کلمه جو
صفحه اصلی

ماتم زده


مترادف ماتم زده : تعزیت دار، داغدار، سوگوار، عزادار، ماتم دار، ماتمی، مصیبت دیده، مصیبت زده، مصیبت رسیده، اندوهگین، غمگین، محزون

برابر پارسی : سوگوار، سوگ زده، اندوهگین، داغدیده

فارسی به انگلیسی

mournful, in mourning


doleful, mournful, mournfully, rueful


doleful, mournful, mournfully, rueful, in mourning

مترادف و متضاد

mournful (صفت)
محزون، عزادار، سوگوار، ماتمزده، غمگین کننده، پر ولع

wailful (صفت)
ماتمزده، تاثر امیز

فرهنگ فارسی

۱- سوگوار عزادار مصیبت زده ماتم دیده . ۲- غمگین اندوهگین : آهو در زاوی. اطاق خود ماتم زده و پریشان نشسته درد اصلی خود را از یاد برده بود .

فرهنگ معین

( ~ . زَ دِ ) [ ع - فا. ] (ص مف . ) ۱ - سوگوار، عزادار. ۲ - غمگین ، اندوهگین .

لغت نامه دهخدا

ماتمزده. [ ت َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) ملول. غمگین. اندوهگین. عزادار. مصیبت زده. آنکه کس وی تازه مرده باشد. ( ناظم الاطباء ). ماتمی. عزادار. سوکوار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
گر بود در حلقه ای صدغمزده
حلقه را باشد نگین ماتم زده.
عطار.
هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتمزده باید که بود نوحه گر من.
عطار.
و ماتمزده ماتمزدگان تواند دید. ( تذکرةالاولیاء ).
ماتمزده را به نوحه گر حاجت نیست.
عطار.
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتم زده را داعیه سور نمانده ست.
حافظ.
هاتف اقبال در مقام تسلی ماتمزدگان بود. ( حبیب السیر ج 3 ص 323 ).

فرهنگ عمید

۱. عزادار، سوگوار، مصیبت دیده.
۲. (صفت ) غمگین.

پیشنهاد کاربران

معزی


کلمات دیگر: