کلمه جو
صفحه اصلی

غالبا


مترادف غالبا : اغلب، اکثراوقات، کراراً

برابر پارسی : بیشتر، بسی، بسیار، بیش تر، چه بسا | ( غالباً ) بیشتر

فارسی به انگلیسی

frequently, very often, mostly


most, preponderantly

فارسی به عربی

بعض

مترادف و متضاد

often (قید)
خیلی زیاد، بسی، غالبا، بارها، کرارا، غالب اوقات، خیلی اوقات، بکرات

frequently (قید)
زود زود، غالبا، بارها، مکررا، کرارا

mostly (قید)
غالبا

فرهنگ فارسی

۱ - بیشتر اغلب اکثر اوقات : غالبا به ما سر می زند . ۲ - به احتمال غالب ظاهرا : محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را غالبا دیوانه می داند من فرزانه را . ( سلمان ) .

فرهنگ معین

( غالباً ) (لِ بَ نْ ) [ ع . ] (ق . ) اغلب ، بیشتر.

لغت نامه دهخدا

( غالباً ) غالباً. [ ل ِ بَن ْ ] ( ع ق ) اکثر اوقات. بیشتر. در غالب. رجوع به غالب شود :
من و انکار شراب این چه حکایت باشد
غالباً این قدرم عقل و کفایت باشد.
حافظ.
|| باحتمال اغلب. ظاهراً :
محتسب گوید که بشکن ساغر و پیمانه را
غالباً دیوانه میداند من فرزانه را.
سلمان.

فرهنگ عمید

۱. اغلب اوقات.
۲. بیشتر، اکثراً: کتاب هایش غالباً به زبان آلمانی نوشته شده.

فرهنگ فارسی ساره

بی شتر


پیشنهاد کاربران

اکثرا

اکثر اوقات
اغلب مواقع

عمدتا


کلمات دیگر: