمائة به انتقام این واقعه به سیستان رفت ، و خلف در حصار قلعه ٔ اسپهبد نشست ، قلعه ای که حلیف سماک ، و الیف افلاک است ، ابر در دامن حضیضش خیمه زند، و ستاره پیرامن اوجش طواف کند، هلال چون ماهچه بر شرف برجش ، و زحل چون کوکبی بر آستانه ٔ قصرش (نظم ):
از بلندیش فرق نتوان کرد
آتش دیده بان ز جرم زحل
و خلف در مضیق آن حصار بیقرار شد، و خواب خوش و لذّت زندگانی وداع کرد، و در ظلمت آن حادثه و هول آن واقعه بی آرام گشت ، و طریق کار جز زاری و تضرع و لابه و تخشع نمیدید، صدهزار دینار زر سرخ و آنچه ضمیمه ٔ آن باشد، از تحف و مبار، بر سبیل نثار مقدم سلطان قبول کرد، و زنهار خواست ، سلطان اگر چه بر استخلاص سیستان و استصفای آن نواحی جازم بود، حالی بحکم مصلحت وقت و نیت غزوی که کرده بود، اطراف آن کار فراهم گرفت . و آن فدیه ازخلف قبول کرد. و عنان بگردانید. و روی بدیار هند نهاد. (تاریخ یمینی ص 242، 243، 244). و چون از کار هند فراغت یافت . خلف بن احمد در آن اثنا طاهر پسر خویش را ولیعهد کرد و مفاتیح خزائن بدو سپرد، و مقالید ممالک به وی تسلیم کرد، و خود منزوی شد، و روی بعبادت آورد، و به تنسک تمسک جست ، و از ملک استعفا نمود، تامگر به وسیلت این حالت کأس یأس ، و دور جور سلطان از او درگذرد، و چون مدتی بر این حال بگذشت ، از کرده پشیمان شد، و بر ترک ملک ، و تجافی از منصب حکم نادم گشت ، و مکنت تظاهر و قدرت تجاهر، بوارد خاطر، و حادث اندیشه ٔ خود نداشت ، تا حیلتی برانداخت و خود را بیمار ساخت و پسر را از بهر تجدید وصیت ، و تمکین از خفایا و خبایای ودیعت پیش خواند، و طایفه ای از خواص خویش در کمین نشاند تا به وقت وصول او، چون خیل زباء، پیرامن جذیمه درآمدند و او را محکم ببستند، و در مطموره ای بازداشتند، و روزی او را مرده از حبس بیرون آوردند، و گفتند خود را هلاک کرد. (تاریخ یمینی ص 248).در تاریخ سیستان آورده که امیر عمرو و بانصر و بوالفضل (سه پسر دیگر خلف ) برفتند (یعنی بمردند) و امیر طاهر که شیر باریک خوانند ماند، و بکرم رستم دستان برآمد و عالم همه از او رنگ گرفت ، دو راه بست بگرفت و دو راه قاین و یک راه کرمان ، و بحرب امیر بوعلی شد بیاری سبکتکین ، چون حرب کردند و ظفر یافتند قصد امیر طاهر کردند و بغراجوگ با دوازده هزار سوار از پس او بپوشنج آمدند، طاهر با صد سوار غلامان خویش بازگشت و حرب کرد و بغراجوگ را بکشت و سر اوی بیاورد و هفت پیل از آن لشکر بیاورد و بسیار اسبان و سلاح و خزینه ،و مردی شد که همه ٔ جهان خبر او بشد از مردی و مردمی و مروت و خرد و سخاوت ، و امیر خلف بدو شاد بود، تا روزگار برآمد و چشم زدگی رسید، و امیر خلف به کوه اسپهبد شد با حرم و خدمتکاران بشغلی ، و سبب افتاد که سلطان محمودبن سبکتکین آنجا بگذشت با سپاهی انبوه و پیلان بسیار، و خبر شنید که امیرخلف اینجا با حرم و زنان به کوه است ، و سپاه امیرطاهر به سیستان است ، سلطان محمود به پای کوه شد، هیجده روز گذشته از جمادی الاخرسنه ٔ تسعین و ثلثمائة و بر امیرخلف هیچکس نبود الا زنان و خادمان سیاه .
آمدن سلطان محمودبن سبکتکین رحمه اﷲ به پای کوه اسپهبد - و عدّت سلطان را قیاس نبود، و کوه را فروگرفتند چنانکه هیچکس چراغ نتوانستی افروخت بشب ، که اندرساعت آن خانه پر تیر کردندی ، و منجنیقها برساخت ، آخر امیرخلف بر صلح فروایستاد و صدهزار درم او را بپذیرفت ، و خطبه ... و نام محمود بر یک روی نبشت ... و سلطان زانجا بازگشت روزشنبه چهار روز گذشته از رجب سنه ٔ تسعین ؛ و امیرخلف چشم داشت که امیر طاهر و سپاه سیستان شبیخون آرند برسپاه سلطان و ایشان غفلت کرده بودند و تا ساخته شدند سلطان رفته بود؛ امیرطاهر از پدر هراسان گشت ، عاصی شد و پیلان پدر و سپاه برگرفت و به کرمان شد و همچنان بشد تا به پارس و هیچکس با او نایستاد.
رفتن امیر طاهر به کرمان در شعبان سنه ٔ تسعین و ثلثمائة - و امیرخلف از کوه چون خبر شنید، دل شکسته بیامد هم اندر شعبان به حورندیز آمد و آن مردمان که سپاه محمود را علف داده بودند چون دولت بازگشته بود بفرمود تا غله ٔ ایشان بسوختند، و آن ناهمیون دارند، ایزد سبب کرد اندرآن سال تا آنجا چندانی ترنجبین افتاد که هر مردی رااز آن هزار من به دست آمد، تا خُرد و بزرگ آن غنی گشتند؛ و امیرخلف بقلعه ٔ طاق شد، و بر مردمان سیستان و مشایخ و عیاران خشم گرفت ، و ایشان از او ترسان گشتند و هیچکس را یارگی آن نبود که سوی وی شدی ، الا فقیه بوبکر نیهی را، و امیرخلف بطاق ببود، ماه روزه آنجابداشت ، و عید را بشهر آمد، و هیچکسی را بخویشتن راه نداد، مکر فقیه بوبکر را و بزودی بازگشت و باز طاق شد، باز اندر ذی القعده بشهر آمد، و مشایخ را دستوری داد تا پذیره ٔ او شدند، و سلام کردند بکده ٔ دریشک وز آنجا بشهر اندر آمد، چون عید اضحی بگذشت ، روزی چند برآمد، امیر طاهر از کرمان بازآمد با گروهی اندک و حالی تباه .
بازآمدن امیر طاهر از کرمان - و رسولی فرستاد سوی پدر که من آنچه کردم زان کردم که از سایه ٔ وی بترسیدم ، اکنون رفت آنچه رفت ، من بنده ٔ اویم و جان فداء او دارم ، باز آمدم ، مرا جای پیدا کن تا آنجا شوم ، مرا نفقاتی باشد بدان قناعت کنم ، امیرخلف دشنام داد رسول را. و او را گفت فرزندِ من نیست و کردنی با او نکنم ! چون رسول پیغام بازآورد امیر طاهر قصد شهر کرد، امیرخلف خبر شنید سپاه بیرون کرد و سپهسالارِ امیرطاهر، طاهر زینب بود که آن گاه سرهنگ خواندندی او را؛ سپاه امیرطاهر و امیرخلف به لب هیرمند هر دو برابر افتادند و حرب کردند، امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد، ترسناک پیش امیرخلف آمدند، شکسته و خسته و بعضی کشته ، و امیرخلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزندهمی باید گریخت ، و برفت با خواص خویش به طاق شد، و امیرطاهر بشهر اندرآمد بامداد روز سه شنبه غُرّه محرم سنه ٔ احدی و تسعین ، و مردمان قصبه بفرمان امیرخلف درهاء حصار بسته بودند و امیرطاهر اندر قصر یعقوبی فرود آمد و بنشست و سپاه او قوی و بانوا و غنی گشته بودند از سپاه پدر آنجا فرود آمدند و عیاران سیستان سوی او شدند، چون وقت نماز پیشین بود درهاء حصار بگشادند، و شهر امیر طاهر را صافی شد. و حصارها به هر جای ، مگر طاق که پدر آن حصار گرفته بود.
درآمدن امیرطاهر اندرشهر و گرفتن ولایت - پس دیرگاه برنیامد تا امیرطاهر سپاه و سرهنگان و عیاران و غوغاء شهر جمع کرد و بپای حصار طاق شد و حرب فروگرفتند و منجنیقها از زیر و زبر برکار کردند، بی هیچ حشمت و محابا؛ باز امیرطاهر پس از مدتی ز آنجا بازگشت و بشهر آمد و رسولان اندر میان ایستادند و صلح کردند، و امیرخلف همه خواص خویش را پیش او فرستاد تا خدمتها کردند، و امیرطاهر فریفته گشت ، تا برخاست با گروهی اندک که پیش پدر شودو کسانی که گستاخ بودند گفتند نباید شد که امیرخلف مکار است و محنت او را دریافته است ، و فرزند تو مانده ای نباید که خطائی رود و مادّت این ملکت و دولت از این خاندان به سبب کینه کشیدن او منقطع گردد، چه هر کس که دولت از او بگردد او را راههاء کژ نماید تا آن مملکت و دولت برود امیرطاهر فرمان نکرد، و بر گروهی اندک برفت ، و بپای حصار فرود آمد و به پدر کس فرستاد که اینک من آمدم ، و برنشست و به در حصار شد، پدر چون او را بدید از دور، هم از آنجا فرود و پیاده شد، و تتبوی مهتر و تتبوی کهتر، دو زنگی بودند از مبارزان امیرخلف هر دو را از پس در حصار متواری کرده بود که چون من او را اندر برگیرم و گویم که الحمداﷲ، شما بیرون آئید و با من یاری کنید تا او را اندر حصار آرم ؛ امیرطاهر چون پدر را پیاده دید و شکوه ٔ پدری در دل او بود، از اسب فروجست و زمین بوسه داد و سبک فرازوی شد، و پدر او را اندر برگرفت و الحمداﷲ بگفت ؛ تتبویان بیرون جستند و او را محکم کردند که هیچ سلاح باوی نبود و به دل هیچ غش ّ نداشت و عهدها گرفته بود وسوگندان خورده ، و امیرخلف هم عهد کرده بود و سوگندان مغلظه خورده ، اما خلاف کرد و او را بر قلعه برد و بند برنهاد و سپاه که بر او بودند به هزیمت به قصبه آمدند، و او رحمةاﷲ علیه اندر آن بند فرمان یافت ، روزدوشنبه بود چهار روز گذشته از جمادی الاولی سنه ٔ اثنی و تسعین و ثلثمائة. (تاریخ سیستان صص 345-351). و رجوع به الاعلام زرکلی ج 2 ص 443 و کامل ابن اثیر ج 9 ص 69 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 375، و 376 و 627 شود.


طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن رشید. او را از سیف بن محمد به روایت از اعمش خبر باطلی است . ازدی گوید: نمیدانم او در این حدیث به دروغ پرداخته یا سیف ؟ -انتهی . و حدیث او پس از رفع (معنعن کردن ) این است از سیف از اعمش از ابوصالح از ابوهریره عادت به نیکی کنیدچه نیکی عادتی است . (از لسان المیزان ج 3 ص 206).


فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ نجس] پاک، پاکیزه.
۲. بی گناه.
۳. [قدیمی] خالص.

دانشنامه عمومی

طاهر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
طاهر (تفنگ)
طاهر (فیلم)

طاهر (تفنگ). طاهر تفنگ تک تیراندازی نیروی زمینی ارتش است که در حاشیه رزمایش بیت المقدس ۲۷ برای نخستین بار رونمایی شد و توسط یگان ها مورد استفاده قرار گرفت. تک تیرانداز طاهر با کالیبر ۵۴×۷٫۶۲ بیش از ۸۰۰ متر برد مؤثر داشته و قادر است اهداف زمینی را با دقت منحصربفرد مورد اصابت قرار دهد.
مکانیسم این سلاح با کمی تغییر نزدیک به سلاح های کالیبر ۷ روسی است؛ که با وزنی کمتر از ۵ کیلوگرم جزو سبک ترین سلاح های تک تیرانداز نزاجا محسوب می شود.

طاهر (فیلم). طاهر (فیلم) فیلمی به کارگردانی قدرت اله بزرگی و نویسندگی کریم نشاط، اسماعیل خسروی ساختهٔ سال ۱۳۵۲ است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: pâk
طاری: pâk
طامه ای: pâk
طرقی: pâk
کشه ای: pâk
نطنزی: pâk


جدول کلمات

پاکیزه

پیشنهاد کاربران

یعنی پاک و مطهر

پاک

واقعا افرین به هر کی که این اسم رو روی پسرش بذاره

بی همتا


سامی شپشو و بوگندو چه می دانست که پاکیزگی چیست که برای آن واژه هم داشته باشد ،
این واژه ایرانی است ، چون:

واژه طاهر در عربی به معنای پاکیزه است ولی واژه ایرانی تاهر به معنای راستین شایسته پسندیده است که در لغتنامه سکایی - ختنی به شکل *attāhiraa به معنای untrue - improper ثبت شده است.



*پیرس:

Dictionary of Khotan Saka by Harold Walter Bailey


کلمات دیگر: