مترادف کاتب : ثبات، دبیر، صاحب قلم، قلمزن، کاغذنویس، مترسل، محرر، منشی، نامه نویس، نگارنده، نویسنده، وراق
برابر پارسی : نویسنده، دبیر، نگارنده
منشي , دفتردار , کارمند دفتري , فروشنده مغازه , مقاله نويس , نويسنده , مولف , مصنف , راقم , نگارنده
ثبات، دبیر، صاحبقلم، قلمزن، کاغذنویس، مترسل، محرر، منشی، نامهنویس، نگارنده، نویسنده، وراق
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) احمدبن ابی طاهر طیفورمروزی خراسانی بغدادی وراق کاتب مکنی به ابوالفضل . رجوع به ابن ابی طاهر و ریحانة الادب ج 3 ص 330 شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) احمدبن حسن مالقی مکنی به ابی جعفر. رجوع به احمدبن حسن مالقی در این لغت نامه و ریحانة الادب ج 3 ص 330 شود.
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 88).
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) ابوالهیثم خالدبن یزیدالبغدادی (متوفی در حدود 270هَ . ق . / 881 م .). وی کاتب و شاعر و از اهل بغداد و اصلش از خراسان و یکی از نویسندگان لشکری در زمان معتصم عباسی بود در آخر عمر سودا بر او چیره شد. شعرش رقیق و عذب و از مدح و هجا خالی است . اکثر سخنان او غزل و نسیب است و دیوان شعر (مخطوط) دارد. (فوات الوفیات ج 1 ص 149) (الاعلام زرکلی ج 1 ص 287 و ج 3 ص 807).
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) ابونصر. فقط نامش معلوم شده و زمان وفات و لطائف سخنان (او) به دست نیامده و به حدود واسط مدفون است . (از تاریخ گزیده چ پروفسور براون ص 749).
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) احمدبن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی . رجوع باحمدبن حسین بن یحیی در این لغت نامه و ریحانة الادب ج 3 ص 330 شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) احمدبن عبداﷲبن الحسن بن احمدبن یحیی بن عبداﷲ الانصاری المالقی . رجوع به احمدبن عبداﷲ و ریحانة الادب ج 3 ص 330 و ص 429 شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) احمدبن عبدالعزیزبن هشام بن خلف بن غزوان ، ادیب نحوی لغوی عروضی قاری کاتب منشی بلیغ شاعر، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن هشام و ابن خلف ، از اکابر قرّاء و اساتید نحو بوده و در عروض وحل معما دستی توانا داشته است و سه ارجوزه در خط و قرائت و نحو و شرح شواهد ایضاح ابوعلی فارسی در نحو از تألیفات و آثار قلمی او بوده و از اشعار اوست :
الحمد ﷲ علی ما اری
کاننی فی زمنی حالم
یسود اقوام علی جهلهم
ولایسود الماجد العالم .
و وفاتش بعد از سال پانصد و پنجاه و سیم هجرت و سالش نامعلوم است . (ریحانة الادب ج 3 ص 330 و ج 6 ص 199). و رجوع به ابوالعباس احمدبن عبدالعزیزبن هشام شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن فضل دینوری مکنی به ابی الفضل و مشهور به ابن خازن . رجوع به احمدبن محمد... در همین لغت نامه و ریحانة الادب ج 3 ص 330 و ج 5 ص 320 شود و رجوع به «ابن خازن ابوالفضل » شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) احمدبن یحیی بن جابر ابن داود البلاذری . رجوع به احمدبن یحیی ... و ریحانة الادب ج 3 ص 330 شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) بدیع. طرادبن علی بن عبدالعزیز ابوفراس السلمی الدمشقی . رجوع به بدیع (کاتب ) و طرادبن علی شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) تاج الدین یحیی بن منصوربن جراح کاتب منشی مکنی به ابوالحسن از فضلای ادبا و ادبای فضلا بود و مدتی در دیار مصر زیسته و خطی بس خوب داشته است و در نیمه ٔ شعبان ششصد و شانزده از هجرت در هفتاد و شش سالگی درگذشت . (ریحانة الادب ج 3 ص 335 و ج 1 ص 200). و نیز رجوع به ابن خلکان چاپ تهران (ج 2 ص 403).
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) حسین بن اسحاق . رجوع به ابن کرنیب و ریحانة الادب ج 3 ص 333 شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن عبده . رجوع به همین نام در همین لغت نامه و فهرست چهارمقاله و تعلیقات آن چ معین شود.
#
(آتشکده ٔ آذر در فصل شاعران عراق عجم ).
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) عبداﷲبن مقفع. رجوع به عبداﷲبن مقفع و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) عبدالحمیدبن یحیی بن سعد العامری (متوفی 132 هَ . ق .). وی عالم بادب و از ائمه ٔ کتاب و از اهل شام بود. بدو در بلاغت مثل زده میشود و منشیان در رسائل از او بهره میگیرند. رسائل وی در حدود هزار برگ میشود و بعضی از آنها بطبع رسیده است . وی نخستین کسی است که نامه را بدرازا کشید و تحمیدات را در فصل های نامه معمول کرد. او از مقربان مروان بن محمد (آخر ملوک بنی امیه در شام ) و دائم همراه او بود، تا مروان زوال دولت خود را نزدیک دید و به وی گفت تو نیازمندی به دشمن من بگروی و غدر خود را نسبت به من آشکار کنی و همانا اعجاب آنها به ادب تو و نیاز ایشان به کتابت تو آنها را ناچار به ابراز حسن ظن به تو میکند. پس عبدالحمید از جدائی از او ابا کرد تا با وی در بوصیر (در مصر) کشته شد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 481 وج 3 ص 807). کنیه اش ابوغالب بود. کاتب بلیغ و منشی فصیح و از مشاهیر ائمه انشاء و کتاب و فنون ادبیه و در فصاحت مکتوبات و بلاغت منشآت بی بدل بود و جمله ٔ «فتحت الرسائل بعبدالحمید و ختمت بابن العمید» از امثال سایره و مشهوره بوده است رسائل و منشآت او مدوّن ومرجع استفاده ٔ جمعی وافر از مترسلین و اهل انشاء بوده است و اصول او را اتخاذ مینمودند. وقتی یکی از گماشتگان مروان آخرین خلیفه ٔ اموی غلامی سیاه رنگ به اواهدا کرد که کماً و کیفاً مخالف میل مروان بود پس بعبدالحمید گفت مکتوبی در توبیخ آن گماشته بنگارد. پس عبدالحمید نوشت : لو وجدت لوناً شراً من السواد و عدداً اقل من الواحد لاهدیته و السلام . و عبدالحمید درجمیع وقایع مروان حاضر و در هنگام مغلوبیت و فراری بودن او از ابومسلم خراسانی نیز از وی مفارقت نکرد و هماره راه وفا و صداقت همی پیمود تا روز دوشنبه ٔ سیزدهم ذیحجه ٔ سال یکصد و سی و دویم هجرت هر دو در مصر مقتول گردیدند یا بنوشته ٔ بعضی عبدالحمید در موقع قتل مروان در جزیره مختفی گردید و در نتیجه ٔ سعایت دستگیر شد و بصاحب شرطه (رئیس نظمیه ) تسلیم گردید و او نیز لگنی تافته بر سرش نهاد تا جان داد، و یا به امر ابوجعفر منصور دومین خلیفه ٔ عباسی احضار گردید و وقوع تمامی دواهی را بدو منتسب داشت و بدان بهانه امر داد که دستها و پایهایش را بریدند و سر از تنش جدا کردند. (از ریحانة الادب ج 3 ص 334). و نیز رجوع شود به ابن خلکان ج 1 ص 332 و قاموس الاعلام ترکی ج 4 ص 3065.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) علی بن جعفربن علی معروف به ابن القطاع . رجوع به ابن قطاع ابوالقاسم و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) عمربن هبةاﷲ معروف به ابن العدیم . رجوع به ابن العدیم در همین لغت نامه و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
از خسرو معظم مسعودبن محمد
انصاف خود بجویم یکره زیادت از حد
(لباب الالباب ج 1 صص 152 - 153).
بیت :
(تاریخ گزیده ص 459 چ براون ).
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) قدامةبن جعفر. رجوع به کاتب بغدادی شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) کشاجم . رجوع به کشاجم محمد شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن جعفر کاتب نعمانی ، مکنی به ابوعبداﷲ از ثقات مشایخ حدیث امامیه ٔ قرن چهارم هجری و عظیم القدر و رفیعالمنزله و کثیرالروایه و از تلامذه ٔ محمدبن یعقوب کلینی بود و از آن شیخ جلیل و محمدبن عبداﷲ حمیری و علی بن حسین مسعودی و بعضی از اجلاّی دیگر روایت کرد و در کلمات اهل فن به عالم ربانی موصوف و به نعمانی و ابن ابی زینب یا ابن زینب معروف است و جد مادری وزیر مغربی بود، و فاطمه مادر وزیر مذکور نعمانی بوده است . از تألیفات اوست :
1 - تفسیر قرآن مجید که به تفسیر نعمانی معروف است .
2 - جامعالاخبار.
3 - الرد علی الاسمعیلیه .
4 - کتاب الغیبه که در غیبت حضرت ولی عصر عجل اﷲ فرجه و به غیبت نعمانی معروف است و در ایران چاپ شده است .
5 - کتاب الفرائض .
6 - نثراللئالی ، و سید مرتضی در رساله ٔ ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه خود که در ایران چاپ شده از تفسیر مذکور نقل کرده است و بنقل معتمد در بحارالانوار مجلسی نیز از آن نقل میکند و ظاهر بعضی آنکه این تفسیر نعمانی فقط در تفسیر ناسخ و منسوخ آیات قرآنی است نه تمام قرآن و مخفی نماند که نعمانی به شهر نعمان نامی بین واسط و بغداد و یا بدیهی نعمان نام از مصر منسوب است و اخیراً ببغداد و سپس بشام رفت وهم در آنجا وفات یافت و سال آن معلوم نیست . (ریحانةالادب ج 3 ص 344 و ج 5 ص 226). و نیز رجوع شود به امل الاَّمل و روضات الجنات (ص 555) و مستدرک الوسائل (ص 525) و هدیةالاحباب (ص 46).
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن حسین بن عمید معروف به ابن العمید. رجوع به ابن عمید ابوالفضل محمدبن العمید در همین لغت نامه و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن عبیداﷲ. رجوع به ابن تعاویذی ابوالفتح و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ ) محمدبن علی معروف به ابن مقله . رجوع به ابن مقله و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
مطلع
و له ایضاً
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 301).
مطلع
شعر
و له
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 393).
مطلع
(ترجمه ٔ مجالس النفایس ص 210).
(ترجمه ٔ مجالس النفائس ص 394).
کاتب . [ ت ِ ] (اِخ )حسن بن مفضل بن سهلان رامهرمزی مکنی به ابومحمد از اکابر و اعیان شیعه و وزراء سلطان الدوله ٔ دیلمی (404 - 415) و از جمله ٔ کتاب و منشیان شیعه معدود است و در سال 412 هَ . ق . مقتول گردید. (ریحانة الادب ص 332).
خاقانی .
کاتب . [ ت ِ ](اِخ ) علی بن هلال معروف به ابن البواب . رجوع به ابن بواب در همین لغت نامه و ریحانة الادب ج 3 ص 334 شود.
۱. نویسنده؛ دبیر.
۲. کسی که از کتابی نسخهبرداری میکند؛ استنساخکننده.
〈 کاتب ازلی: خدایتعالی.
〈 کاتب وحی: هریک از نویسندگان که آیاتی را که بر پیامبر اسلام نازل میشد مینوشتند: علیبن ابیطالب و عثمانبن عفان کاتب وحی بودند.