کلمه جو
صفحه اصلی

خاصیت


مترادف خاصیت : اثر، خواص، فایده، خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه، مختصه، ویژگی

برابر پارسی : ویژگی، سودبخشی

فارسی به انگلیسی

virtue, property, use, quality, ism _, savor, savour, sustenance, use(fulness)

virtue, property, use(fulness)


ism _, property, quality, savor, savour, sustenance, virtue, y


فارسی به عربی

ابحر , طبیعة , مزیة , ملکیة , مودة

مترادف و متضاد

۱. اثر، خواص، فایده
۲. خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه
۳. مختصه، ویژگی


nature (اسم)
نهاد، خوی، طبع، روح، خیم، سیرت، نوع، گونه، خاصیت، سرشت، طبیعت، خو، فطرت، افرینش، مشرب، خمیره، ذات، ماهیت، گوهر، غریزه، منش

character (اسم)
نهاد، خوی، طبع، شخصیت، دخشه، خط، خیم، سیرت، رقم، خاصیت، سرشت، طبیعت، صفات ممتازه، خط تصویری، خو، مونه، هر نوع حروف نوشتنی و چاپی

use (اسم)
عادت، استفاده، تمرین، سود، منفعت، فایده، کاربرد، استعمال، خاصیت، مصرف، اطلاق

cachet (اسم)
مهر، کاشه، خاصیت، کپسول

property (اسم)
خیر، استعداد، دارایی، خواست، خاصیت، مال، ویژگی، صفت خاص، ولک

feature (اسم)
ترکیب، جنبه، خط، خاصیت، چهره، خصیصه، خصوصیات، طرح صورت، ریخت

trait (اسم)
جنبه، خاصیت، نشان ویژه، ویژگی، خصیصه، نشان اختصاصی

peculiarity (اسم)
خاصیت، غرابت، خصوصیات، صفت عجیب و غریب، حالت ویژگی

اثر، خواص، فایده


خو، سجیه، صفت، طبیعت، خصال، خصلت، خصیصه


مختصه، ویژگی


فرهنگ فارسی

طبیعت، خوی، اثر، طبیعت مخصوص کسی یاچیزی، خاصیان
( مصدر اسم ) ۱ - طبیعت خوی . سجیه خاصه . ۲ - فایده اثر . جمع : خصائص ( خصایص ) خاصیت .

فرهنگ معین

(یَّ ) [ ع . خاصیة ] (اِ. ) ۱ - سرشت ، خوی . ۲ - فایده ، اثر. ج . خصائص .

لغت نامه دهخدا

خاصیت. [ ی َ / صی ی َ / خاص ْ صی ی َ ] ( ع اِ ) طبیعت و خو با لفظ داشتن و گرفتن و بردن و بریدن مستعمل و سوم در لفظ خاژه بیاید. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). ج ، خاصیات ، خواص :
چو جهانی بخاصیت تو و وصل تو عاریت
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو.
خاقانی.
خاصیت هندوان دارد هنگام خفت
عادت خوارزمیان گاه شراب و طعام.
لامعی.
بدوزد از عدم عنقا بناوک
ببرد خاصیت ز اشیا بخنجر.
انوری ( از آنندراج ).
قیمت شکر از نی است که آن خود خاصیت وی. ( گلستان سعدی ).
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی.
حافظ.
مرد سرکش ز هنرها عاریست
پشت خم خاصیت پر باریست.
جامی.
تأثیر عشق خاصیت سنگ سرمه دار.
میر فغفور لاهیجانی ( از آنندراج ).
و گاه در فارسی نیز مانند عربی با تشدید یا بکار رفته است :
شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم.
خاقانی.
ولی هر چه باشد ز مثقال کم
ز خاصیت افتد اگر صد بهم.
نظامی.
نی بوریا را بلندی نکوست
که خاصیت نیشکر خود در اوست.
سعدی ( بوستان ).
قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافد
اگر بازش بفرمائی به فرق سر دوان آید.
سعدی.
از بد که بد آید طمع نیک مدارید
خاصیت کافور مجوئید ز پلپل.
سلمان ساوجی.
دیدنش از دور ناخن میزند داغ مرا
زخم دل خاصیت مشک از سوادش میبرد.
شوکت ( از آنندراج ).
مزلف چون شود دلبر بدولت میرسد عاشق
خط مشکین او خاصیت بال هما دارد.
علی جان بیک موجی ( از آنندراج ).
|| هنر. ( مهذب الاسماء ). || در اصطلاح طب قدیم : مقابل وضع طبیعی و عمل طبیعی و حالت طبیعی است و آن وضعی است که یک شی دارد بدون آنکه بر او امر دیگری عارض شود. وقتی اطباء گویندبخاصیت سود دارد، مقصودشان چیزی نزدیک تجربه است یعنی با موازین علمی قدیم از خشکی و تری و گرمی و سردی مربوط نباشد، چیزی که مجهول السبب بود آن را خاصیت نام کردند چون ربودن سنگ مقناطیس آهن را و منفعت آویختن عودالصلیب برگردن مصروع را ( از یواقیت العلوم ) : و حجریشب را بر معده او آویخته دارند بخاصیت سود دارد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). خواجه ابوعلی سینارحمةالﷲ علیه می گوید مگر این چیزها بخاصیت سود دارداز بهر آنکه تحلیل کند و قیاس آن است که چیزهای سردو نرم باید داد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

خاصیت . [ ی َ / صی ی َ / خاص ْ صی ی َ ] (ع اِ) طبیعت و خو با لفظ داشتن و گرفتن و بردن و بریدن مستعمل و سوم در لفظ خاژه بیاید. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ، خاصیات ، خواص :
چو جهانی بخاصیت تو و وصل تو عاریت
نزند لاف عافیت دل کس در بلای تو.

خاقانی .


خاصیت هندوان دارد هنگام خفت
عادت خوارزمیان گاه شراب و طعام .

لامعی .


بدوزد از عدم عنقا بناوک
ببرد خاصیت ز اشیا بخنجر.

انوری (از آنندراج ).


قیمت شکر از نی است که آن خود خاصیت وی . (گلستان سعدی ).
گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی .

حافظ.


مرد سرکش ز هنرها عاریست
پشت خم خاصیت پر باریست .

جامی .


تأثیر عشق خاصیت سنگ سرمه دار.

میر فغفور لاهیجانی (از آنندراج ).


و گاه در فارسی نیز مانند عربی با تشدید یا بکار رفته است :
شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم .

خاقانی .


ولی هر چه باشد ز مثقال کم
ز خاصیت افتد اگر صد بهم .

نظامی .


نی بوریا را بلندی نکوست
که خاصیت نیشکر خود در اوست .

سعدی (بوستان ).


قلم خاصیتی دارد که سر تا سینه بشکافد
اگر بازش بفرمائی به فرق سر دوان آید.

سعدی .


از بد که بد آید طمع نیک مدارید
خاصیت کافور مجوئید ز پلپل .

سلمان ساوجی .


دیدنش از دور ناخن میزند داغ مرا
زخم دل خاصیت مشک از سوادش میبرد.

شوکت (از آنندراج ).


مزلف چون شود دلبر بدولت میرسد عاشق
خط مشکین او خاصیت بال هما دارد.

علی جان بیک موجی (از آنندراج ).


|| هنر. (مهذب الاسماء). || در اصطلاح طب قدیم : مقابل وضع طبیعی و عمل طبیعی و حالت طبیعی است و آن وضعی است که یک شی ٔ دارد بدون آنکه بر او امر دیگری عارض شود. وقتی اطباء گویندبخاصیت سود دارد، مقصودشان چیزی نزدیک تجربه است یعنی با موازین علمی قدیم از خشکی و تری و گرمی و سردی مربوط نباشد، چیزی که مجهول السبب بود آن را خاصیت نام کردند چون ربودن سنگ مقناطیس آهن را و منفعت آویختن عودالصلیب برگردن مصروع را (از یواقیت العلوم ) : و حجریشب را بر معده ٔ او آویخته دارند بخاصیت سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خواجه ابوعلی سینارحمةالﷲ علیه می گوید مگر این چیزها بخاصیت سود دارداز بهر آنکه تحلیل کند و قیاس آن است که چیزهای سردو نرم باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- بالخاصیة بالخاصیة که صاحبان علم ادویة گویند مقابل بالطبیعه است : . مثلا دوائی که برای محرورین نافع است گویند این نفع بالخاصیة است لابالطبیعة. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و چلغوزه با عسل بالخاصیة سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).

فرهنگ عمید

۱. خوی و طبیعت مخصوص کسی یا چیزی.
۲. فایده و اثر چیزی، اثر.
۳. (اسم مصدر ) [قدیمی] خاص بودن.

فرهنگ فارسی ساره

سودبخشی، ویژگ


جدول کلمات

ویژگی

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
یَتیش ( پهلوی: پَتیشْن )
گاتیش ( پهلوی: گَتیشْن )
پارْمیت pãrmit ( سنسکریت: پارَمیتَ )
دِراوین ( سنسکریت: دْراوینَ )

در برخی از سرزمینهای لر نشین واژه"واکِرد" برای جایگزین این واژه عربی میکنند
مانند بی خاصیت=>بی واکرد


کلمات دیگر: