مترادف عاری : بری، فاقد، مبرا، برهنه، پتی، لخت
عاری
مترادف عاری : بری، فاقد، مبرا، برهنه، پتی، لخت
فارسی به انگلیسی
devoid, destitute, void, naked
barren, naked, void, devoid
فارسی به عربی
عاری , فراغ
عربی به فارسی
برهنگي گراي , طرفدار برهنگي
لخت , عريان , ساده , اشکار , عاري , برهنه کردن , اشکارکردن , برهنه , عادي , پوچ , بي اثر
مترادف و متضاد
بری، فاقد، مبرا
برهنه، پتی، لخت
پوچ، بی اعتبار، عاری، تهی، خالی، باطل، بلاتصدی، عاری از
مستقل، مجاز، روا، اختیاری، عاری، ازاد، حق انتخاب، رایگان، مجانی، رها، مختار، مبرا، غیر مقید، سرخود، میدانی
ساده، اشکار، عریان، لخت، عاری
عاری، تهی، خالی از
عاری، خالی، بی چاره، نیازمند، لات و لوت
عاری، ازاد، معاف
۱. بری، فاقد، مبرا
۲. برهنه، پتی، لخت
فرهنگ فارسی
برهنه، لخت
( اسم صفت ) ۱ - برهنه لخت جمع عرات ( عراه ) . ۲ - فاقد مبرا .
محمد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن الاریحاوی عاری در سالهای ۱۱۹۹ - ۱٠۱۸ می زیست و یکی از فقهائ و مفتیان بود .
( اسم صفت ) ۱ - برهنه لخت جمع عرات ( عراه ) . ۲ - فاقد مبرا .
محمد بن ابراهیم بن عبدالرحمن بن الاریحاوی عاری در سالهای ۱۱۹۹ - ۱٠۱۸ می زیست و یکی از فقهائ و مفتیان بود .
فرهنگ معین
[ ع . ] (ص . ) ۱ - برهنه ، لخت . ۲ - فاقد.
لغت نامه دهخدا
عاری. ( ع ص ) برهنه. ج ، عُراة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). رجل عاری الاشاجع؛ مردی که گوشت ندارد. ( مهذب الاسماء ). کسی که به بیماری «عروا» مبتلا شود. ( اقرب الموارد ). || مبرا و بی مو. || صاف. || معاف. || ساده. نادان. ( ناظم الاطباء ). || جوینده و آهنگ کننده احسان از کسی. || امر عارض شونده. نازل شونده. ( اقرب الموارد ).
عاری. ( اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018 - 1199 هَ. ق. می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. ( الاعلام زرکلی ).
عاری. ( اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018 - 1199 هَ. ق. می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. ( الاعلام زرکلی ).
عاری . (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018 - 1199 هَ . ق . می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. (الاعلام زرکلی ).
عاری . (ع ص ) برهنه . ج ، عُراة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). رجل عاری الاشاجع؛ مردی که گوشت ندارد. (مهذب الاسماء). کسی که به بیماری «عروا» مبتلا شود. (اقرب الموارد). || مبرا و بی مو. || صاف . || معاف . || ساده . نادان . (ناظم الاطباء). || جوینده و آهنگ کننده ٔ احسان از کسی . || امر عارض شونده . نازل شونده . (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۱. برهنه، لخت.
۲. بی بهره، بدونِ.
۲. بی بهره، بدونِ.
جدول کلمات
برهنه ، لخت
پیشنهاد کاربران
بدون چیز - برهنه
بدون چیز
برهنه
لخت
ننگی
بدنامی
رسوایی
بی آبرویی
سر خوردگی
سرشکستگی
بدنامی
رسوایی
بی آبرویی
سر خوردگی
سرشکستگی
فاقد، بی بهره ، خالی ، لخت
لخت، برهنه، فاقد
کلمات دیگر: