کلمه جو
صفحه اصلی

طایفه


مترادف طایفه : آل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت

برابر پارسی : تبار، تیره، خاندان، ویس

فارسی به انگلیسی

clan, family, race, tribe


clan, family, race, tribe, sect

clan, tribe, sect


فارسی به عربی

امة , جنس , عشیرة , قبیلة

عربی به فارسی

طبقه , صنف , قبيله , طبقات مختلف مردم هند , نام گذاري , تسميه , لقب يا عنوان , طبقه بندي , مذهب , واحد جنس , پول , فرقه , مسلک , حزب , دسته , دسته مذهبي , مکتب فلسفي , بخش , قسمت , بريدن , قسمت کردن


مترادف و متضاد

race (اسم)
گردش، دور، تبار، طبقه، نژاد، دوران، طایفه، مسابقه، نسل، قوم

tribe (اسم)
تبار، خیل، قبیله، طایفه، خانواده، عشیره، حی، سبط، ایل، قبایل، ابه

people (اسم)
جمعیت، مردم، طایفه، خلق، ملت، قوم، مردمان

clan (اسم)
دسته، قبیله، خاندان، طایفه، خانواده

family (اسم)
خاندان، طایفه، خانواده، فامیل، خانوار، عشیره، حی

nation (اسم)
طایفه، کشور، خلق، ملت، امت، قوم

فرهنگ فارسی

یکی از رتبه‌های فرعی رسمی در آرایه‌شناسی موجودات زنده، بالاتر از سرده و پایین‌تر از تیره


مونث طائف، گروه، جماعت، پارهای ازچیزی، تیره، جماعتی ازمردم که آداب یامذهب آنان یکی باشد، دسته
۱ - مونث طایف . ۲ - جماعتی از مردم دسته گروه . ۳ - پارهای از چیزی جمع : طایفات ( طائفات ) طوایف ( طوائف ) .

۱ - مونث طایف . ۲ - جماعتی از مردم دسته گروه . ۳ - پارهای از چیزی جمع : طایفات ( طائفات ) طوایف ( طوائف ) .
تانیث طائف پاره یا جانب چیزی

فرهنگ معین

(یِ فِ ) [ ع . طائفة ] ۱ - (اِفا. ) مؤنث طایف . ۲ - تیره ، دسته . ۳ - پاره ای از چیزی . ج . طوایف .

لغت نامه دهخدا

طایفة. [ ی ِ ف َ ] (ع اِ) رجوع به طائفه شود.


( طایفة ) طایفة. [ ی ِ ف َ ] ( ع اِ ) رجوع به طائفه شود.

( طائفة ) طائفة. [ ءِ ف َ ] ( ع اِ ) تأنیث طائف. پاره. گروه از هر چیزی. الشباب شعبة من الجنون ؛ ای طائفة منه. ( منتهی الارب ). رجوع به «شعبه » شود. || از یک ببالا یا کمتر از هزار. ( منتهی الارب ). || دو مردیا یک مرد. پس به معنی نفس باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || گروه مردم. ( غیاث اللغات از منتخب ). گروه. دسته. تیره. جماعت : ودّت طائفة من اهل الکتاب. ( قرآن 62/3 )؛ یعنی خواستند جماعتی از اهل کتاب. ( تفسیر ابی الفتوح رازی ). و قالت طائفة؛ یعنی گفتندگروهی ، و جماعت را برای آن طائفة خوانند تشبیها بالرفقة الطائفة فی الاسفار. ( تفسیر ابی الفتوح ، آل عمران آیه 65 ). || آنان که در رای دین یکی بوده و از دیگران ممتازند. ج ، طوایف : از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند بروی استادم بر کشند... و آن طائفة از حسد وی هر کسی نسختی کرد. و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود. ( تاریخ بیهقی ). خلعتهای تاش و طاهر و طائفه که بجنگ گوهر آگین شهر رفته بودند... بفرستیم. ( تاریخ بیهقی ).
سخن حکمتی از حجت بپذیری
گر تو از طایفه حیدر کرّاری.
ناصرخسرو.
هر طایفه ای بمن گمانی دارند
من ز آن خودم هر آنچه هستم هستم.
خیام.
و چون یکچندی بگذشت و طائفه ای از امثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. ( کلیله و دمنه ). بدانکه هر طائفه ای را منزلتی هست. ( کلیله و دمنه ). هر طائفه ای که دیدم در ترجیح دین خویش سخنی میگفتند. ( کلیله و دمنه ). بیهقی چون بسر حد ولایت فارس رسید، طائفه ای از لشکر عضدالدوله بخدمت او رفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 290 ). طائفه ای از جهة متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی از آن نهاده. ( گلستان ). وقتی در سفر حجاز طائفه جوانان صاحبدل همدم من بودند. ( گلستان ). با طائفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم. ( گلستان ). || طائفة من اللیل ؛ پاسی از شب. پاره ای از شب. || ناحیه. || جانب چیزی. ( منتهی الارب ). || کاو کرانی که در خرمن بود. ( مهذب الاسماء ) .

طائفة. [ ءِ ف َ ] (ع اِ) تأنیث طائف . پاره . گروه از هر چیزی . الشباب شعبة من الجنون ؛ ای طائفة منه . (منتهی الارب ). رجوع به «شعبه » شود. || از یک ببالا یا کمتر از هزار. (منتهی الارب ). || دو مردیا یک مرد. پس به معنی نفس باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گروه مردم . (غیاث اللغات از منتخب ). گروه . دسته . تیره . جماعت : ودّت طائفة من اهل الکتاب . (قرآن 62/3)؛ یعنی خواستند جماعتی از اهل کتاب . (تفسیر ابی الفتوح رازی ). و قالت طائفة؛ یعنی گفتندگروهی ، و جماعت را برای آن طائفة خوانند تشبیها بالرفقة الطائفة فی الاسفار. (تفسیر ابی الفتوح ، آل عمران آیه ٔ 65). || آنان که در رای دین یکی بوده و از دیگران ممتازند. ج ، طوایف : از عراق گروهی را با خویشتن بیاورده بودند... و ایشان را میخواستند بروی استادم بر کشند... و آن طائفة از حسد وی هر کسی نسختی کرد. و شرم دارم که بگویم بر چه جمله بود. (تاریخ بیهقی ). خلعتهای تاش و طاهر و طائفه ٔ که بجنگ گوهر آگین شهر رفته بودند... بفرستیم . (تاریخ بیهقی ).
سخن حکمتی از حجت بپذیری
گر تو از طایفه ٔ حیدر کرّاری .

ناصرخسرو.


هر طایفه ای بمن گمانی دارند
من ز آن خودم هر آنچه هستم هستم .

خیام .


و چون یکچندی بگذشت و طائفه ای از امثال خود را در مال و جاه بر خویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت . (کلیله و دمنه ). بدانکه هر طائفه ای را منزلتی هست . (کلیله و دمنه ). هر طائفه ای که دیدم در ترجیح دین خویش سخنی میگفتند. (کلیله و دمنه ). بیهقی چون بسر حد ولایت فارس رسید، طائفه ای از لشکر عضدالدوله بخدمت او رفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 290). طائفه ای از جهة متابعت پادشاهان و بیم جان پای بر رکنی از آن نهاده . (گلستان ). وقتی در سفر حجاز طائفه ٔ جوانان صاحبدل همدم من بودند. (گلستان ). با طائفه ٔ دانشمندان در جامع دمشق بحثی همی کردم . (گلستان ). || طائفة من اللیل ؛ پاسی از شب . پاره ای از شب . || ناحیه . || جانب چیزی . (منتهی الارب ). || کاو کرانی که در خرمن بود. (مهذب الاسماء) .

فرهنگ عمید

۱. جماعتی از مردم که آداب و اخلاق یا مذهب آنان یکی است، قوم، تیره.
۲. گروه، دسته.

دانشنامه عمومی

طایفه در جامعه عشایری ایران عبارت از یک واحد اجتماعی ـ سیاسی متشکل از چند تیره عشایر (در عربی حُمُولة) است و در سلسله مراتب رده های ایلی، مهمترین و مشخص ترین رده به شمار می رود. در سلسله مراتب سازمان اجتماعی عشایر ایران، اکثر طوایف بین ایل و تیره (حُمُولة) قرار می گیرند اما طوایفی نیز وجود دارند که به هیچ ایلی وابسته نبوده و طایفه مستقل نامیده می شوند.

فرهنگ فارسی ساره

تیره، ویس


فرهنگستان زبان و ادب

{tribe} [زیست شناسی] یکی از رتبه های فرعی رسمی در آرایه شناسی موجودات زنده، بالاتر از سرده و پایین تر از تیره

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طایفه، به گروهی از مردم گفته می شود که با هم زندگی می کنند.
از آن به مناسبت در باب حدود سخن گفته اند.
طایفه در قرآن
قرآن کریم درباره اجرای حدّ زنا می گوید:وَلْیَشْهَد عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ المُؤمِنینَ؛ و باید عذاب آن دو (بدکار) را گروهی از مؤمنان مشاهده کنند».
اقوال در مصادیق طایفه
در این که طایفه بر چه تعداد صادق است، دیدگاه های مختلفی وجود دارد؛ یک نفر، سه نفر، و ده نفر برخی گفته اند: ملاک عرف است و باید به عرف رجوع کرد.

[ویکی الکتاب] معنی طَائِفَةٌ: طائفه - جماعتی از انسانها (طائفه به معنای جماعتی از انسانها است و گویا بدین مناسبت جماعتی از انسانها را طائفه نامیدهاند ، که عرب قبل از آنکه به زندگی شهرنشینی برسند ، شعبه شعبه و قبیله قبیله بودند و هر قبیلهای در گوشهای از بیابان زندگی میکردند ، تابس...
معنی طَّائِفَتَانِ: دو طائفه
معنی طَّائِفَتِیْنِ: دو طائفه
معنی بَیَّتَ: شب نشینی کرد (از کلمه بیتوته به معنای ادراک شب است چه باخواب همراه باشد و یا نباشد مراد از بیتوته در شب در حال سجده و حال ایستاده در عبارت "وَﭐلَّذِینَ یَبِیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَقِیَاماً "این است که : شب را به عبادت خدا به آخر میرسانند و در ع...
ریشه کلمه:
طوف (۴۱ بار)

«طائِفَةٌ» از مادّه «طواف» به معنای حرکت دور چیزی است، و از آنجا که در گذشته برای مسائل ایمنی و امنیتی، به صورت دسته جمعی، مسافرت می کردند، واژه «طائِفَة» بر آنها اطلاق شد، سپس به هر گروه و جمعیتی «طائِفَة» گفتند.

جدول کلمات

قبیله

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
آنسیگ ( سنسکریت: آنتیگْرهَ )
اِسواجات ( سنسکریت: سْواجاتی )

ایل

پارسی طایفه ای از ایل جلیل بختیاری می باشد که بر مبنای شجره ایلی هیودی پولادوند ممیوندچارلنگ بختیاری می باشد و شامل سه تیره فتح الله و کرم و کریم می باشدو بزرگانی همچون قائد شهمراد
کلانتر آحسنعلی امیرپنج وکدخدا رحمان و کدخداجانمراد ومشهدی عینشاه و پهلوان نامی آعلی همگی از تبار طایفه پارسی می باشند

پارسی طایفه ای از ایل بختیاری می باشد

طایفه و تایفه در اصل تایته بوده و تا به معنی شاخه می باشد و ته هم به معنی ریشه می باشدکه طایفه میشود شاخه هایی که دارای یک ریشه می باشند در شمارش جمعیت انسانی به هفت گروه عمو زاده یک طایفه گفته میشود در زبان لری به عمو تاته می گویند.
هفت برادران اشاره به ستارگان دب اکبر دارد.

آل، اعقاب، امت، ایل، تیره، جماعت، جنس، خاندان، خانواده، دسته، دودمان، سلسله، عشیره، قبیله، قوم، گروه، ملت

قوم یا خویشاوندان

گروه، دسته ، خانواده

دور و اطراف

به نظر من گروه میشه. . .


کلمات دیگر: