مترادف طاهر : پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف، پاکدامن ، بی گناه، معصوم
متضاد طاهر : پلشت، پلید، ناپاک، نجس
برابر پارسی : پاکیزه، پاکدامن، پاک جامه
clean, pure, chaste
pure
(تلفظ: tāher) (عربی) پاک ، پاکیزه ؛ بیگناه ، معصوم ؛ (در قدیم) (به مجاز) بی آلایش و بی غش .
پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف ≠ پلشت، پلید، ناپاک، نجس
پاکدامن
۱. پاک، پاکیزه، تمیز، طیب، منقح، مهذب، نظیف
۲. پاکدامن ≠ پلشت، پلید، ناپاک، نجس
۳. بیگناه، معصوم
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابومحمداحمد طاهر حدیف . رجوع به تاریخ سیستان ص 360 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن الحسین الاعور. رجوع به طاهربن الحسین ملقب به ذی الیمینین شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (سرهنگ ...) طاهر محمد سنجری . رجوع به تاریخ سیستان ص 368 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) از نعوت حسن بن علی بن محمدبن علی بن موسی بن جعفربن محمدبن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام .
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) اصرم . رجوع به تاریخ سیستان صص 314 - 324 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن صالح بن احمد جزایری دمشقی . متولد به سال 1268 و متوفی به سال 1338 هَ . ق . مؤلف (تلخیص ادب الکاتب ) تألیف ابن قتیبة. کتاب او در مطبعه ٔ سلفیه در 206 صفحه طبع شده است . و او راست کتاب «اتمام الانس فی عروض الفرس » که در دمشق به طبع رسیده است . (از الذریعه ج 4 ص 419) و صاحب معجم المطبوعات آرد طاهربن صالح بن احمد الجزائری ثم الدمشقی . وی یکی از دانشمندان عصر حاضر و زاده ٔ دمشق است . نخست مفتش مدارس دمشق شد به سال 1268 (چنانکه در کتابی که بخط جزائری در کتابخانه ٔ تیموریه محفوظ است خوانده ام ) عشقی مفرط به گردآوردن کتابهای خطی و تفحص درآنها داشت ، و بر اثر آن بختش یاوری کرد، و توفیق ایجاد کتابخانه ای در ظاهریه دمشق یافت ، و کتابهائی را که در کتابخانه ها متفرق بود جمعآوری و تمامی را به کتابخانه ٔ ظاهریه نقل کرد. در قدس شریف نیز کتابخانه ای بنام «مکتبةالخالدیة» احداث کرد. سپس در سال 1914 از ستم ترکان فراراً از دمشق به مصر شد. و بعد از سالی چند به سال 1918 م . به دمشق باز گشت ، و بسمت عضو عامل مجمع علمی عربی ، و مدیر کتابخانه ٔ ظاهریه منصوب گشت ، و سه ماه پس از بازگشت به دمشق در همانجا درگذشت از تصانیف وی کتب مفصله ٔ ذیل به طبع رسیده است :
1 - اتمام الانس ، فی عروض الفرس . این کتاب رساله ای است در علم عروض و قوافی ، و در دمشق چاپ شده است . 2 - ارشاد الالباء الی طریق تعلیم الفبا. دراین کتاب مباحثی لغوی از حروف هجا و ترتیب و رسم الخط و حرکات و ضوابط و مفردات و اعداد، و فوائد بسیاری درباب نطق و کتابت مندرج داشته . کتاب مزبور در مطبعه ٔ اهلیه به بیروت سال 1321 هَ . ق . به طبع رسیده است . 3 - بدیعالتلخیص ، و تلخیص البدیع. این کتاب عبارت است از قصیده ٔ بدیعیه ای که بدین بیت آغاز میشود:
بدیع حسن بدورنحو ذی سلم
قد راقنی ذکره فی مطلع الکلم
این قصیده را شرحی نیز هست . کتاب مزبور، یک نوبت در ولایت سوریه ٔ دمشق به سال 1296 و نوبت دیگر درچاپخانه ٔ سنگی مطبعه ٔ مصطفی واصف به دمشق سال 1299 طبع و نشر گردیده است . 4 - تدریب اللسان ، علی تجرید البیان ، (بمراقی علم الادب ). به (شماره ٔ 22 از همین فهرست مصنفات ) رجوع شود. 5 - تسهیل المجاز، الی فن المعمی والالغاز. در مطبعه ٔ سوریای دمشق به سال 1303 چاپ شده . 6 - التقریب ، لاصول التعریب ، در این کتاب بعض الفاظ معرب ، و روش تعریب را بیان کرده . و در پایان آن فهرستهائی نیز ترتیب داده است . و در چاپخانه ٔ سلفیه به سال 1337 آن را بچاپ رسانده اند. 7- التمرین ، علی البیان والتبیین . (بمراقی علم الادب ). به شماره ٔ 22 از همین فهرست مصنفات رجوع شود. 8 - تمهیدالعروض ، الی فن العروض . این کتاب در مطبعه ٔ سوریای دمشق به طبع رسیده است . 9 - توجیه النظر الی اصول علم الاثر. (مصطلح الحدیث ). مصنف در تعریف این کتاب گفته که : این تصنیف مشتمل است بر فصلی چند که مطالعه کنندگان در کتب حدیث و سیر و اخبار را بسی سودمند باشد. و بیشتر مندرجات آن از کتب اصول فقه و اصول حدیث نقل شده است ، ودر مصر به سال 1320 هَ . ق . طبع گردیده . 10 - جدول الحروف العربیة القدیمة و الحدیثة و الهندیة و الیونانیة، الخ . در این کتاب از رسم الخط حروف و حرکات و اعراب آن گفتگو کند. در مطبعه ٔ سنگی بدون تاریخ به طبع رسیده است . 11 - الجواهر الکلامیة، فی العقاید الاسلامیة (در توحید) نوبتی به دمشق به سال 1313 و نوبت دیگر به مصر و بدون تاریخ ، طبع و نشر یافته است . 12 - حدائق الافکار، فی رقائق الاشعار. در دمشق به مطبعه ٔ سنگی چاپ شده است به سال 1299. 13 - الحکم المنثوره . در مصر به طبع رسیده است . 14- دائرة فی معرفة الاوقات و الایام (در علم میقات ) در مطبعه ٔ سنگی در دمشق چاپ شده است . 15 - رسائل ، فی علم الخط. در مصر به چاپ رسیده . 16 - شرح خطب ابن نباته . در مصر طبع شده . 17 -شرح خطبة الکافی این کتاب از اصول لغت و نشأت و اشتقاق آن گفتگو کند، و در مصر بدون تاریخ به طبع رسیده است . 18 - عمدةالمغرب ، و عدةالمعرب . قصیده ای است در ذکر الفاظ نحویه . در مطبعه ٔ سنگی در سوریای دمشق چاپ گردیده است . 19 - الفوائد الجسام ، فی معرفة خواص الاجسام . (در طبیعیات ) آغاز کتاب بدین جمله افتتاح شده است : الحمداﷲ الذی اوجدالعالم من العدم ، و اودع فیه ابدع الاسرار والحکم . این کتاب در مطبعه ٔ معارف سوریای دمشق به سال 1300 به طبع رسیده است . 20 - مدخل الطلاب ، الی علم الحساب در دمشق در 46 صفحه چاپ شده است . 21 - مد الراحة، لاخذ المساحة. در ولایت سوریا در سال 1310 در 28 صفحه چاپ شده است . 22 - مراقی علم الادب . قسم اول ، در حروف و شکل و اعراب آن ، این بخش را به «ارشاد الالباء، الی طریق تعلیم الف باء» نام نهاده ، چنانکه در شماره ٔ 2 گذشت قسم ثانی در تمرین و آن بنام التمرین ، علی البیان والتبیین در مطبعه ٔ اهلیه ٔ بیروت به سال 1325 هَ . ق .به طبع رسیده است قسم ثالث در تجرید؛ و نام آن تدریب اللسان ، علی تجریدالبیان است ؛ و آن نیز به سال 1325هَ . ق . در مطبعه ٔ اهلیه ٔ بیروت طبع شده است . 23 - منیته الاذکیاء، فی قصص الانبیاء. این کتاب را از زبان ترکی به عربی ترجمه کرده و در دمشق به سال 1299 چاپ گردیده است . 24 - میزان الافکار، شرح معیارالاشعار. درعروض و قوافی ، که به سال 1300 در لکنهو به طبع رسیده است .
شیخ طاهر جزائری در نشر رسائل ابن المقفع، و اختصار شرح کتاب امنیةالالمعی وغیر آن نیز همتی شایان ذکر مبذول داشته است . (معجم المطبوعات ج 1 ص 688). زرکلی در الاعلام آورده که طاهر جزائری بیشتر زبانهای شرقی را نیک فراگرفته بود چنانکه زبانهای ِ عبری ، سریانی ، حبشی ، زواوی ، ترکی ، و فارسی را خوب میدانست و نیز زرکلی گوید: کتابی هم بنام عقوداللئالی فی الاساتید العوالی دارد که طبع شده است . و تفسیر بزرگی هم تصنیف کرده که هنوز بچاپ نرسیده . وبزرگترین اثری که از او برجای مانده ، یادداشتهائی است که مجموع آن بالغ بر ده مجلد شود، و آن یادداشتهاعبارت است از مطالعات و گزیده ٔ آنچه از نفائس کتابهای خطی و چاپی به دست آورده . شیخ محمد سعیدبانی دمشقی را کتابی است بنام «تنویرالبصایر، بسیرة الشیخ طاهر» که تاریخ زندگانی صاحب ترجمه را در آن بتفصیل ذکر، و اخلاق و مزایای وی را کاملاً بیان کرده است و این کتاب نیز بچاپ رسیده است . ولادتش به سال 1268 و وفاتش به سال 1338 هَ . ق . بوده است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 442).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن حمزه ، مکنی به ابومسلم ازدیه جورذان جی جد مادری صاحب رساله ٔ محاسن است و این قصیده که می آید از گفتار اوست مضمون آن افتخار نفس و اخبار از دولت و سعادت آباء و اجدادخود که احیاء رسوم دین و امانت مخالفت یقین در طبیعت وجود ایشان مجبول و مرتکز بوده و قصیده این است :
و ما اناالاالمرء اما فعاله
فحسنی و امانعته فجواد
له جانب قاسی الصفا و لربما
یلین لداعی الحب منه قیاد
سجایاه ندفوق نار ذکائه
و افکاره فی المعضلات زناد
اذا مار آلی حاسد غض طرفه
کانی فی طرف الحسود رقاد
یخوض حجاجیه بروق فضائلی
و فی مسم̍عیه من ثنای رعاد
انا ابن الاولی سار وابکل کتیبة
و ساموا العدی خسف الحیوة و سادوا
رحاب مغانیم سباط اکفهم
اذا ارتدت الاَّ مال و هی جواد
اولئک قوم ارهفوا طبع دهرهم
و ذبوا عن الدین الحنیف و ذادوا
فمن صعر الدنیا اقاموا و من ردی
اقالواو من فتک الزمان اقادوا
اذا مااستجاروهم اجارواوان دعوا
اجابوا و ان نصواالخطاب اجادوا
نفوسهم للقتل تحیی و مالهم
لامضاء حکم الجودفیه یزاد
و این صاحب فتوت ابومسلم با وفور کمال شرف و جوانمردی و غرور و جمال و قدر مردی مخصوص بود بنظر تأیید و رحمت الهی و متتبع معدلت و انصاف مصطفوی ، از جاده ٔ طور و قدر خود گامی تجاوز نمی نمود و شهنشاه عضدالدوله از میان ابناءجنس جهت نفس خود تشریف اختصاص است خلاص فرمود و چون نور فصاحت و ذلاقت از جبین اقوال و افعال او می تافت وبحس تصنع و لطف تفرس لیاقت و کیاست در ناصیه ٔ اعمال و اشغال او می یافت او را مصاحب بطرف بغداد برد و دراین وقت او در سن چهارده سالگی بود. به مدت یکسال دربغداد تفقه فقه کرد بر خدمت ابوعبداﷲ بصری معروف به ابن جعل امام در فقه و کلام و پس از مدتی اندک و زمانی کمک با خواص غلامان درگاه در حضرت کمربسته به قیام قیام نمودندی . به شش لغت متکلم می بود عربی و پارسی و ترکی و زنگی و رومی و هندی و از کمال فضیلت او آن بود که در بیست وهشت سالگی در مجلس عضدالدوله میان او و صاحب عباد بحثی واقع شد در باب مذهب بعد از جریان مناظرات بسیار و مناقرات بیشمار ابومسلم صاحب را ملزم گردانیده تخجیل و انفعال داد و از آن روز باز این معنی در سینه ٔ صاحب کینه ای شد و پنهان می داشت تا وقتی که عضدالدوله را سفر ملک آخرت و نقل از منزل فنا بدارالملک بقا اتفاق افتاد، ابومسلم را «هوس مسکن مألوف و دیار معهود» که آن خطه ٔ اصفهان است برخاست و اسباب تحویل به عراق آماده کرد و بیاراست چون بحدود همدان رسید و ابوعلی سروی پسر عمه ٔ ابومسلم بر همدان عامل ، توقیع آمد به طرف ابوعلی از خدمت صاحب بر این سیاق عبارت صاحب کافی : «هذا کتاب ینذره و یأمره بان یهلکه او یتخبط فیشرکه ». بعد از تمهید معذرت بسیار جهت دفع این تخویف و انداز نهان از ابومسلم که ابوعلی بجانب صاحب از انواع فصل در طوامیر و اجناس حمل قناطیر میفرستاد و در حضرت صاحب بغیر از انتقام هیچ درمحل قبول نمی افتاد قرابت و خویشاوندی ابوعلی برعض شکیمت و اصرار عزیمت صاحبی غالب آمد و سلامت نفس ابومسلم گشت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان صص 72 - 74) و رجوع به کتاب مزبور صص 25 - 37 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) محمد چهره . از سردارانی است که میرزا بایسنقر را دستگیر کرد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 234 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) محمود الملقب بصدر الاسلام . او راست : کتابی به نام «فوائد صدرالاسلام ». (کشف الظنون ).
(ریاض العارفین صص 104 - 103).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوالفتح . وی ممدوح انوری بوده است . رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 129 و رجوع به افتخارالدین ابوالفتح طاهر و لباب الالباب ص 131 ج 2 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) بادار طاهر مأمون درقی . رجوع به تاریخ سیستان ص 394 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوالنصر در حبیب السیر چ قدیم تهران این صورت مصحف ظاهر ابوالنصر محمدبن الناصر لدین اﷲ عباسی است . رجوع به ظاهر... شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابوعلی طاهر الحسن (ظَ : طاهر ابن الحسن ) بن احمدبن ابراهیم الاسدی الانطاکی . او را جزئی است در حدیث ، معروف بجزء ابن فیل . (کشف الظنون ).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (حاجی - افندی ) یکی از مشاهیر خوشنویسان و معلم خط عبدالمجیدخان (سلطان عثمانی ) بوده و به سال 1262 هَ . ق . درگذشته است کتیبه هایش را در بعضی مساجد اسلامبول میتوان مشاهده کرد. (قاموس الاعلام ترکی ج 4).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن زید احمد الفقیه . مردی ثقه و دانشمند بوده و نزد شیخ ابوعلی طوسی تلمذکرده است . (روضات ص 336 ذیل ترجمه ٔ طاهر جرجانی ).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (الشیخ ) ابن حسین بن طاهر. او راست : «المسلک القریب ، لکل ّ سالک منیب » این کتاب با دُعاء بخاری و طریقه ٔ سادات باعلوی که در تصوّف و از تألیفات شیخ احمد دِحلان است ، در مطبعه ٔ حسن طوخی به سال 1296 هَ . ق . چ سنگی ، و در مطبعه ٔ عمومیه ٔ مصر به سال 1318 هَ .ق . به طبع رسیده است (معجم المطبوعات ج 2 ص 1224).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (سلطان ...) پسر سلطان احمد جلایر است ، در آن هنگام که قرایوسف ترکمان بر عراق عرب یورش میخواست برد، سلطان احمد در بغداد بود به حله نزد پسر خود سلطان طاهر رفت و آغا فیروز را که جملةالملک طاهر بود بگرفت . بدین سبب پسر از پدر متوهم گشته ، به اتفاق امراء عظام ، محمد بیک و امیرعلی قلندر، میکائیل و فرخشاه که ایشان نیز از سلطان احمد خوف داشتند یاغی گشت ، و بشب از آب بگذشت ، و روز دیگر سلطان احمد، جسربریده ، در این طرف آب در برابر پسر منزل گزید و کس نزد قرایوسف ارسال داشته ، او را بمدد طلبید، قرا یوسف بدو پیوسته به اتفاق از آب عبور نمودند، و با سلطان طاهر حرب کرده ، او را شکست دادند و سلطان طاهر در وقت فرار خواست که اسب از جوی بجهاند باجیبه و اسلحه در آب افتاده ، شعله ٔ حیاتش فرونشست . (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 516). و رجوع به حبیب السیر ج 3 ص 503 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (سید...) مزار امامزاده ای است در هزارخال از محال کُجورکه بانی آن ملک کیومرث رستمداری بوده است . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 108).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (قاضی ...). صاحب تاریخ سیستان ذیل عنوان : «آمدن امیربیغو به سیستان » آرد: هم بدین سال (465 هَ . ق .) دیگر باره آمدن ملاحده بدیه ربحن (؟) و حصار بستدن و بردن قاضی طاهر [ و ] قاضی مسعود را به روز چهارشنبه پنجم جمادی الاخر [ ه ] بسال پانصد و نود، و یکی شدن لشکر سیستان و غور و خراسان بدر قاین [ و ] کشتن ملحدان . (تاریخ سیستان 392).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (کوه ...) حمداﷲ مستوفی آرد: در زمین مصر کوهی است که آنرا کوه طاهر میخوانند، از آنجا آب شیرین بیرون می آید: و در حوض جمع میشود و بهمه جوانب روان میگردد، اگر جنب یا حائض به کنار حوض آن رسد، آب بازایستد، و تا آن کس دور نشود، آن آب که در حوض باشد، بیرون نریزد و روان نشود. (نزهةالقلوب ج 3 ص 190).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) (مشهد...) در عسقلان مشهدی است ، آنرا مشهدِ طاهر خوانند، و در او همیشه خون تازه بر روی زمین پیدا بود، گویند قابیل هابیل را آنجا کُشته است ، و اثر خون اوست که پیداست . (نزهةالقلوب ج 3 از تاریخ مغرب ص 292).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) آل طاهر. رجوع به طاهریان و آل طاهر شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن اللیث . اصطخری در کتاب المسالک و الممالک گوید: پسران لیث چهار برادر بودند یعقوب و عمروو طاهر و علی ، و طاهر در جنگی که بر دربست کردند کشته شد... الخ (چ لیدن ص 245) (تاریخ سیستان حاشیه ٔ ص 194). نیز رجوع به تاریخ سیستان ص 198 و 342 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم مکنی به «ابوالوفا». اوکسی است که کشته شدن عزّالدوله ٔ بختیاربن معزالدوله دیلمی ، با مشورت او و به فرمان عضدالدوله ٔ دیلمی ، صورت گرفته است . ابن اثیر در تاریخ کامل گوید: و اسر بختیار، و احضر عند عضدالدوله ، فلم یأذن بادخاله الیه ، و امر بقتله ، فقتل . و ذلک بمشورة ابی الوفاء طاهربن ابراهیم (فی سنة 367). (تاریخ کامل ج 8 ص 275). ومؤلف حبیب السیر آرد: طاهر کسی است که صمصام الدوله دیلمی را دستگیر کرده ، نزد ابونصربن بختیار برد، و صمصام الدوله به امر ابونصر کشته شد. کیفیت واقعه چنان بود که در سال 388 هَ . ق . صمصام الدوله به عرض لشکرمشغولی فرمود، و نام هر کس را که نسبش به دیلم میپذیرفت ، از دفتر حک میکرد، و چون آن لشکریان از مرسوم و علوفه نومید شدند، مستحفظان اولاد بختیار را فریفته ، ایشان را از بند بیرون آوردند، و جمعی از رُنود و اوباش به ایشان پیوسته ، چون صمصام الدوله از کیفیت حادثه خبر یافت ، قصد نمود که در یکی از قلاع فارس متحصن گردد، تا سپاه او از بغداد مراجعت کنند، اما کوتوالان قلعه او را راه ندادند، و صمصام الدوله با سیصد نفراز لشکر در دیه «دمان » که موضعی است در دوفرسخی شیراز فرود آمده ، طاهرنامی که رئیس آن منزل بود او را گرفته پیش ابونصربن بختیار برد، و ابونصر در سنه ٔ مذکوره صمصام الدوله را به قتل رسانید، و مادرش را نیز کشته ، آن دو قتیل را در دکانچه ٔ سرای امارت دفن کردند، و چون بهاءالدوله به فارس شتافت ، ایشان را از آن مدفن بمقبره ٔ آل بویه نقل کردند، و مدت حکومت صمصام الدوله در فارس ، نُه سال و هشت ماه بود. (حبیب السیر).
(از تاریخ بیهق ص 191).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن محمدبن طاهر السجری . کنیت وی ابوالحسین و پزشکی فاضل ، و به صناعت پزشکی عالم ، و در آن صناعت بس دقیق و متمیز، و به اعمال پزشکی خبیر و آگاه بود. او راست : کتاب «منهاج محجة الفلاح » که به نام قاضی ابوالفضل حمویه تألیف شده . دیگر کتاب در شرح بول و نبض . تقسیم . کتاب الفصول لابقراط. (عیون الانباء ج 2 ص 23).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن ابی بکر بابونه . محدث است .
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن عطیة المری القاضی . اصل وی از وادی الحجارة، از بلاد اندلس است . کنیت او ابومحمد میباشد، از ابوبکربن بشرروایت کند، عبداﷲبن طاهر در سال 537 هَ . ق . به وی و به پسر وی اجازت روایت داد. ابومحمد عبدالحق بن عبدالرحمن اشبیلی ، از صاحب ترجمه تحدیث کند، و ابن بشکوال ذکر او آورده است . (حلل السندسیة ج 2 ص 80 و 79).
(معجم البلدان ج 1 ص 146).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن القاسم بن نصر، ابوالعباس الجوهری بن الثلاج گفت که طاهر جوهری از طریق محمدبن عثمان بن ابی شیبة الکوفی ، و سعیدبن عجب الانباری وی را حدیث فرا یاد داد. (تاریخ خطیب ج 9 ص 337).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمد القزوینی . صاحب روضات الجنات ذیل ترجمه ٔ طاهربن علی الجرجانی ، از این شخص نام برده ، و گوید: الشیخ بهاءالدین ابومحمد طاهربن احمد القزوینی ، الفاضل النحوی . کسی است که شیخ منتجب الدین از او روایت دارد، و طاهربن احمد قزوینی بنص خود بچند واسطه از مردم ثقات ، از ادیب فاضل مجمعبن محمدبن السکنی ، شارح شرح فصیح و شرط الالفاظ، و دیوان النظم ، و دیوان النشر، روایت کند.امام رافعی از طاهربن احمد قزوینی ، در کتاب تقریب ، ثناء بسیار گفته و گوید وی را مصنفات بسیار است ، و در سال 575 هَ . ق . وفات یافته است . (روضات ص 336).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدالنحوی . کنیت وی ابوالحسن ، و متوفی در سال 380. او راست : کتابی بنام «تذکره » در قراآت سبع. (کشف الظنون ).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن بابشاذ النحوی . گویند اصل وی از دیلم بوده و در مصر در علم نحو پیشوای عصر خویش بود وی را تصنیفات سودمند است از آن جمله «المقدمة» که کتابی است مشهور.و شرح آن ، و شرح الجمل که از زجاجی است و شرح کتاب الاصول از ابن السراج ، و در روزگاری که گوشه نشینی اختیار کرد، از یادداشت هائی که راجع به علم نحو کرده بودزنبیلی بس بزرگ فراهم آمده بود و گفته اند که اگر به بیاض برده میشد به اندازه ٔ پانزده مجلد میگردید، علماء نحوی که بعد از ابن بابشاذ آمدند و بدان زنبیل دست یافتند، آن را «تعلیق الغرفة» نام نهادند و این تعلیقه به شاگرد ابن بابشاذ، ابوعبداﷲ محمدبن برکات السعدی النحوی اللغوی که پس از او دست پیشوائی نحو بدو استقرار یافت انتقال پیدا کرد، و پس از محمدبن برکات به ابومحمد عبداﷲبن بری النحوی که از یاران او بود و قائم مقام او شد، منتقل گردید. و بعد از ابن بری به یکی از یاران وی ، شیخ ابوالحسین نحوی ملقب به «ثلط الفیل » که از شاگردان ابن بری و پس از او به جانشینی او برگزیده شد، رسید. گویند هر یک از این جماعت زنبیل مذکور را به شاگردی که استحقاق نیابت او را داشت می بخشید، و گروهی دیگر از شاگردان با نهایت جهد وکوششی که در استنساخ آن اوراق مبذول داشتند، موفقیتی در آن نیافتند. با این حال آنچه مردم بایستی از علم و تصانیف ابن بابشاذ استفاده برند، بردند. وظیفه ٔ ابن بابشاذ در مصر این بود که از دیوان انشاء و رسالت هیچگونه نامه ای بیرون نمی شد، مگر آنکه بایستی آن نامه از نظر وی بگذرد، و بدقت در آن بنگرد که اگر از طریق نحو یا لغت اشتباه و خطائی در آن شده به اصلاحش گراید، وگرنه بحسن قبول نامه را تلقی کند و دستور ارسال آن را به مقصد بدهد و برای این امر ابن بابشاذ را در هر ماه راتبه و مقرری بود که به او میرسید و دیرگاهی بدین شغل منصوب بود، روزی در سطح مسجد جامع مصر که با جمعی از همگنان خود مشغول تناول غذا بود، گربه ای حاضر شد. لقمه ای نزد گربه انداختند. گربه لقمه را در دهان خود گرفته برفت و از نظر آنان پنهان گردید. کرّت دیگر گربه باز آمد، آن جمع دوباره لقمه ای نزد او نهادند. گربه این بار مانند نخستین بار، لقمه را بدهان گرفته ، خود را از نظر آن جماعت پنهان ساخت ، و چندین نوبت این عمل بین گربه و جمعیت تکرار یافت ، در آخر آن جمع از رفتار گربه در شگفتی شدند، چه میدانستند که آن مقدار لقمه ای که برای او مخصوص داشتند از خوراک یک تن گربه افزون است ، و به تنهائی نتواند خورد، پی او گرفتند، دیدند از سطح جامع بدیواری برآمدکه پس آن دیوار خرابه ای ، و در آن خرابه گربه ای کور و نابینا در گوشه ای خزیده و گربه ٔ معهود لقمه های نصیب خود را برای گربه ٔ کور میبرده ، و نزد او مینهاده ، و او نیز بدین وسیله روزی خود تناول میکرده است آن جماعت از این حال متعجب ماندند. ابن بابشاذ گفت : حیوانی گنگ و نابینا که از روزی محروم نشود، و کافل ارزاق جهانیان گربه ای دیگر را مسخر فرماید که کفیل رساندن روزی او گردد، چگونه مرا بیهوده و ضایع گذارد. ازینرو قطع علایق دنیویه کرد، و از خدمت مستعفی شد، و ازمقرری ماهیانه ٔ خود چشم پوشید، و در خانه ٔ خود مقیم و به مطالعه و تصنیف که شغل دیرینه ٔ او بود پرداخت ،و تا پایان زندگانی ، در کنف الطاف الهی محروس و به بی نیازی عمر بسر برد، تا آنکه هنگام غروب روز سوم رجب سال 469 هَ . ق . در مصر وفات یافت . و در قرافه ٔ کبری دفنش کردند. رحمه اﷲ. بزیارت قبر او نائل آمده ام .تاریخ فوت او را بر سنگی که بالای سرش نهاده بودند خواندم ، سبب مرگ او این بوده که گویند چون انزوا اختیار و اطراف خود جمع کرد و زوائد آنچه در خانه داشت بفروخت ، و آنچه بدان نیازمند بود نزد خود باقی گذاشت .غرفه ای در جامع عمروبن العاص که عبارت از جامع عتیق مصر است اختیار کرد، و در آنجا منزل گزید، شبی خواست از آن غرفه بسطح جامع فرود آید. در یکی از طاقها که برای افشاندن نور به جامع بنا شده بود، پایش بلغزید و بیفتاد، و هنگام بامداد به رحمت ایزدی پیوست . (ابن خلکان چ تهران ). یاقوت گوید: از تألیفات ابن بابشاذ، یکی التعلیق فی النحو است که پانزده مجلد میباشد. شاگردان بعد از او آن را تعلیق الغرفة نام نهادند.دیگر المحتسب در نحو است . و شرح النخبة. (معجم الادباء مرجلیوث ج 4 ص 275). و رجوع به ابن بابشاذ شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن احمدبن زید، ابوبکر المؤدب البغدادی . وی از ابراهیم بن شریک الاسدی ، و محمدبن احمدبن صالح الازدی ، روایت کند، و ابراهیم بن احمدبن محمد الطبری المقری از طاهر روایت دارد و وی گفته است که در بصره از طاهر مؤدب بغدادی حدیث فرا گرفتم . (تاریخ خطیب ج 9 ص 337).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن الحسن بن الحبیب الحلبی ، متوفی به سال 808 هَ . ق . نسب وی چنین است طاهربن الحسن بن عمربن حبیب بن شُویخ الزّین ابوالعزّبن البدر، ابی محمد الحلبی الحنفی ّ. و یعرف بابن الحبیب . ولادت وی در حلب اندکی بعد از سال 740 بوده است ، از ابراهیم پسر شهاب محمود و جز او سماع حدیث کرده ، شهاب ابوالعباس مرداوی ، خاتمه ٔ اصحاب ابن عبدالدائم و محمدبن عمر السلاوی و جز آندو، از دمشق اجازت روایت حدیث برای ابن حبیب به حلب فرستادند. وی دیرگاهی بتحصیل علم و دانش عمر بسر برد، چندی ابوجعفر غرناطی و ابن جابر و جز آندو تن را ملازم بود، خطّ منسوب را نیک نبشتی ، در علوم ادب براعت یافت ، تلخیص المفتاح را که در معانی و بیان است ، و سراجیه را که در فرائض حنفیه است ، با محاسن الاصطلاح بلقینی بنظم آورد. قصیده ٔ برده را شرح و تخمیس کرده ، ذیلی بر تاریخ پدر خویش نوشته بهمان سبک و روش ، سفری به دمشق شام و قاهره ٔ مصر کرد، و در هر یکی از آن دو شهر مدتی اقامت گزید و در حلب به کتابت در دارالانشاء برقرار گردید. در قاهره نیز علاوه بر آنکه بسمت مذکوره چندی ادامه ٔ شغل داشت ، به نیابت کاتب سِرّ هم ارتقا یافت . چندین نوبت خواستند تولیت وظیفه را بدو محول کنند، آماده ٔ قبول آن نشد. (بنابر گفته ٔ عینی ). شیخ ما در کتاب «اِنباء» خود (مراد ابن حَجرِ عسقلانی و کتاب «انباء الغمر فی ابناء العمر» است ) گفته که ابن حبیب چند شغل را متولی شد. او با ادباء قدماء عصر خود مطارحاتی داشت ، مانند فتح الدین بن الشهید، که دو بیت برای ابن حبیب نوشته جهت او فرستاد، ابن حبیب پاسخ او را در سی و سه بیت فراهم آورده ارسال داشت . با سراج عبداللطیف فیومی نزیل حلب نیز مطارحه داشت . اشعار بسیاری به نظم آورده و ما بین آن اشعار ابیات نظم محاسن الاصطلاح از سایر اشعار او نیکوتر است . و بطور کُلی ابن حبیب در نظم و نثر مُفلق نبوده است . این اشعار از اوست :
قلت له اِذماس َفی اخضر
وطَرفُه اَلبابُنا یسحرُ
لَحظک ذا او اَبیض ُ مُرهف ٌ
فقال هذا موتک الاحمر
ابن خطیب ناصریه گوید ابن حبیب ناظمی بلیغ بود و فصیح ، در صناعت انشاء تام ّ الفضیلة بود بنحوی که او را برای کتابت سِرّ دارالانشاء مصر تعیین کردند. این قطعه که مصراع اخیر آن تضمین است از اوست :
اَضحی یُموه ُِ و هو یعلم اننی
کلف ٌ به و لذاک لم یَتعطف ِ
فغدوت انشدو الغرام یبرنی
روحی فداک عرفت ام لم تعرف
هنگامی که ملک ظاهر سیف الدین برقوق ، مِنطاش را دستگیر کرد و کشت ، ابن حبیب این دو بیت بگفت :
الملک الطاهر فی عِزّه
اَذَل ُ من ضل َ و من طاشا
وردّ فی قبضته طائعاً
نُعیراً العاصی و منطاشا
شیخ ما گفته است با ابن حبیب در یک جای فراهم آمدیم و سخن او شنیدم و گمان میبرم حدیثی نیز از او استماع کردم و از اشعار خود برای من بیتی چند برخواند، لکن اکنون مرا بهیچیک از حدیث و اشعار او دسترس نیست . ابن حبیب در قاهره ٔ مصر روزجمعه ٔ هفدهم ذی الحجه ٔ سال 808 هَ . ق . وفات یافت . شیخ ما در معجم خود و مقریزی در عقود فی تاریخ العهودنام او را ذکر کرده است . (تاریخ حلب ج 5 ص 148 بنقل از الضوء اللامع فی اعیان قرن التاسع). از مؤلفات ابن حبیب ، بقول مؤلف تاریخ حلب ، مختصری در علم اصول با سه متن دیگر در همان علم ، به سال 1324 به یکجا درمصر به طبع رسیده است . بنابر ضبط حاجی خلیفه ذیلی بر تاریخ پدرش موسوم به «دُرةُ الاسلاک ، فی تاریخ الاتراک » نوشته . و در کشف الظنون اشتباهاً در مورد ذکر این کتاب تاریخ وفات صاحب ترجمه را سال 879 قید کرده ، و آن غلط است . و نیز در کشف الظنون چند کتاب دیگر بنام صاحب ترجمه ذکر کرده یکی «شنف السامع، فی وصف الجامع» مراد جامع بنی امیه است . دیگر «مختصر منارالانوار» که منارالانوار نسفی را مختصر ساخته است . دیگر «وشی ُ البردة» در شرح قصیده ٔ برده . (کشف الظنون ). ترجمه ٔ پدر وی در همین لغت نامه ذیل ابن حبیب بدرالدین آمده است .
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن الحسین القواس . کنیتش ابوالوفا بوده در جامع منصور به فتوی دادن و وعظ اشتغال داشت . تدریس فقه و قرائت قرآن میکرد. مردی زاهد و آمر به معروف بود. نزدیک به پنجاه سال در مسجد منصور اقامت گزید و روان خویش را در طریق عبادت و سختی معیشت همواره قرین مشقت داشتی ، در شب جمعه ٔ هفتم شعبان سال 473 هَ . ق . دنیا را بدرود گفت . او را در جوار شریف ابوجعفر دفن کردند. (مناقب احمدبن حنبل ص 523).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن امیر ابوالفضل . نصربن احمد.رجوع به بهاءالدوله (در تاریخ سیستان ص 383) شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسن سیستانی ، مکنی به ابی المظفر. در یادداشتها چنین صورتی بود ولی مدرکی برای ترجمه ٔ حال وی به دست نیامد.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین . حمداﷲ مستوفی ذیل حالات السدید منصوربن عبدالملک سامانی آرد: خلف بن احمد سیستانی هوس حجاز کرد داماد خود طاهربن حسین را نیابت داد و به حج رفت به وقت مراجعت دامادش او را در شهر نگذاشت . خلف پناه به امیر منصور برد امیر منصور اورا لشکر داد تا خلف با لشکر به سیستان رفت دامادش شهر بازگذاشت . خلف بر سیستان مستولی شد لشکر را پیش امیر منصور فرستاد. طاهربن حسین باز آمد و با خلف جنگ کرد و شهر بستد خلف باز به امیر منصور پناه برد و لشکر بستد چون به سیستان رسید طاهر درگذشته بود. (تاریخ گزیده ص 385). و در تاریخ یمینی آمده است : هنگامی که خلف بن احمد پادشاه سیستان عازم حج گردید در سنه ٔاربع و خمسین و ثلثمائة طاهربن الحسین را که از اقرباء و خویشان او بود قائم مقام و جانشین خود قرار داد، طاهر غیبت خلف را غنیمت شمرده ، لشکر را بفریفت ، وقلاع و خزائن خلف را با دست بگرفت و در پادشاهی سیستان طمع مستحکم کرد، چون خلف بازگشت ، مملکت شوریده دید... به منصوربن نوح سامانی التجا کرد، منصور ملتمس او به ایجاب مقرون داشت ... چون طاهر از مدد لشکر منصور خبر یافت ولایت باز گذاشت ، و به اسفزار مقیم شد، تا خلف در دارالملک خویش ممکن بنشست ، و اعوان و انصارکه از حضرت منصور آمده بودند از سر استغنا باز گردانید، پس ناگاه طاهر بر سر او تاخت و او را شکسته و منهزم به جانب بادغیس انداخت . خلف دیگر باره از سر اضطرار روی با حضرت منصور نهاد، و بدو پناهنده شد... منصور لشکر جرار به کفایت مهم او نامزد کرد. و چون خلف با آن لشکر به سیستان آمد، طاهر وفات یافته بود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حسین بن عبدالرحمن اهدل از فقیهان و محدثان یمن . مولد او به سال 914 در قریه ٔ مراوغه بوده و در روز چهارشنبه 17 ربیعالاول سال 908 هَ .ق . درگذشته است . رجوع به النور السافر ص 447 شود.
(تاریخ بغداد ج 9 ص 55، 54، 353).
(از تتمة الیتیمه ج 1 به اختصار ص 20 و 21).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حمادبن عمرو نصیبی . او را از مالک و دیگران روایت است . ثقه و مورد اعتماد نیست . از آزمون های وی این است که گفت عمری از نافع و او از ابن عمر (رض ) به ما خبر داد و گفت در پشت سر پیامبر (ص ) و ابوبکر و عمر نماز خواندم و آنها (بسم اﷲ الرحمن الرحیم ) را بطور جهر قرائت کردند. (لسان المیزان ج 3 ص 206).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ البیع ابی سعید النحوی چنانکه ازتاریخ حافظ محب الدین بن النجار نقل شده ، ابوعبدالرحمن السلمی ، قطعه ای چند از اشعار طاهر در ضمن امالی ومجموعات خویش روایت کرده است . رجوع به روضات الجنات ص 338، ذیل ترجمه ٔ طاهربن عبداﷲبن عُمرالطبری شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن حمدان الرازی ، ابوعبداﷲ اللاسکی ، به اصفهان آمد. و تا زمان بدرود زندگانی ، در اصفهان اقامت گزید. و وفات وی بعد از سال شصتم هجرت بود. حدثنا ابوعبداﷲ طاهربن احمدبن حمدان اللاسکی ، حدثنا محمدبن جعفر الاشنانی ، حدثنا محمدبن یوسف الفراء، حدثنا هشام بن عبیداﷲ، حدثنا محمدبن الفضل ، عن صالح بن حسان ، عن نافع، عن ابن عمر،قال قال رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و آله و سلم لیومکم اقرؤکم و ان کان ولد زنا. (اخبار اصبهان ج 1 ص 352).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خالدبن نزاربن المغیرةبن سلیم ، ابوالطیب الغسانی الایلی . طاهر به «سرمن رای » فرود آمد، و در آن شهر از پدر خود و آدم بن ابی ایاس روایت حدیث کرده یحیی بن محمدبن صاعد، و حسن بن محمدبن شعبه ، و محمدبن القاسم الکوکبی ، و اسماعیل بن العباس الوراق ، و محمدبن مخلد العطار، و محمدبن جعفر المطیری ، از او روایت کرده اند. او مردی ثقه بود. ابن ابی حاتم گوید: پدرم در ضمن نامه ای که از سامرا برای من فرستاده بود، بتقریبی نامی از طاهر غسانی ایلی برده ، و او را بجمله ٔ «و هو صدوق » توصیف کرده بود. خبر داد ما را ابوعمر عبدالواحدبن محمدبن عبداﷲبن مهدی ، خبر داد ما را محمدبن مخلد العطار، خبر داد ما را طاهربن خالد، خبر داد ما را پدرم ، خبر داد ما را ابراهیم بن طهمان ، خبر داد مرا عامربن عبدالواحد، از صعصعةبن معاویة، از ابی ذر که او گفت پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم فرمود ما من مسلم ینفق من ماله زوجین فی سبیل اﷲ الادعته الجنة هلم هلم - خبر داد ما را سمسار، خبر داد ما را صفار، حدثنا ابن قانع، که طاهربن خالدبن نزار، در سال 260 هَ . ق . در شهر سر من رای وفات یافت . خبر داد ما را عبیداﷲبن احمدبن شاهین از پدرش که گفت در نوشته ٔ جدم یافتم که گفته است از احمدبن محمدبن بکیر شنیدم که گفت طاهربن خالدبن نزار، در سال 263 هَ . ق . وفات یافت . خبر داد مرا احمدبن محمد العتیقی ، خبر داد ما را علی ّبن عبدالرحمن بن احمدبن یونس بن عبدالاعلی المصری ، خبر داد ما را پدرم که گفت طاهربن خالدبن نزار ایلی در بغداد به سال 263 هَ .ق . زندگانی را بدرود گفت . جز دو روایت اخیر، دیگران نیز چنین گفته اند. جز آنکه در روایت خود افزوده اند که فوت او در ماه شعبان بوده است . (تاریخ خطیب ج 9 ص 355) و در لسان المیزان آمده است : طاهربن خالدبن نزار ایلی ، راستگو است و او را احادیث منکر نیز هست . ابن ابوحاتم گوید با پدرم در سامره از او حدیث نوشتم واو راستگو است . دولابی گوید: برای او کتاب میخریده وبسوی وی میفرستاده و به وی خبر میداده است -انتهی . و ابن عدی گوید او را از پدرش افرادات و غرایبی است .و خطیب گوید محدثی ثقه است . و دارقطنی گوید او و پدرش ثقه اند -انتهی . و هم ابن عدی گوید طاهربن خالدبن نزاربن مغیرةبن سلیم پدرش مکنی به ابویزید و کنیه ٔ خود وی ابوالطیب بوده است . (لسان المیزان ج 3 ص 206).
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن خلف بن احمد. حمداﷲ مستوفی آرد: و در سنه ٔ اربع و سبعین و ثلثمائه (یمین الدوله محمود) بجنگ خلف بن احمد به سیستان رفت جهت آنکه خلف پسر خود طاهر را بعد از مراجعت از حج ولیعهد کرده و حکومت داده و خود به طاعت حق تعالی مشغول شده باز پشیمان گشته بود و بر پسر غدر کرد و او را کشت . یمین الدوله محمود بدین انتقام با او جنگ کرد. (تاریخ گزیده ص 396). و صاحب تاریخ یمینی آرد: خلف بن احمد، در ایام فترت ملک و حدوث واقعه ٔ ناصرالدین ، طاهر پسر خویش را به قهستان فرستاده بود، و قهستان و بوشنج از جمله ٔ مضافات هرات بود، و در اعتداد بغراجق عم سلطان معتد، چون از جوانب دیگر فراغ حاصل شد بغراجق از سلطان دستوری خواست تا ولایت خویش را از دست متغلب بیرون کند، و جواب منازع و معارض را بازدهد، اجازت فرمود و بغراجق به بوشنج آمد و طاهر به مناصبت و محاربت او بیرون آمد، و میان ایشان مقاومتی سخت قائم گشت ، و خاتمت کارطاهر منهزم گشت ، بغراجق برعقب او میرفت و متابعان او را میگشت ، و رحل و ثقل او می ستد، و او ساغری چند شراب خورده بود، سورت مستی بر او استیلا یافته ، و عنان تحفظ و تیقظ از دست او بستده ، و چشم بصیرت و احتراس او از معاقرت چند کأس در سکرت غفلت مانده ، تا خود را در ورطه ٔ غرور و خطر انداخت ، ناگاه طاهر عطفه ای کرد، و بضربه ای او را از مرکب بینداخت و فرود آمد، و سرش برداشت ، و هر دو فرقه از هم متفرق و منهزم شدند.طاهر لشکر خویش را با هم فراهم آورد، و به قهستان رفت ، و سلطان از خبر واقعه ٔ عم ، مضطرب و غمناک شد و در حال پسر خلف و احداق شقاق ، و تحکک او بعوارض بلاء، و تورط وی در مهاوی عنا، و آنکه مثل وی چون مور بود که بال او سبب وبال وی شود، و چون مار که هنگام مصارع هلاک ، به مشارع شارع خرامد، بدین ابیات تمثل کرد:
اشارت الفرس فی اخبارها مثلاً
وللاعاجم فی ایامها مثل ُ
قالوا اذا جمل حانت منیته
اطاف بالبر حتی یهلک الجمل ُ.
و در شهور سنه ٔ تسعین و ثلثمائة به انتقام این واقعه به سیستان رفت ، و خلف در حصار قلعه ٔ اسپهبد نشست ، قلعه ای که حلیف سماک ، و الیف افلاک است ، ابر در دامن حضیضش خیمه زند، و ستاره پیرامن اوجش طواف کند، هلال چون ماهچه بر شرف برجش ، و زحل چون کوکبی بر آستانه ٔ قصرش (نظم ):
از بلندیش فرق نتوان کرد
آتش دیده بان ز جرم زحل
و خلف در مضیق آن حصار بیقرار شد، و خواب خوش و لذّت زندگانی وداع کرد، و در ظلمت آن حادثه و هول آن واقعه بی آرام گشت ، و طریق کار جز زاری و تضرع و لابه و تخشع نمیدید، صدهزار دینار زر سرخ و آنچه ضمیمه ٔ آن باشد، از تحف و مبار، بر سبیل نثار مقدم سلطان قبول کرد، و زنهار خواست ، سلطان اگر چه بر استخلاص سیستان و استصفای آن نواحی جازم بود، حالی بحکم مصلحت وقت و نیت غزوی که کرده بود، اطراف آن کار فراهم گرفت . و آن فدیه ازخلف قبول کرد. و عنان بگردانید. و روی بدیار هند نهاد. (تاریخ یمینی ص 242، 243، 244). و چون از کار هند فراغت یافت . خلف بن احمد در آن اثنا طاهر پسر خویش را ولیعهد کرد و مفاتیح خزائن بدو سپرد، و مقالید ممالک به وی تسلیم کرد، و خود منزوی شد، و روی بعبادت آورد، و به تنسک تمسک جست ، و از ملک استعفا نمود، تامگر به وسیلت این حالت کأس یأس ، و دور جور سلطان از او درگذرد، و چون مدتی بر این حال بگذشت ، از کرده پشیمان شد، و بر ترک ملک ، و تجافی از منصب حکم نادم گشت ، و مکنت تظاهر و قدرت تجاهر، بوارد خاطر، و حادث اندیشه ٔ خود نداشت ، تا حیلتی برانداخت و خود را بیمار ساخت و پسر را از بهر تجدید وصیت ، و تمکین از خفایا و خبایای ودیعت پیش خواند، و طایفه ای از خواص خویش در کمین نشاند تا به وقت وصول او، چون خیل زباء، پیرامن جذیمه درآمدند و او را محکم ببستند، و در مطموره ای بازداشتند، و روزی او را مرده از حبس بیرون آوردند، و گفتند خود را هلاک کرد. (تاریخ یمینی ص 248).در تاریخ سیستان آورده که امیر عمرو و بانصر و بوالفضل (سه پسر دیگر خلف ) برفتند (یعنی بمردند) و امیر طاهر که شیر باریک خوانند ماند، و بکرم رستم دستان برآمد و عالم همه از او رنگ گرفت ، دو راه بست بگرفت و دو راه قاین و یک راه کرمان ، و بحرب امیر بوعلی شد بیاری سبکتکین ، چون حرب کردند و ظفر یافتند قصد امیر طاهر کردند و بغراجوگ با دوازده هزار سوار از پس او بپوشنج آمدند، طاهر با صد سوار غلامان خویش بازگشت و حرب کرد و بغراجوگ را بکشت و سر اوی بیاورد و هفت پیل از آن لشکر بیاورد و بسیار اسبان و سلاح و خزینه ،و مردی شد که همه ٔ جهان خبر او بشد از مردی و مردمی و مروت و خرد و سخاوت ، و امیر خلف بدو شاد بود، تا روزگار برآمد و چشم زدگی رسید، و امیر خلف به کوه اسپهبد شد با حرم و خدمتکاران بشغلی ، و سبب افتاد که سلطان محمودبن سبکتکین آنجا بگذشت با سپاهی انبوه و پیلان بسیار، و خبر شنید که امیرخلف اینجا با حرم و زنان به کوه است ، و سپاه امیرطاهر به سیستان است ، سلطان محمود به پای کوه شد، هیجده روز گذشته از جمادی الاخرسنه ٔ تسعین و ثلثمائة و بر امیرخلف هیچکس نبود الا زنان و خادمان سیاه .
آمدن سلطان محمودبن سبکتکین رحمه اﷲ به پای کوه اسپهبد - و عدّت سلطان را قیاس نبود، و کوه را فروگرفتند چنانکه هیچکس چراغ نتوانستی افروخت بشب ، که اندرساعت آن خانه پر تیر کردندی ، و منجنیقها برساخت ، آخر امیرخلف بر صلح فروایستاد و صدهزار درم او را بپذیرفت ، و خطبه ... و نام محمود بر یک روی نبشت ... و سلطان زانجا بازگشت روزشنبه چهار روز گذشته از رجب سنه ٔ تسعین ؛ و امیرخلف چشم داشت که امیر طاهر و سپاه سیستان شبیخون آرند برسپاه سلطان و ایشان غفلت کرده بودند و تا ساخته شدند سلطان رفته بود؛ امیرطاهر از پدر هراسان گشت ، عاصی شد و پیلان پدر و سپاه برگرفت و به کرمان شد و همچنان بشد تا به پارس و هیچکس با او نایستاد.
رفتن امیر طاهر به کرمان در شعبان سنه ٔ تسعین و ثلثمائة - و امیرخلف از کوه چون خبر شنید، دل شکسته بیامد هم اندر شعبان به حورندیز آمد و آن مردمان که سپاه محمود را علف داده بودند چون دولت بازگشته بود بفرمود تا غله ٔ ایشان بسوختند، و آن ناهمیون دارند، ایزد سبب کرد اندرآن سال تا آنجا چندانی ترنجبین افتاد که هر مردی رااز آن هزار من به دست آمد، تا خُرد و بزرگ آن غنی گشتند؛ و امیرخلف بقلعه ٔ طاق شد، و بر مردمان سیستان و مشایخ و عیاران خشم گرفت ، و ایشان از او ترسان گشتند و هیچکس را یارگی آن نبود که سوی وی شدی ، الا فقیه بوبکر نیهی را، و امیرخلف بطاق ببود، ماه روزه آنجابداشت ، و عید را بشهر آمد، و هیچکسی را بخویشتن راه نداد، مکر فقیه بوبکر را و بزودی بازگشت و باز طاق شد، باز اندر ذی القعده بشهر آمد، و مشایخ را دستوری داد تا پذیره ٔ او شدند، و سلام کردند بکده ٔ دریشک وز آنجا بشهر اندر آمد، چون عید اضحی بگذشت ، روزی چند برآمد، امیر طاهر از کرمان بازآمد با گروهی اندک و حالی تباه .
بازآمدن امیر طاهر از کرمان - و رسولی فرستاد سوی پدر که من آنچه کردم زان کردم که از سایه ٔ وی بترسیدم ، اکنون رفت آنچه رفت ، من بنده ٔ اویم و جان فداء او دارم ، باز آمدم ، مرا جای پیدا کن تا آنجا شوم ، مرا نفقاتی باشد بدان قناعت کنم ، امیرخلف دشنام داد رسول را. و او را گفت فرزندِ من نیست و کردنی با او نکنم ! چون رسول پیغام بازآورد امیر طاهر قصد شهر کرد، امیرخلف خبر شنید سپاه بیرون کرد و سپهسالارِ امیرطاهر، طاهر زینب بود که آن گاه سرهنگ خواندندی او را؛ سپاه امیرطاهر و امیرخلف به لب هیرمند هر دو برابر افتادند و حرب کردند، امیر طاهر سپاه پدر را هزیمت داد، ترسناک پیش امیرخلف آمدند، شکسته و خسته و بعضی کشته ، و امیرخلف دانست که محنت رسیده است که پیش فرزندهمی باید گریخت ، و برفت با خواص خویش به طاق شد، و امیرطاهر بشهر اندرآمد بامداد روز سه شنبه غُرّه محرم سنه ٔ احدی و تسعین ، و مردمان قصبه بفرمان امیرخلف درهاء حصار بسته بودند و امیرطاهر اندر قصر یعقوبی فرود آمد و بنشست و سپاه او قوی و بانوا و غنی گشته بودند از سپاه پدر آنجا فرود آمدند و عیاران سیستان سوی او شدند، چون وقت نماز پیشین بود درهاء حصار بگشادند، و شهر امیر طاهر را صافی شد. و حصارها به هر جای ، مگر طاق که پدر آن حصار گرفته بود.
درآمدن امیرطاهر اندرشهر و گرفتن ولایت - پس دیرگاه برنیامد تا امیرطاهر سپاه و سرهنگان و عیاران و غوغاء شهر جمع کرد و بپای حصار طاق شد و حرب فروگرفتند و منجنیقها از زیر و زبر برکار کردند، بی هیچ حشمت و محابا؛ باز امیرطاهر پس از مدتی ز آنجا بازگشت و بشهر آمد و رسولان اندر میان ایستادند و صلح کردند، و امیرخلف همه خواص خویش را پیش او فرستاد تا خدمتها کردند، و امیرطاهر فریفته گشت ، تا برخاست با گروهی اندک که پیش پدر شودو کسانی که گستاخ بودند گفتند نباید شد که امیرخلف مکار است و محنت او را دریافته است ، و فرزند تو مانده ای نباید که خطائی رود و مادّت این ملکت و دولت از این خاندان به سبب کینه کشیدن او منقطع گردد، چه هر کس که دولت از او بگردد او را راههاء کژ نماید تا آن مملکت و دولت برود امیرطاهر فرمان نکرد، و بر گروهی اندک برفت ، و بپای حصار فرود آمد و به پدر کس فرستاد که اینک من آمدم ، و برنشست و به در حصار شد، پدر چون او را بدید از دور، هم از آنجا فرود و پیاده شد، و تتبوی مهتر و تتبوی کهتر، دو زنگی بودند از مبارزان امیرخلف هر دو را از پس در حصار متواری کرده بود که چون من او را اندر برگیرم و گویم که الحمداﷲ، شما بیرون آئید و با من یاری کنید تا او را اندر حصار آرم ؛ امیرطاهر چون پدر را پیاده دید و شکوه ٔ پدری در دل او بود، از اسب فروجست و زمین بوسه داد و سبک فرازوی شد، و پدر او را اندر برگرفت و الحمداﷲ بگفت ؛ تتبویان بیرون جستند و او را محکم کردند که هیچ سلاح باوی نبود و به دل هیچ غش ّ نداشت و عهدها گرفته بود وسوگندان خورده ، و امیرخلف هم عهد کرده بود و سوگندان مغلظه خورده ، اما خلاف کرد و او را بر قلعه برد و بند برنهاد و سپاه که بر او بودند به هزیمت به قصبه آمدند، و او رحمةاﷲ علیه اندر آن بند فرمان یافت ، روزدوشنبه بود چهار روز گذشته از جمادی الاولی سنه ٔ اثنی و تسعین و ثلثمائة. (تاریخ سیستان صص 345-351). و رجوع به الاعلام زرکلی ج 2 ص 443 و کامل ابن اثیر ج 9 ص 69 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 375، و 376 و 627 شود.
طاهر. [ هَِ ] (اِخ ) ابن رشید. او را از سیف بن محمد به روایت از اعمش خبر باطلی است . ازدی گوید: نمیدانم او در این حدیث به دروغ پرداخته یا سیف ؟ -انتهی . و حدیث او پس از رفع (معنعن کردن ) این است از سیف از اعمش از ابوصالح از ابوهریره عادت به نیکی کنیدچه نیکی عادتی است . (از لسان المیزان ج 3 ص 206).
تکیه ای: pâk
طاری: pâk
طامه ای: pâk
طرقی: pâk
کشه ای: pâk
نطنزی: pâk