کلمه جو
صفحه اصلی

تاب خوردن


مترادف تاب خوردن : درپیچ وتاب شدن، تاب بازی کردن، دور زدن، به نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن

فارسی به انگلیسی

dangle, oscillate, swing

فارسی به عربی

تحول

مترادف و متضاد

دور زدن


به‌نوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن


۱. درپیچ وتاب شدن
۲. تاب بازی کردن
۳. دور زدن
۴. بهنوسان درآمدن، نوسان داشتن، مرتعض شدن


swing (فعل)
تلو تلو خوردن، نوسان کردن، بدار اویخته شدن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن، اونگان شدن یا کردن

sway (فعل)
تاب خوردن، در نوسان بودن، سلطه حکومت کردن، متمایل شدن به عقیده ای، این سو و ان سو جنبیدن

oscillate (فعل)
مردد بودن، تلو تلو خوردن، نوسان کردن، تاب خوردن، از این سوبه ان سو افتادن

twist (فعل)
خم کردن، پیچاندن، پیچیدن، تابیدن، پیچ دادن، پیچ دار کردن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن

درپیچ وتاب شدن


تاب بازی کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر )۱ - در تاب نشستن و در هوا آمدن و رفتن . ۲- در پیچ و تاب شدن پیچیده شدن.

فرهنگ معین

(دَ ) (مص ل . ) ۱ - در تاب نشستن و در هوا به جلو و عقب رفتن . ۲ - پیچ و خم پیدا کردن .

لغت نامه دهخدا

تاب خوردن. [ خوَرْ / خُرْ دَ ] ( مص مرکب ) در تاب نشستن و در هوا آمدن و شدن ، در تاب بحرکت آمدن و شدن در هلاچین. || در پیچ و تاب شدن و پیچیده شدن :
تاب خوردم رشته وار اندر کف خیاط صنع
بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم.
سعدی.

واژه نامه بختیاریکا

دِراوُردِن


کلمات دیگر: