مترادف عاجز : بیچاره، بی حال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمین گیر، ضعیف، فرومانده، کم زور، مانده، ناتوان، هاژ، بی کفایت، نالایق، اعمی، علیل، کور، نابینا
متضاد عاجز : قادر
برابر پارسی : درمانده، بیچاره، زبون، ناتوان
helpless, impotent, incapable, powerless, unable
disabled, crippled, unable, cripple, disabled person
نا مناسب , غير کافي , ناشايسته , بي کفايت , نالا يق , بي اعتبار , باطل , پوچ , نامعتبر , عليل , ناتوان , () ناتوان کردن , عليل کردن , باطل کردن
بيچاره , درمانده , فرومانده , ناگزير , زله , داراي ضعف قوه باء , ناتوان , اکار , عاجز , نا قابل , نالا يق , بيعرضه , محجور , نفهم
۱. بیچاره، بیحال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمینگیر، ضعیف، فرومانده، کمزور، مانده، ناتوان، هاژ
۲. بیکفایت، نالایق
۳. اعمی، علیل، کور، نابینا ≠ قادر
بیچاره، بیحال، خسته، درمانده، راجل، زبون، زمینگیر، ضعیف، فرومانده، کمزور، مانده، ناتوان، هاژ ≠ قادر
بیکفایت، نالایق
اعمی، علیل، کور، نابینا
۱. سست؛ ناتوان.
۲. [مجاز] خسته؛ درمانده.
۳. ویژگی کسی که عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد.
〈 عاجز آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 عاجز شدن: ◻︎ رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلد / چون دوتا شد عاجز آید از گسستن زال زر (سنائی: ۱۶۴).
〈 عاجز شدن (گشتن، گردیدن): (مصدر لازم)
۱. ناتوان شدن؛ درماندن.
۲. [مجاز] خسته شدن؛ به ستوه آمدن.
〈 عاجز کردن: (مصدر متعدی)
۱. ناتوان ساختن.
۲. [مجاز] خسته کردن، به ستوه آوردن.
〈 عاجز ماندن: (مصدر لازم) = 〈 عاجز شدن