کلمه جو
صفحه اصلی

چاق


مترادف چاق : پروار، تنومند، خپل، خپله، سمین، فربه، گوشتالو، مسمن ، تندرست، سالم، سرحال، قبراق ، پرحجم، درشت، ضخیم، باارزش، بزرگ، پرمایه، کله گنده، ثروتمند، معتبر، بااعتبار

متضاد چاق : لاغر، مردنی، بیمار، مریض، مریض احوال

برابر پارسی : فربه

فارسی به انگلیسی

corpulent, fat, fleshy, meaty, overweight, puffy, stout, well-fed

fat


فارسی به عربی

بدین , دهن , زائد الوزن , قوی , ممتلی

مترادف و متضاد

fat (اسم)
پیه، چاق، چربی

creesh (اسم)
چرب، چاق

pudgy (صفت)
چاق، گوشتالو

fattish (صفت)
چاق

podgy (صفت)
چاق، گوشتالو

replete (صفت)
مشبع، انباشته، لبریز، چاق، پر مایه، کاملا پر

fatty (صفت)
چرب، چاق، چربی مانند، متمایل به چاق

fat (صفت)
چرب، چربی دار، فربه، چاق، ضخیم، سمین

thick (صفت)
سفت، انبوه، گل الود، چاق، کلفت، ستبر، ضخیم، تیره، غلیظ، پر پشت، چاق و چله، گرفته، ابری، زیاد، صخیم

blubbery (صفت)
ورم کرده، چاق، حباب وار

pursy (صفت)
تنگ نفس، فربه، چاق، گوشتالو، ثمین

lob (صفت)
چاق، چاق و چله

beefy (صفت)
سفت، فربه، چاق

tubby (صفت)
فربه، چاق، خمره وار، بشکل وان

obese (صفت)
فربه، چاق، گوشتالو

chubby (صفت)
چاق، گوشتالو

overweight (صفت)
چاق

massy (صفت)
چاق، جسیم، جامد، وزین

پروار، تنومند، خپل، خپله، سمین، فربه، گوشتالو، مسمن ≠ لاغر، مردنی


۱. پروار، تنومند، خپل، خپله، سمین، فربه، گوشتالو، مسمن ≠ لاغر، مردنی
۲. تندرست، سالم، سرحال، قبراق ≠ بیمار، مریض، مریضاحوال
۳. پرحجم، درشت، ضخیم
۴. باارزش، بزرگ، پرمایه
۵. کلهگنده، ثروتمند، معتبر، بااعتبار


فرهنگ فارسی

چاک ولهجه لری، فربه، تنومند، تندرست، تلان
۱- ( اسم ) صحت سلامت . ۲- زمان در چاق آدم ( در زمان آدم ) . ۲- ( صفت ) فربه سمین . ۴- تنومند. ۵- تندرست سالم یا دماغش چاق است . ۱- سالم و تندرست است . ۲- کار و بارش خوبست . یا چاق و چله . چاق و فربه .

فرهنگ معین

[ تر. ] ۱ - (ص . ) فربه . ۲ - تنومند. ۳ - تندرست ، سالم . ۴ - (اِ. ) صحت ، سلامت . ،دماغش ~ است الف - سالم و تندرست است . ب - کار و بارش خوب است . ،~ُ چله چاق و فربه .

لغت نامه دهخدا

چاق. ( ترکی ، ص ) سمین. درشت. فربی. بسیار گوشت. مقابل لاغر. سطبر. ( غیاث ). فربه و کلفت از انسان و حیوان. ( فرهنگ نظام ). فربه. ( ناظم الاطباء ). || بمعنی صحت باشد. ( برهان ). صحیح و تندرست. ( آنندراج ). تندرست. ( غیاث ) ( فرهنگ نظام ). تندرست و سلامت. ( ناظم الاطباء ).
- دماغ کسی چاق بودن ؛ در تداول عامه کنایه از درآمد کافی داشتن. دولتمند و صاحب ثروت بودن. از داشتن ثروت یا بسبب دیگر تردماغ و خوشحال و بانشاط بودن ، چنانکه گویند: دماغش چاق است :
ز بوی خامه نرگس دماغ من چاق است
شکفتن دل من هم چو گل به اوراق است.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
و به معانی بالا با فعل شدن نیز مصطلح است و گویند: دماغش چاق شد؛ تازگی ها دماغش چاق شده و غیره :
شود ز حاصل خود هر کسی دماغش چاق
که هست شربت خشخاش باغبان زنجیر.
( از آنندراج ).
- دماغ چاقی کردن ؛ در اصطلاح عامه بمعنی احوالپرسی کردن است.
- زیر چاق بودن یا زیر چاق نبودن ؛ در اصطلاح عوام بمعنی ماهر بودن و مسلط بودن یا نبودن و متمایل بودن یا تمایل نداشتن به انجام کاری یا امری است. و رجوع به فربه و تندرست شود.
|| تر و تازه. ( آنندراج ). ( فرهنگ نظام ). تازه. ( غیاث ). || قوی. ( غیاث ). توانا. ( ناظم الاطباء ). || نغز، در ترکی. ( فرهنگ نظام ). || چست. ( غیاث ). || خوش. ( ناظم الاطباء ). || اندک ، در ترکی. ( فرهنگ نظام ). || ( اِ )بمعنی زمان هم هست ، چنانکه گویند در چاق آدم یعنی در زمان آدم و بعضی گویند به این معنی ترکی است. ( برهان ) ( آنندراج ). در ترکی بمعنی وقت. ( فرهنگ نظام ). هنگام و وقت ، مأخوذ از ترکی. ( ناظم الاطباء ). || آواز رحم ، در ترکی. ( فرهنگ نظام ). || امر به گزیدن و نیش زدن و چغلی کردن است ؛ در ترکی. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ عمید

۱. فربه، تنومند، تلان.
۲. [عامیانه] تندرست.

گویش اصفهانی

تکیه ای: čâq
طاری: čâk
طامه ای: čâk
طرقی: čâk
کشه ای: čâk
نطنزی: čâk


گویش بختیاری

1. چاق، فربه؛ 2. سالم؛ 3. آماده کار.


واژه نامه بختیاریکا

او به لاش؛ باتِنیدِه؛ رپسته؛ سِپِله ( سپلمِنه ) ؛ گِرَهدِه؛ نه راپ نه ریپ؛ سَر تَه یکی؛ قی سر گردِه؛ قُن سُر؛ کِند سَرِ گُردِه؛ پَندَونیده؛ خرت؛ پُخُل؛ تِنگ؛ قزل قرت
ز یک رهده

جدول کلمات

تپل

پیشنهاد کاربران

در شهر برازجان در استان بوشهر ما میگیم قلیون رو چاق کن داداش یا مثلا میگیم عامو جر و بحث چاق نکنا!

بچه واژه چاق با فعل چاق یا همون چاقیدن و چاق کردن فرق میکنه و چاقیدن در واقعیت همون چاخ و چاخ کردن و چاخیدن است که برای بار کردن ( بیشتر چیزایی مث قلیون و سیگار ) به کار میره ولی چاق به معنا وزن زیاد است

اولن که به اقای مرزبان بگم که ما میدونیم چی هستیم

در واقع چیزی به نام کرد ندارم ترک در ایران داریم از اول هم بوده

روستاییان اوستا زبان بما نگن کی هستیم

سمین . فربه .

این واژه ترکی است و chubby برگرفته شده از ترکی است!
معنی: خپل، کُپُل ( تُپُل ) ، گامبو و. . .

زفت

در زبان لری واژه چاق نداریم، معادل چاق در زبان لری "مَس"

آدمی که اندام بدی دارد. شکم، باسن یا ران بزرگ. سلامتش در خطر است. معنی گامبو، خپل، خیکی، تپل، گامبالو و . . . را نیز می دهد.

سمین

سمن

معنی به کردی
قه له و

در شهرستانهای استان فارس مرسوم است که می گویند: فِتنه چاق نکن یعنی جر و دعوا راه نینداز و باعث دعوا نشو
البته اینکه چاغ است یا چاق دقیقا مطمئن نیستم.
هر چند در لهجه عرب خمسه استان فارس به شکل چاغ تلفظ می شود.
یا سیگارت را چاق کن یعنی سیگارت را روشن کن.
کار چاق کن یعنی کار کسی را راه بیندازد و به دیگران در حل مشکلات کمک کردن. مثل کمک در دادگاه و غیره برای سریعتر رسیدن به نتیجه کار.

چاق . ۞ ( ترکی ، ص ) سمین . درشت . فربی . بسیار گوشت . مقابل لاغر. سطبر. ( غیاث ) . فربه و کلفت از انسان و حیوان . ( فرهنگ نظام ) . فربه . ( ناظم الاطباء ) . || بمعنی صحت باشد. ( برهان ) . صحیح و تندرست . ( آنندراج ) . تندرست . ( غیاث ) ( فرهنگ نظام ) . تندرست و سلامت . ( ناظم الاطباء ) . - دماغ کسی چاق بودن ؛ در تداول عامه کنایه از درآمد کافی داشتن . دولتمند و صاحب ثروت بودن . از داشتن ثروت یا بسبب دیگر تردماغ و خوشحال و بانشاط بودن ، چنانکه گویند: دماغش چاق است : ز بوی خامه ٔ نرگس دماغ من چاق است شکفتن دل من هم چو گل به اوراق است . ملاطغرا ( از آنندراج ) . و به معانی بالا با فعل شدن نیز مصطلح است و گویند: دماغش چاق شد؛ تازگی ها دماغش چاق شده و غیره : شود ز حاصل خود هر کسی دماغش چاق که هست شربت خشخاش باغبان زنجیر. ( از آنندراج ) . - دماغ چاقی کردن ؛ در اصطلاح عامه بمعنی احوالپرسی کردن است . - زیر چاق بودن یا زیر چاق نبودن ؛ در اصطلاح عوام بمعنی ماهر بودن و مسلط بودن یا نبودن و متمایل بودن یا تمایل نداشتن به انجام کاری یا امری است . و رجوع به فربه و تندرست شود. || تر و تازه . ( آنندراج ) . ( فرهنگ نظام ) . تازه . ( غیاث ) . || قوی . ( غیاث ) . توانا. ( ناظم الاطباء ) . || نغز، در ترکی . ( فرهنگ نظام ) . || چست . ( غیاث ) . || خوش . ( ناظم الاطباء ) . || اندک ، در ترکی . ( فرهنگ نظام ) . || ( اِ ) بمعنی زمان هم هست ، چنانکه گویند در چاق آدم یعنی در زمان آدم و بعضی گویند به این معنی ترکی است . ( برهان ) ( آنندراج ) . در ترکی بمعنی وقت . ( فرهنگ نظام ) . هنگام و وقت ، مأخوذ از ترکی . ( ناظم الاطباء ) . || آواز رحم ، در ترکی . ( فرهنگ نظام ) . || امر به گزیدن و نیش زدن و چغلی کردن است ؛ در ترکی . ( فرهنگ نظام ) .





همان طور که گفته شده چاق از ریشه ترکی چاق و ساغ و ساق به معنی زمان سلامت و زمان و اندام و غیر هست

من بررسی کردم دیدم که آقا محسن کلا اشتباه معنی کرده چرا که ساگ رو سرچ کنید نوشته معرب ساج هست که ربطی به این ندارد

چاک را سرچ کردم و دیدم نوشته شکاف ربطی ندارد

معانی چاق در ترکی؛ فربه، سلامتی و تندرستی، زمان ، عصر و دوره و درست و روبه راه کردن
ساغول و ساغلا و سالیق و ساغلام به معنی درست و سلامت

ساق یا ساغ دوش که سرچ کنید یعنی دست راست
ساغ معنی جهت و سمت و همچنین راست هم هست.

چاق و چاقالو و چاقلام هم برای تپلی هست

چاخ چاغ و ساغ برای زمان و دوره زمانی


کلمات دیگر: