کلمه جو
صفحه اصلی

عابر


مترادف عابر : راهگذر، رونده، رهگذر

برابر پارسی : رهگذر، رونده، گذرکننده، رادوار، رادور، پیاده

فارسی به انگلیسی

passer-by-wayfarer, passer-by, passing, passer, passerby

passer-by


passing, passer, passerby


فارسی به عربی

مسافر

عربی به فارسی

زود گذر


مترادف و متضاد

راهگذر، رونده، رهگذر


passage (اسم)
راهرو، تصویب، قطعه، گذرگاه، روی داد، نقل قول، عبور، معبر، سیر، عبارت، انقضاء، گذر، پاساژ، اجازه عبور، حق عبور، کار کردن مزاج، عابر، ممر، سفر دریا، عبارت منتخبه از یک کتاب

wayfarer (اسم)
سالک، مسافر پیاده، عابر، رهرو، رهنورد

traveler (اسم)
سالک، غریب، سیار، سایر، سیاح، مسافر، عابر، رهنورد، پی سپار رهنورد، پی سپار

passer-by (اسم)
عابر، رهگذر، رهرو

passer (اسم)
عابر، گذرنده

viator (اسم)
مسافر، عابر، رهگذر، رهرو

فرهنگ فارسی

عبورکننده، گذرنده، راهگذر
( اسم ) عبور کننده راهگذر جمع عابرین . یا عابر سبیل . رهگذر .
ابن شالخ بن ارفخشد بن سام بن نوح در لباب الانساب عابرین از فخشدین سام بن نوح ضبط شده است .

فرهنگ معین

(بِ ) [ ع . ] (اِفا. ) راهگذر، گذرنده . ج . عابرین .

لغت نامه دهخدا

عابر. [ ب َ ] (اِخ ) ابن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح . (آنندراج ) (منتهی الارب ). در لباب الانساب عابربن ارفخشدبن سام بن نوح ، ضبط شده است .


عابر. [ ب ِ ] ( ع ص ) عبورکننده و راه گذرنده. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ).
- عابر سبیل ؛ راه گذر. مسافر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به همین ترکیب شود. || با اشک ، گویند رجل عابر و امراءة عابر. ( منتهی الارب ).

عابر. [ ب َ ] ( اِخ ) ابن شالخ بن ارفخشدبن سام بن نوح. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). در لباب الانساب عابربن ارفخشدبن سام بن نوح ، ضبط شده است.

عابر. [ ب ِ ] (ع ص ) عبورکننده و راه گذرنده . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).
- عابر سبیل ؛ راه گذر. مسافر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به همین ترکیب شود. || با اشک ، گویند رجل عابر و امراءة عابر. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

عبور کننده، گذرنده، رهگذر.

فرهنگ فارسی ساره

رهگذر


جدول کلمات

راهگذر

پیشنهاد کاربران

( عابر ) اسم فاعل به معنا عبور کننده و با تعریفات زیر هم خوانی دارد از جمله. ( عبرت ) به معنای پند گرفتن از ریشه عَبَر به معنای عبور کردن و چون عبور انتقال از نقطه ای به نقطه دیگر است به صورتی که بتوان از آن عبور کرد و عبرت و پند گرفت می باشد. نام گذاری عبرت هم به این دلیل است مثلا در قرآن اشاره به قوم شعیب یا لوط و یا ماجرای قوم بنی اسرائیل شده به این دلیل است تا ما که قرآن را می خوانیم از آنان عبرت بگیریم و مثل آنان عمل نکنیم

عابِر
ریشهء این واژه شاید پارسی باشد :
عَبَر < اَبَر < آ بَر = کَسی که چیزی را به سویی می بَرَد مانند خَبَر = چیزی را به بیرون بُردن ( خَ = ex , out , aus ) و همین گونه : اَز ، آز ، زُ در پارسی و بَر بُن کنون کارواژهء بُردن
گُمانهء دویوم : آن وَر ، اون وَر ، اُ وَر ، اُبَر = به آن سوی

هم خانواده =عبور، عابران، عبر

گذرنده

رهگذر، گذرگر

Rahgozar 🚶‍♀️🚶‍♂️

هوالعلیم

عابِر : رونده
غابر : باز مانده


کلمات دیگر: