مترادف یادبود : خاطره، یادگار، یادمان، یادواره
یادبود
مترادف یادبود : خاطره، یادگار، یادمان، یادواره
فارسی به انگلیسی
commemoration, commemorative, hangover, keepsake, memorial, memory, remembrance, reminiscences, testimony, token
فارسی به عربی
احیاء , حاجة تذکاریة , حفل تابینی
مترادف و متضاد
خاطره، یادگار، یادمان، یادواره
نشانی، نشان، نشانه، ژتون، رمز، یادبود، علامت، اجازه ورود، یادگار، یادگاری، علامت رمزی، کلمه رمزی، علامت مشخصه، بلیط ورود
نشانه، یاداوری، یادداشت، یادبود، خاطره
یادبود، مجلس یاداوری، مجلس تذکر، مجلس یا جشن یادبود
یادبود، عرضه داشت، یادگار، عریضه، لوحه یادبود
یادبود، یادگار، خاطر، خاطره، حافظه، یاد
یادبود، یادگار، ره اورد، سوغات
یادبود، یاداور
فرهنگ فارسی
یادگار، چیزی که برسم یادگاربکسی بدهند، مراسمی که بیادکسی برگزارشود
( اسم ) هرچیزی که برای یاد آوری باشد. یا مجلس یاد بود.مجلسی که از برای یاد بود و تذکر مرده بر پا دارند .
( اسم ) هرچیزی که برای یاد آوری باشد. یا مجلس یاد بود.مجلسی که از برای یاد بود و تذکر مرده بر پا دارند .
فرهنگ معین
(اِ. ) ۱ - یادگار، یادگاری . ۲ - مراسمی که به یاد کسی برگزار شود. ، مجلس ~مجلسی که از برای یادبود و تذکر مرده برپا دارند.
لغت نامه دهخدا
یادبود. ( اِ مرکب ) هر چیز که سبب از برای یادآوری شود. ( از ناظم الاطباء ). یادگار. ( غیاث اللغات ). هر چیزکه برای یادآوری باشد. یادکرد. یادباد :
بخانه تو دگر از متاع بندر هجر
بیادبود روان می کنم قطار قطار.
که بهر یادبودش رشته بر انگشت پا بندم.
|| چیزهایی را گویند که دوستان برای یکدیگر می فرستند، چنانکه گویی این برای آن است که یکدیگر را فراموش نکنند. ( آنندراج ). تحفه ای که کسی برای دوست خود می فرستد. ( ناظم الاطباء ) یادگار. یادگاری.
بخانه تو دگر از متاع بندر هجر
بیادبود روان می کنم قطار قطار.
شرف الدین شفروه ( از آنندراج ).
فراموشم شود از وعده ات ز آنگونه دست از پاکه بهر یادبودش رشته بر انگشت پا بندم.
سنجر کاشی ( از آنندراج ).
- مجلس یادبود ؛ مجلس تذکر : بمناسبت درگذشت سرکی ایوانویچ واویلوف مجلس یادبودی در محل انجمن روابط فرهنگی ایران و شوروی منعقد است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).|| چیزهایی را گویند که دوستان برای یکدیگر می فرستند، چنانکه گویی این برای آن است که یکدیگر را فراموش نکنند. ( آنندراج ). تحفه ای که کسی برای دوست خود می فرستد. ( ناظم الاطباء ) یادگار. یادگاری.
فرهنگ عمید
۱. چیزی که به رسم یادگار به کسی می دهند، یادگار.
۲. مراسمی که به یاد کسی برگزار شود.
۲. مراسمی که به یاد کسی برگزار شود.
پیشنهاد کاربران
anniversary
کلمات دیگر: