کلمه جو
صفحه اصلی

گارد مخصوص

فارسی به عربی

حارس خاص

مترادف و متضاد

bodyguard (اسم)
محافظ، مستحفظ شخص، گارد مخصوص

پیشنهاد کاربران

محافظت کننده. نگاهبان. ( برهان ) . نگاهبان. ( بهار عجم ) . نگاهبان جان سلاطین که همیشه با شمشیر در خدمت سلطان حاضر و متوجه است. ( آنندراج ) . حافظ. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) . گارد مخصوص شاه. پاسبان. شرطه. ج ، جنادره :
کشان از دز بلشکرگاه بردش
بنزدیکان و جانداران سپردش.
( ویس و رامین ) .
وشمشیردار بود در دیوان ، او را جاندار گفتندی. ( تاریخ بیهقی ص 121 ) . سپهبد [ خسروپرویز ] فرهاد بود و سمرگری به روز و منجم برزین و حاجب او نوش بود و گنجور خورشید و نوشین بازدار و فری برز جاندار بودش و طبیب ماهوی خراد. ( مجمل التواریخ والقصص ) . تا ناگاه جانوسیار و ماهیار وی را بشب اندر چندی شمشیر زدند و بیفتاد و ایشان جاندار خاص بودند. ( مجمل التواریخ ایضاً ) . و حالی جانداری خاص خویش را به میهنه فرستاد بشحنگی. ( اسرارالتوحید ص 314 ) . یکی برادر اسقوزان دیلم بودکه جاندار سلطان بود نام او شهردار. ( تاریخ طبرستان ) . و لقد شاهدت [ بشیراز ] مرّة رجلاً تجره الجنادرة و هم الشرط الی الحاکم و قد ربطوه فی عنقه. ( ابن بطوطه ) .
چون عقل و جان عزیز و غریبست لاجرم
جاندار عقل و عاقله جان شناسمش.
خاقانی.
جاندار تو رضای حق است و دعای خلق
کاین دو ز صد سریّت لشکر نکوتر است.
خاقانی.
ندیم و حاجب و جاندار و دستور
همه رفتند و خسرو ماند و شاپور.
نظامی.
زانو زده بر سرین او شیر
چون جانداران کشیده شمشیر.
نظامی.
کی تواند کرد جانداری او هر جانور
حافظ و جاندار او ایزدتعالی بس بود.
شرف شفروه ( از آنندراج ) .


کلمات دیگر: