نابخردی
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
حماقة
مترادف و متضاد
حماقت، نادانی، بی خردی، ابلهی، نابخردی، قباحت
خریت، حماقت، نابخردی
حماقت، بی خردی، نابخردی، کم عقلی، عمل خلاف عقل
نابخردی، بی احتیاطی، بی تدبیری، بی مبالاتی
فرهنگ فارسی
بی خردی بی عقلی نادانی : مدان توز گستهم کاین ایزدی است زگفتار و کردار نابخردی است . ( شا )
لغت نامه دهخدا
نابخردی. [ ب ِ رَ ] ( حامص مرکب ) نادانی. دیوانگی. ( ناظم الاطباء ). جهل. بی عقلی. بی شعوری. سبکسری :
نکرد او به تو دشمنی از بدی
که خود کرده ای تو ز نابخردی.
ز گفتار و کردار نابخردیست.
سترگی و نابخردی خوار شد.
که خواب است بنیاد نابخردی.
ستیزند با حجت ایزدی.
به نابخردی شهره گرداندم.
نکرد او به تو دشمنی از بدی
که خود کرده ای تو ز نابخردی.
فردوسی.
مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست ز گفتار و کردار نابخردیست.
فردوسی.
بی اندازه ز ایشان گرفتار شدسترگی و نابخردی خوار شد.
فردوسی.
بخسبد شبانروزی از بیخودی که خواب است بنیاد نابخردی.
نظامی.
خبر داشت کز راه نابخردی ستیزند با حجت ایزدی.
نظامی.
اگر یاری اندک زلل داندم به نابخردی شهره گرداندم.
سعدی.
فرهنگ عمید
بی خردی، بی عقلی.
پیشنهاد کاربران
نازک مغزی
نافرزانگی. [ ف َ ن َ / ن ِ ] ( حامص مرکب ) نابخردی. بی عقلی. نادانی. مقابل فرزانگی. حالت و صفت نافرزانه. || بیهوشی. ناهوشیاری. مستی :
چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس
به نافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه.
سعدی.
چو ساقی در شراب آمد به نوشانوش در مجلس
به نافرزانگی گفتند کاول مرد فرزانه.
سعدی.
کلمات دیگر: