کلمه جو
صفحه اصلی

جادویی

فارسی به انگلیسی

magic(al), magic, magical, wizard

magic, magical, wizard


magic(al)


فارسی به عربی

سحری

مترادف و متضاد

wizardry (اسم)
سحر، جادوگری، افسون گری، جادویی

magic (صفت)
سحر امیز، جادویی، سحری، وابسته به سحر و جادو

magical (صفت)
سحر امیز، جادویی، سحری، وابسته به سحر و جادو

theurgic (صفت)
جادویی، سحرانگیز

فرهنگ فارسی

۱- سحر ساحری جادوگری . ۲- عجیب شگفت آور ( جادوییها شگفتیها عجایب ) .

سحر و ساحری

فرهنگ معین

۱ - (حامص . ) سحر، ساحری . ۲ - (ص . ) عجیب ، شگفت آور.

لغت نامه دهخدا

جادویی. ( حامص ) رجوع به جادوئی شود.

جادوئی. ( حامص ) سحر و ساحری. ( آنندراج ). سحر. جادوگری. عمل جادوگر. تُوَلَه. تِوَلَه.( منتهی الارب ). جِبت. طِب . طُب . طَب . طُلاوة. طَلاوة. طِلاوة. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) :
جادوئیها کند شگفت و عجیب
هست و استاش زند و استانیست.
خسروی.
چو بهرام آواز خسرو شنید
باندیشه آن جادوئیها بدید.
فردوسی.
یکی جادوئی ساخت بامن بجنگ
که برچشم روشن نماند آب و رنگ.
فردوسی.
ز تو تنبل و جادوئی دور گشت
روانت بر دیو مزدور گشت.
فردوسی.
لختی زرق و عشوه و جادوئی آموخته. ( تاریخ بیهقی ).
ز ضحاک جز جادوئی پیشه چیست
همین رزم ایرانیان جادوئی است.
( گرشاسب نامه ).
آن وقت که مملکت از دست سلیمان رفت دیوان خلقان را جادوئی می آموختند. ( قصص الانبیاء ).
از ایذاء مردمان و دوستی دنیا و جادوئی پرهیز واجب دیدم. ( کلیله و دمنه ).
زلفش به جادوئی ببرد هرکجا دلیست
وآنگه به چشم و ابروی نامهربان دهد
هندو ندیده ام که چو ترکان جنگجوی
هرچ آیدش بدست به تیر و کمان دهد.
ظهیر ( از شرفنامه ).
غفلت و کفرست مایه جادوی
شعله دین است جان موسوی.
مولوی.
نه وسمه است آن به دلبندی خضیب است
نه سرمه است آن به جادوئی کحیل است.
سعدی.
خمار در سر و دستش بخون هشیاران
خضیب ونرگس مستش به جادوئی مکحول.
سعدی.
|| شگفتی ( ظاهراً ) :
کنون زین سپس نامه باستان
بپیوندم از گفته راستان
چو پیکار کیخسرو آمد پدید
بباید ز من جادوئیها شنید.
فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] شگفت‌انگیز: چشمان جادویی.
۲. (حاصل مصدر) [قدیمی] ساحری؛ جادوگری: ◻︎ خمار در سر و دستش به خون مشتاقان / خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول (سعدی۲: ۴۸۰).
⟨ جادویی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سِحر کردن؛ جادو کردن.


۱. [مجاز] شگفت انگیز: چشمان جادویی.
۲. (حاصل مصدر ) [قدیمی] ساحری، جادوگری: خمار در سر و دستش به خون مشتاقان / خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول (سعدی۲: ۴۸۰ ).
* جادویی کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] سِحر کردن، جادو کردن.

پیشنهاد کاربران

جادویی:
دکتر کزازی در مورد واژه ی " جادویی" می نویسد : ( ( جادویی در پهلوی در ریخت یاتوگیه yatūgīh بکار می رفته است . اسمی است که از جادو ساخته شده است. ) )
( ( هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 286. )



کلمات دیگر: