کلمه جو
صفحه اصلی

جاری


مترادف جاری : روان، ساری، سیال، جریان، عادله، فعلی، رایج، شایع، عادی، متداول، معمول، جاریه

برابر پارسی : روان، رونده، رایج، کنونی، اکنون

فارسی به انگلیسی

sister - in - law, wife of the brother of one's husband


flwing, running, current


sister-in-law, current, ongoing, present-day, running, runny, effusive, flwing, wife of the brother of ones husband

current, ongoing, present-day, running, runny, sister-in-law


فارسی به عربی

ذهاب , رواسب طینیة , طیار

مترادف و متضاد

روان، ساری، سیال


عادله، فعلی


رایج، شایع، عادی، متداول، معمول


جاریه


ooze (اسم)
چکیده، جریان، شهد، لجن زار، جاری، شیره، لجن، بستر دریا، لای، رسوخ

pourer (اسم)
جاری، ریزنده، تراوش کننده

sister-in-law (اسم)
جاری، خواهر زن، خواهر شوهر، زن برادر، زن برادر زن

current (صفت)
رایج، روان، متداول، معاصر، جاری، باقی، شایع، تزند، سیال

going (صفت)
سایر، موجود، رایج، جاری

volant (صفت)
چابک، جاری، سبک روح، پرواز کننده

running (صفت)
مداوم، جاری، دونده، پویا، مناسب برای مسابقه دو

sluicy (صفت)
جاری، ابگیر مانند

۱. روان، ساری، سیال
۲. جریان
۳. عادله، فعلی
۴. رایج، شایع، عادی، متداول، معمول
۵. جاریه


فرهنگ فارسی

یاری، زن برادرشوهر، برادرانی که زن دارندوهمه، زنان نسبت به هم جاری هستند، روان، رونده، رایج
( اسم ) زنان دو برادر را نسبت بهم جاری گویند زن بردار شوهر یار یاری مقابل همریش ( اصفهانی ) .
جارکه شهرکی بمدینه

فرهنگ معین

(اِ. ) (عا. ) دو زن که همسرِ دو برادر باشند.
[ ع . ] ۱ - (ص . ) روان . ۲ - زمانی که در آن هستیم .

(اِ.) (عا.) دو زن که همسرِ دو برادر باشند.


[ ع . ] 1 - (ص .) روان . 2 - زمانی که در آن هستیم .


لغت نامه دهخدا

جاری . (اِخ ) ابوعبداﷲ سعدبن نوفل جاری . از عمال و حکام عمر بود. (الانساب سمعانی ).


جاری . (اِ) یاری . زن برادر شوهر. زن برادر نسبت به زن برادر دیگر. دو زن که هریک زن یکی از دو برادرند یکدیگر را جاری باشند.


جاری . (اِخ ) دهی است به بحرین . || کوهی است شرقی موصل .


جاری. ( ع ص ) روان. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). نهر جار؛ ای لایجف و کذلک نبع جار. آب روان. ( مهذب الاسماء ). مقابل راکد ( ایستاده ). سائل. رونده. ساری. مجازاً بمعنی نافذ. روا. رایج. گذران :
تا بقوی بخت تو ز دولت سلطان
امر تو اندر زمانه گردد جاری.
فرخی.
جاری مسازد احوال خلق را به مقتضای فرمان خود. ( تاریخ بیهقی ص 309 ).
بر آب و آتش حکم تو جایز و جاری است
سپاه را تو مددکاری آر از آتش و آب.
مسعودسعد.
|| در تداول معانی و بیان شعر جاری یا لفظ جاری بر جمله هائی اطلاق شود که از تعقید و تقدم و تأخر نابجا خالی باشند و اینگونه سخن را در سهولت شنیدن ، به آب جاری یا روان تشبیه کنند و در فارسی کلمه روان بکار برند :
شعری که تو شنیدی آن است سحر نیکو
آن است وزن شیرین آن است لفظ جاری.
؟
آن بقعه ازوذکری جاری و صدقه باقی ماند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 441 ). حرف حق بر زبان شود جاری. عادت بر این جاری شده است که... روان بودن. سایر بودن متداول بودن. رایج بودن.
- امور جاری ؛ امور معمول و در جریان.
- جاری بودن .
- حساب جاری ؛ اصطلاح بانکی است. حسابی در بانک که بتدریج از سپرده بردارند و باز سپارند.
- حکمی جاری ؛ فرمانی روا.
- شهر جاری ؛ ماهی که در آن باشند.

جاری. ( اِ ) یاری. زن برادر شوهر. زن برادر نسبت به زن برادر دیگر. دو زن که هریک زن یکی از دو برادرند یکدیگر را جاری باشند.

جاری. ( اِخ ) نام یکی از حکمای هند بود و او را درطب و نجوم تصانیفی است که هندیان به آنها عمل کنند و بسیاری از آنها به عربی ترجمه شده است. ( عیون الانباء ج 2 ص 33 ). و رجوع به همان کتاب صفحه مذکور شود.

جاری. ( اِخ ) دهی است به بحرین. || کوهی است شرقی موصل.

جاری. ( اِخ ) ابوعبداﷲ سعدبن نوفل جاری. از عمال و حکام عمر بود. ( الانساب سمعانی ).

جاری. ( ص نسبی ) منسوب است به جار که شهرکی است در ساحل قریب به مدینه رسول ( ص ). ( الانساب سمعانی ).

جاری . (اِخ ) نام یکی از حکمای هند بود و او را درطب و نجوم تصانیفی است که هندیان به آنها عمل کنند و بسیاری از آنها به عربی ترجمه شده است . (عیون الانباء ج 2 ص 33). و رجوع به همان کتاب صفحه ٔ مذکور شود.


جاری . (ص نسبی ) منسوب است به جار که شهرکی است در ساحل قریب به مدینه ٔ رسول (ص ). (الانساب سمعانی ).


جاری . (ع ص ) روان . (اقرب الموارد) (آنندراج ). نهر جار؛ ای لایجف و کذلک نبع جار. آب روان . (مهذب الاسماء). مقابل راکد (ایستاده ). سائل . رونده . ساری . مجازاً بمعنی نافذ. روا. رایج . گذران :
تا بقوی بخت تو ز دولت سلطان
امر تو اندر زمانه گردد جاری .

فرخی .


جاری مسازد احوال خلق را به مقتضای فرمان خود. (تاریخ بیهقی ص 309).
بر آب و آتش حکم تو جایز و جاری است
سپاه را تو مددکاری آر از آتش و آب .

مسعودسعد.


|| در تداول معانی و بیان شعر جاری یا لفظ جاری بر جمله هائی اطلاق شود که از تعقید و تقدم و تأخر نابجا خالی باشند و اینگونه سخن را در سهولت شنیدن ، به آب جاری یا روان تشبیه کنند و در فارسی کلمه ٔ روان بکار برند :
شعری که تو شنیدی آن است سحر نیکو
آن است وزن شیرین آن است لفظ جاری .

؟


آن بقعه ازوذکری جاری و صدقه باقی ماند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 441). حرف حق بر زبان شود جاری . عادت بر این جاری شده است که ... روان بودن . سایر بودن متداول بودن . رایج بودن .
- امور جاری ؛ امور معمول و در جریان .
- جاری بودن .
- حساب جاری ؛ اصطلاح بانکی است . حسابی در بانک که بتدریج از سپرده بردارند و باز سپارند.
- حکمی جاری ؛ فرمانی روا.
- شهر جاری ؛ ماهی که در آن باشند.

فرهنگ عمید

نسبت میان زنان دو یا چند برادر با یکدیگر؛ زنِ برادرشوهر.


۱. روان؛ رونده؛ درجریان: آب جاری.
٢. [مجاز] رایج.
٣. کنونی؛ فعلی: ماه جاری.


نسبت میان زنان دو یا چند برادر با یکدیگر، زنِ برادرشوهر.
۱. روان، رونده، درجریان: آب جاری.
٢. [مجاز] رایج.
٣. کنونی، فعلی: ماه جاری.

دانشنامه عمومی

زن برادر شوهر ، هر یک از زن برادرها نسبت به زن برادر دیگر جاری محسوب می شود.


گویش اصفهانی

تکیه ای: yâd
طاری: yây
طامه ای: yây
طرقی: yây
کشه ای: yây
نطنزی: yây


گویش مازنی

/jaari/ نسبت همسران دو برادر به هم – جاری - در جریان رود ۳بالا

۱نسبت همسران دو برادر به هم – جاری ۲در جریان رود ۳بالا


واژه نامه بختیاریکا

به رَو

جدول کلمات

روان

پیشنهاد کاربران

جاریاربیده ( معرب ) شاری است این واژه بخش دوم واژه آبشار است و در گویش شیرازی آن را شور shoor به چم جاری شدن و لبریز شدن به کار میبرند

جریان

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
چالان ( خراسانی )
اورود، تَچین، نیرود ( اوستایی )
ایریس ( اوستایی: ایریث )
تَچَر ( اوستایی: تَچَرِ )
فَرشود ( اوستایی: فْرَخشود )
زَگَد ( اوستایی: زْگَد )
ژَغر ( اوستایی: ژْغَر )
غَژار ( اوستایی: غْژارا )
تَزاک، تَچاک ( پهلوی )

در جریان

در پهلوی " روگ " برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی از مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی
این واژه هم چیم واژه تچن و روان است.

اورود. ایریس::در زبان لری بختیاری

اورود::آب رود. جاری شدن
ایریس ::. جاری کرد . آب را ریخت

به زن برادر شوهر گویند .
البته در گویش شهر سیریز به جاری هم عاروس گویند

۱. یک صفت هست به معنی روان ، متحرک ، زنده و پویا
جاری شدن یعنی to flow
۲. زن برادر شوهر
مثلا : علی و احسان با هم داداشن. این دو ازدواج میکنن
علی با لیلا
احسان با سمیرا
لیلا و سمیرا میشن جاری های همدیگه

* یه واژه دیگه وجود داره بنام "باجناق" که یعنی شوهر خواهر زن
مثلا ملیکا و پارمیدا با هم خواهرن. جفتشون ازدواج میکنن
ملیکا با مهدی
پارمیدا با سعید
سعید و مهدی با هم باجناق هستن

* یه واژه دیگه هم وجود داره به اسم " خسوره " که در هنگام تلفظ میگن ' خوسوره " درست مثل دقیقه که هنگام تلفظ میگن ( دِیقِ )
به پدر شوهر - پدر زن - مادرشوهر - مادر زن میگن خسوره. البته برای شفاف سازی بیشار میگن خسوره مَردِه و خسوره زَنه
خسوره زنه : مادر زن - مادر شوهر
خسوره مرده : پدر زن - پدر شوهر

جاری معرب شاری است این واژه بخش دوم واژه آبشار است و در گویش شیرازی آن را شور shoor به چم جاری شدن و لبریز شدن به کار میبرند


کلمات دیگر: