مترادف طاقت داشتن : تحمل داشتن، تاب آوردن، بردبار بودن، مقاوم بودن
طاقت داشتن
مترادف طاقت داشتن : تحمل داشتن، تاب آوردن، بردبار بودن، مقاوم بودن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تحمل (فعل ماض )
مترادف و متضاد
تاب اوردن، تحمل کردن، مدارا کردن، برخورد هموار کردن، طاقت داشتن
تحملداشتن، تاب آوردن، بردبار بودن
مقاوم بودن
۱. تحملداشتن، تاب آوردن، بردبار بودن
۲. مقاوم بودن
فرهنگ فارسی
۱ - قدرت داشتن توانایی داشتن . ۲ - تحمل داشتن .
واژه نامه بختیاریکا
ز برا وُرَوُدِن؛ ساز اَوُردِن
پیشنهاد کاربران
بر خشم خود طاقت نداشت : نتوانست خشم خود را فرو خورد .
" بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت برخاست نه تمام"
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۹.
طاقت داشتن : توان داشتن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 56 )
" بوسهل زوزنی بر خشم خود طاقت نداشت برخاست نه تمام"
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۲۹.
طاقت داشتن : توان داشتن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 56 )
جان انجام کاری را داشتن
کلمات دیگر: