کلمه جو
صفحه اصلی

هار


مترادف هار : دمان، دیوانه، غضبناک، متغیر، سرمست، مغرور، گزنده، پاچه گیر، گردن بند، مروارید، گردن، گوشت فاسد، سرگین، فضولات

فارسی به انگلیسی

mad, fierce, rabid

rabid, mad


fierce, rabid


مترادف و متضاد

rabid (صفت)
بد اخلاق، خشمگین، متعصب، هار، وابسته به هاری

۱. دمان، دیوانه، غضبناک، متغیر
۲. سرمست، مغرور
۳. گزنده، پاچهگیر
۴. گردنبند، مروارید
۵. گردن
۶. گوشتفاسد
۷. سرگین، فضولات


دمان، دیوانه، غضبناک، متغیر


سرمست، مغرور


گزنده، پاچه‌گیر


گردن‌بند، مروارید


گردن


گوشت‌فاسد


سرگین، فضولات


فرهنگ فارسی

روبرت هار ( و. ۱۷۸۱ - ف. ۱۸۵۸ م . ) شیمی دان آمریکایی متولد فیلادلفیا . در مطالعات الکتریسیته ای در شیمی تخصص داشت و چندین افزار آزمایشگاهی برای آزمودن اختراع کرد .
(صفت ) ۱- گوشت گندیده و بدبوی . ۲ - فضل. انسان و حیوان سرگین : (( ترش بچره و دندانش چون تراش. نار گره بروی ومیان پاش پر گروه. تار. ) ) ( مختاری )
اصطلاح شعری هندوان که بدان پربت و هارورس نیز گویند .

فرهنگ معین

(اِ.) 1 - سگ گزنده که گرفتار بیماری هاری باشد. 2 - جانور درنده . (مطلقاً)


(ص .) 1 - گوشت گندیده و بدبوی . 2 - فضلة انسان و حیوان . 3 - سرگین .


(اِ. ) ۱ - سگ گزنده که گرفتار بیماری هاری باشد. ۲ - جانور درنده . (مطلقاً )
(ص . ) ۱ - گوشت گندیده و بدبوی . ۲ - فضلة انسان و حیوان . ۳ - سرگین .

لغت نامه دهخدا

هار. ( اِ ) در سانسکریت هاره ( مروارید، حلقه مروارید، گردن بند ) از ریشه «هره » ( بردن ، پوشیدن ، گرفتن ). پشتو «هار» ( گردن بند، حلقه ). هار، رشته مروارید بود :
از آن قبل را کردند هار مروارید
که درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.
( از لغت فرس صص 159 - 160 ).
( صحاح الفرس ، نسخه طاعتی :هار ). رجوع به یکدانه شود. ( حاشیه برهان چ معین ). هر چیزی را گویند عموماً که از پی هم به توالی ، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند و مروارید و لعل و یاقوت سفته و امثال آن را گویند که در یک رشته کشیده شده باشد خصوصاً. ( برهان ). هر چیزی را گویند که عموماً ازپی هم به توالی ، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند. ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). هر چیز به رشته کشیده شده و هر چیز نیک مرتب شده و آراسته شده. ( ناظم الاطباء ). مروارید و لعل و یاقوت و دیگر جواهر که به ترتیب در رشته کنند و در گردن اندازند، چنانکه امیرخسرو دهلوی گفته :
قطره های چند زآب چشم او پاکان چرخ
از پی تسبیح خود زآن آبگینه کرده هار.
گویند که به این معنی لغت هندی است و «هار سنگهار» علاقه ای است از گل که زنان در رشته کشند و برای زینت به گردن اندازند. ( آنندراج ). در هندی به معنی حمایل گل است و در فارسی نیز استعمال می شود. ( غیاث اللغات ). سلک مروارید و گلها و مانند آن که در گلو اندازند :
به ذکر خلق شاهنشاه دوران
ز هار گل ملائک سبحه گردان.
ملا منیر ( از بهار عجم ).
گردن بند. گردن بند جواهر.( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). در سنسکریت هم به معنی گردن بند است از ماده «هر» به معنی بردن و جذب کردن که صفت گردن بنداست. ( فرهنگ نظام ). || رشته. سلک. ( از ناظم الاطباء ). رشته مروارید است. ( صحاح الفرس ) ( اوبهی ) : و نسخت تذکره هدیها، چه هدیهایی که اول روز پیش خان روند و چه هدیهای عقد تزویج ، کردند سخت بسیار و برسم ، و آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با هارهای مروارید، و جامه های به زر... ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 220 ).
دگر شاهانه درجی از زر ناب
در او شش هار مروارید خوشاب.
فخرالدین اسعد گرگانی ( ویس و رامین ).
چو ویس دلستان را دید غمگین
ز آب دیده ها تر کرد بالین
ز درد مادر و هجر برادر
گسسته هار مروارید بر زر.

هار. (اِ) در سانسکریت هاره (مروارید، حلقه ٔ مروارید، گردن بند) از ریشه ٔ «هره » (بردن ، پوشیدن ، گرفتن ). پشتو «هار» (گردن بند، حلقه ). هار، رشته ٔ مروارید بود :
از آن قبل را کردند هار مروارید
که درّ ضایع بودی اگر نبودی هار.

(از لغت فرس صص 159 - 160).


(صحاح الفرس ، نسخه ٔ طاعتی :هار). رجوع به یکدانه شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هر چیزی را گویند عموماً که از پی هم به توالی ، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند و مروارید و لعل و یاقوت سفته و امثال آن را گویند که در یک رشته کشیده شده باشد خصوصاً. (برهان ). هر چیزی را گویند که عموماً ازپی هم به توالی ، یعنی پی درپی درآمده باشد یا بر و بالا و پهلوی هم درآرند. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). هر چیز به رشته کشیده شده و هر چیز نیک مرتب شده و آراسته شده . (ناظم الاطباء). مروارید و لعل و یاقوت و دیگر جواهر که به ترتیب در رشته کنند و در گردن اندازند، چنانکه امیرخسرو دهلوی گفته :
قطره های چند زآب چشم او پاکان چرخ
از پی تسبیح خود زآن آبگینه کرده هار.
گویند که به این معنی لغت هندی است و «هار سنگهار» علاقه ای است از گل که زنان در رشته کشند و برای زینت به گردن اندازند. (آنندراج ). در هندی به معنی حمایل گل است و در فارسی نیز استعمال می شود. (غیاث اللغات ). سلک مروارید و گلها و مانند آن که در گلو اندازند :
به ذکر خلق شاهنشاه دوران
ز هار گل ملائک سبحه گردان .

ملا منیر (از بهار عجم ).


گردن بند. گردن بند جواهر.(از ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). در سنسکریت هم به معنی گردن بند است از ماده ٔ «هر» به معنی بردن و جذب کردن که صفت گردن بنداست . (فرهنگ نظام ). || رشته . سلک . (از ناظم الاطباء). رشته ٔ مروارید است . (صحاح الفرس ) (اوبهی ) : و نسخت تذکره ٔ هدیها، چه هدیهایی که اول روز پیش خان روند و چه هدیهای عقد تزویج ، کردند سخت بسیار و برسم ، و آن دو جام زرین مرصع به جواهر بود با هارهای مروارید، و جامه های به زر... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 220).
دگر شاهانه درجی از زر ناب
در او شش هار مروارید خوشاب .

فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین ).


چو ویس دلستان را دید غمگین
ز آب دیده ها تر کرد بالین
ز درد مادر و هجر برادر
گسسته هار مروارید بر زر.

فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین ).


آویزدم نظرنظر اندر مژه مژه
از دانه دانه لؤلؤ دیده چو هارهار.

مسعودسعد.


به نام دولت تو این کتاب کردم نظم
که هر قصیده و قطعه به از هزاران هار.

شمس فخری .


|| گردن . (برهان ) (ولف ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ) :
گزید از سواران برون از هزار
بر آن بادپایان آهخته هار.

فردوسی (از فرهنگ جهانگیری ).


بکردار شیران به روز شکار
بر آن بادپایان آهخته هار.

فردوسی .


|| مهره های گردن حیوانات . (برهان ). استخوان های گردن هر حیوانی . (ناظم الاطباء). || بعضی به معنی مهار شتر دانسته اند . (آنندراج ). مهار شتر.(برهان ) (ناظم الاطباء). || صف . قطار. (ناظم الاطباء). || (ص ) خاموش . || متحیر و درمانده . (برهان ) (صحاح الفرس ). || دیوانه . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). به معنی حیوان دیوانه خصوصاً سگ دیوانه آمده که مردم را بگیرد و مریض شوند و حالات عجیب پیدا کنند، چنانکه گفته اند از آب بترسند. و شعر نظامی دلالت بر این معنی کند:
تو گفتی سگ گزیده آب را دید.

(انجمن آرا) (آنندراج ).


حیوان دیوانه خصوصاً سگ دیوانه . در سنسکریت ریشه اش «هر» به معنی بردن است ، چه سگ دیوانه جان انسان را میبرد. (فرهنگ نظام ). حیوان دیوانه مخصوصاً سگ دیوانه را «هار» گویند، و مرض آن سگ را «هاری » نامند. کردی «هار» (دارنده ٔ سرسام )، اَهّربو . (دهار). استی اره ، اره ، در لهجه ٔ اودی ور . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). مبتلی به بیماری هاری . کلب کلب : مگر سگ هارم گرفته است . (یادداشت مؤلف ). || گوشت گندیده و بدبوی . (برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). || (اِ) فضله و افکندگی انسان و حیوانات دیگر را هم میگویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). افکندگی آدمی و سرگین سایر حیوانات باشد. سرگین آدمیزاد و حیوانات دیگر. (آنندراج ) (انجمن آرا) :
صورت بخل آنکه زردار است
تیز با هار و کون با هار است .

سنائی .


در صفت غلامی کم بها و زشت :
ترش به چهره و دندانش چون تراشه ٔ انار
گره به روی و میان پاش پر گروهه ٔ هار.

مختاری (از جهانگیری ).


من با پسرش رنگ رزانیم هر دو تن
این قول را درست به داور همی کنم
او بوق من به هار مزعفر همی کند
من یال او به کاج معصفر همی کنم .

سوزنی .


تو همان یاری که بودی ، لیک ریش آورده ای
تیز بر ریشت زن و گر تیز نبود هار زن .

سوزنی .


به گوه کودک یکماهه ریده جلق زدی
به گوی لخلخه برداشتی گروهه ٔ هار.

سوزنی .



هار. (ع ص ) (از «هَ ور») بنای شکسته . (از اقرب الموارد). افتاده . (غیاث اللغات ). باره ٔ افتاده . (دهار).منهدم شونده . در اصل هائر است عین او را که همزه است و در اصل واو بود حذف کردند، خلاف قیاس مثل شاک نه مقلوب هائر است ، چنانکه بعضی گمان برده اند زیرا که اعراب او مثل اعراب صحیح است نه مثل قاضی . (غیاث اللغات ). بنای شکسته ای که هنوز ویران نشده و نیفتاده باشد. || رجل هار و هارٌ؛ مرد ضعیف افتاده ازسختی روزگار. (ناظم الاطباء). و رجوع به هائر شود.


هار. (هندی ، اِ) اصطلاح شعری هندوان که بدان پربت (یعنی کوه ) و هارورس نیز گویند. (ماللهند ص 14 و 67).


هار. (اِخ ) رابرت . شیمی دان آمریکایی که در سال 1781 در فیلادلفیا متولد شد و به سال 1858 م . در همان شهر درگذشت . بیش از سی سال در دانشگاه پنسیلوانیا به تدریس شیمی پرداخت . وی نخستین کسی بود که به حالت فلزی باریم ، استرونتیم ، کلسیم و غیره پی برد.


فرهنگ عمید

۱. رشتۀ مروارید؛ گردن‌بند مروارید.
۲. گردن: ◻︎ گزید از سواران برون از هزار / بر آن باد‌پایان آهخته‌هار (فردوسی: لغت‌نامه: هار).
۳. مهره‌های گردن.


سرگین؛ مدفوع.


سرگین، مدفوع.
۱. رشتۀ مروارید، گردن بند مروارید.
۲. گردن: گزید از سواران برون از هزار / بر آن باد پایان آهخته هار (فردوسی: لغت نامه: هار ).
۳. مهره های گردن.
۱. (پزشکی ) مبتلا به مرض هاری: سگ هار.
۲. [عامیانه، مجاز] بسیارعصبانی.

۱. (پزشکی) مبتلا به ‌مرض هاری: سگ هار.
۲. [عامیانه، مجاز] بسیارعصبانی.


دانشنامه عمومی


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی هَارٍ: به آرامی افتاده ( کلمه هار اصلش هائر بوده و به معنی به آرامی افتاده است . و عبارت "علی شفا جرف هار فانهار به فی نار" جهنم استعارهای است که حال منافقین مورد نظر را تشبیه میکند به حال کسی که بنائی بسازد که اساس و بنیانش بر لب آبرفت یا مسیل باشد که هیچ...
ریشه کلمه:
هور (۲ بار)

سقوط. انهدام. «هارَ الْبِناءُ: اِنْهَدَمَ وَ سَقَطَ» متعدی نیز به کار رفته است انهیار نیز به معنی انهدام است در نهج البلاغه خطبه 2 فرموده: «و خُذِلَ الْایمانُ فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ» ایمان مخذول شد و ستونهایش ساقط گردید. . یا آنکه ساختمانش را در کنار گودال ساقط شونده بنا کرده و آن را به آتش جهنم ساقط نموده است «هار» اسم فاعل و به معنی ساقط شونده است. از این لفظ فقط دو مورد در قرآن یافته است.

گویش اصفهانی

تکیه ای: hâr
طاری: hâr
طامه ای: hâr
طرقی: hâr
کشه ای: hâr
نطنزی: hâr


گویش بختیاری

درنده، حملهکننده به ناشناس (بدون اینکه به بیمارى هارى دچار باشد).


واژه نامه بختیاریکا

تیز؛ برّا. مثلاً چقّوکه هاره یعنی چاغوش برنده بود.
خار
هار؛ انجام دهنده رفتار غیر منطقی و خودستایانه؛ شخص سبک و بسیار متمایل به جنس مخالف

جدول کلمات

رشته مروارید, سگ گیرنده

پیشنهاد کاربران

در زبان لری به معنی پایین است

در زبان پهلوی واژه *هویر havir به معنای پایین است که امروزه آنرا در کردستان و لرستان هائر و یا هار میخوانند. ازینرو شاید یک معنای واژه حائری=هائری همانا پایینی باشد.

*پیرس: فرهنگ واژگان پهلوی: شادروان بهرام فره وشی

هار : هار در گویش زبان لری استان لرستان به معنی پایین است .

به هار شدن در زبان ترکی قودورماق گفته می شود .
قودورقان قوردون قیخ گون عمری اولار ( ضرب المثل ترکی )
ترجمه :
گرگ هار فقط چهل روز عمر دارد ( گرگ هار بیشتر از چهل روز عمر نمی کند )
شعر:
عــمر طولانــی نخـواهد داشــت ظــالـــم در جــهـان
هار شد چون گرگ عمرش از چهل روز اندک است
شعر ( علی باقری )

هار چندین ریشه و چندین چم دارد اگر گویه دری ان خوار باشد به چم پست و پایین و اسان است و پهلوی ان هار و هوئٰر و اور هنوز در جای جای ایران بزرگ نزد ازادگان پارسی از لر و بلوچ و کرمانجی و سورانی و دری گوی گویندش و خواررزم و اوررزم و اور و ایوار ( جای پایین امدن خورشید ) و اورگ ( عراق ) از انست و اگر از هر ( بچم گرفتن ) باشد بچم هر زنجیره است چه زنجیره مروارید گردنبند و دستبند و چه سبحه دینباوران و چه سروده و قصید و چه هار خورشیدی درکوی آسمانی کاهکشان راه شیری و زنجیره مهره استخوانها چه در گردن و چه پشت و دیگر انکه سرگین ریسته مردم و دگر جانوران را که ریسته باشد و نه پشک ، نیز هار گویند - سگ و گرگ را از ان هار گویند که میگیرد و هر به زیان ایرانی گرفتن است اما انچه بهرام فره وشی درباره حائری گفته یافه و هرزه است که حائر ریشه در یکجا ماندن دارد و برای همین دیوار دربرگیرند را حائر گویند و استخر و هرجایی که اب از ان بیرون نرود را حیره گویند و درجای ماندن را حیرت گویند و حیران کسی است که در جای خود خشکش میزند و حجره از حیره است و سنگ نیز حجر از حیر است و کسی که نتواند دارایی اش را خرج کند حجر اموال گویند با این نکته که در عربی نیز چون فارسی جشن و یسن جیم و یا به هم دگرش می یابند زینرو میان حائر و هار هیچ پیوندی نیست مگر اینکه پیدا شود که میان گرفتن هر و بازماندگی حیر پیوندی باشد نه به گمان که به پیدای که سخندانی نه دانشی خرد است انگونه که فرزندان روزگار می پندارند

اما هار که در نهج البلاعه امده است و خُذِلَ الْایمانُ فَانْهارَتْ دَعائِمُهُ� راستی رها و ستونهایش خوار و پست گشت این هار همان هار پهلوی و لری و خوار دری است که بچم آسان و سست و هموار و پایین است باید دانست که گودو چاه و چاله را خوار و هار نمی گویند اگرچه پست تر است هموار را خوار و هار گویند دور از باور و دین اگر از دین چشم بپوشیم براستی علی پور ابیطالب از شگفت ترین سخندانان و سخنوران است گرچه دینباوران واژگان را تهی و پوچ کرده اند اگر به ریشه ایمان بنگریم ایمان پیوندی به باور ندارد ایمان راستی است و یمین راست است و ریشه خوار و هار هموار و سست واسان است و نه گود و چاه و چاله و پست و فرورفته و اگرچه پایین و پست گفته اند این از دیگر برداشتها ی ان وازه است اینک بنگریم به سخن علی که میگوید راستی رها و ایستوار استونهاش سست و هموار و هار و خوار شد - همانگونه که در نوشته پیشین ( اگرپدیدارش کنند ) نوشتم خوار و هار به چم اسان و سست و هموار بوده همین همواری نیز از همگونی نیست از خوار و هوار است و میم بجاو کنار واج او نشسته است چون و همواره و هماره و هواره و چوان و چمان و چم و چو ( چشم و چاو ) وهاوران و هاماوران که فردوسی اورده وهیچ پیوندی با حمیر ندارد - نمیخواهم سخن بدرازا کشد نشانه های بسیاری میتوان یافت که نه تنها علی که پدرش ابوطالب نیز مانند بسیاری دیگر از عربان پیشا اسلام با پارسی اشنا بوده اند ( سخنگیران نگویند که این ویژه علی دانستم گفتم مانند بسیاری دیگر از عربان ) همچنین در عربی وازه ای دیگر است که با خوار و هار یکیست و ان واژه خوَر است ما عودی بذی خوَر دار م چوبه م درختم سست نیست و اگر شادروان فروه وشی میخواست وازه ای عربی همگون خوار و هار بیاورد جا داشت که هار ریشه انهیار و خوَر بیاورد و نه حائر -

هار یعنی دیوانه، وحشی

هار ، haar , در گویش شهر بابکی به آدم حریص مال مردم خور گفته میشه


کلمات دیگر: