کلمه جو
صفحه اصلی

گاز زدن

فارسی به انگلیسی

nibble, snap

فارسی به عربی

اقضم

مترادف و متضاد

nibble (فعل)
اندک اندک خوردن، گاز زدن، مثل بز جویدن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - دندان زدن فرو بردن دندان در چیزی : خیار را گاز زد . ۲ - لگد زدن : همی نیارد نان و همی نخرد گوشت زند برویم مشت وزند به پشتم گاز . ( قریی الدهر )

لغت نامه دهخدا

گاززدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) دندان زدن. دندان فروکردن. فروبردن دندان. بریدن با دندان جزئی از چیزی را برای خوردن : خیار را گاز زدن ، سیب را گاز زدن.

واژه نامه بختیاریکا

قپ کندِن ( زِیدِن )


کلمات دیگر: