کلمه جو
صفحه اصلی

ظرف


مترادف ظرف : کاسه، آوند، بشقاب، درخلال، درطی

برابر پارسی : آوند، گنجه، تشت، دیگ

فارسی به انگلیسی

vessel, container, dish, adverb of time or place, duration, coursecapacity, forbearance


barrel, bath, container, matter, receptacle, utensil, vessel, dish, adverb of time or place, duration, capacity, forbearance, dinnerware

barrel, bath, container, matter, receptacle, utensil, vessel


فارسی به عربی

زهریة , سفینة , صحن , ظرف , هاویة , یستطیع

عربی به فارسی

قيد , ظرف , معين فعل , قيدي , عبارت قيدي , ظرفي , چگونگي , شرح , تفصيل , رويداد , امر , پيشامد , شرايط محيط , اهميت , پيچيدن , پوشاندن , درلفاف گذاشتن , فراگرفتن , دورچيزي راگرفتن , احاطه کردن , پاکت , پوشش , لفاف , جام , حلقه ء گلبرگ


مترادف و متضاد

کاسه


آوند، بشقاب


درخلال، درطی


adverb (اسم)
قیدی، ظرف، معین فعل، عبارت قیدی

container (اسم)
ظرف

dish (اسم)
ظرف، غذا، بخشی از غذا، خوراک، بشقاب، ظروف، دوری، طعام

vessel (اسم)
ظرف، کشتی، رگ، بشقاب، اوند، هر نوع مجرا یا لوله

receptacle (اسم)
جا، ظرف، نهنج، حفره درون سلولی گیاه

utensil (اسم)
ظرف، اسباب، مخلفات، ظروف، وسایل

repository (اسم)
ظرف، انبار، خاصگی، مخزن، صندوق تابوت

form (اسم)
ترکیب، ظرف، ظاهر، فرم، سیاق، صورت، برگه، گونه، شکل، روش، تصویر، وجه، طرز، ریخت، ورقه، فورم، دیس

vase (اسم)
ظرف، گلدان، گلدان نقره و غیره

during (حرف اضافه)
سر، ظرف، فاصله، در طی، طی، هنگام، در مدت

۱. کاسه
۲. آوند، بشقاب
۳. درخلال، درطی


فرهنگ فارسی

جای چیزی، هرچه که در آن چیزی جابدهند، آوند
۱ - زیرک . ۲ - خوش طبع نکته سنج . ۳ - بذله گوی . ۴ - زیبا خوشگل جمع ظرفائ .

فرهنگ معین

(ظَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - آوند، هر آن چه که در آن چیزی بگذارند. ج . ظروف . ۲ - فاصلة زمانی .

لغت نامه دهخدا

ظرف. [ ظَ ] ( ع اِ ) جای چیزی. آنچه در آن چیزی نهند. آوند. باردان. ( مهذب الاسماء ). حیّز. خنور. اِناء. وِعاء. ج ، ظروف : در وقت گویائی من به این سوگند یا ملک من شود در بازمانده عمرم از زر یا رزق یا جوهر یا ظرف یا پوشیدنی یا فرش. ( تاریخ بیهقی ).
بنده کی گردد آنکه باشد حُر
نتوان کرد ظرف پُر را پُر.
سنائی.
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر قلزم اندر ظرف ناید.
شبستری.
- ظرف دررفته ؛ خالص. که وزن ظرف آن موضوع شده باشد، چنانکه چون چیزی را وزن کنند و وزن مظروف را از وزن ظرف جدا سازند گویند وزن آن ، ظرف دررفته فلان مقدار است.
- ظرف زمان ؛ اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی کند.
- ظرف مکان ؛ اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی کند.
|| ( اِمص ) زیرکی. کیاست. || نقی الظرف ؛ امین راست باز نه خائن دغل باز. || رأیته بظرفه ؛ ای بنفسه. || ماهر گردیدن. || در محاوره فارسی زبانان مجازاً به معنی حوصله است ، چنانکه شخص کم حوصله را کم ظرف و تنگ ظرف گویند. و ظرف در این شعر ملا وحشی نیز از همان قبیل است :
این ظرف بین که تشنه لبان را به قطره ای
صد احتیاج هست و تمنا نمی کنند.
( از آنندراج ).
|| ظرف و ظرافت در زبان باشد و گیرندگی در دو چشم و ملاحت در دهان و نیکوئی در بینی یا خوبروئی و خوش هیئتی : وجه ظریف. هیئةٌ ظریفة. یا ظرف در روی و زبان است. و ظرف در زبان ، بلاغت و حسن عبارت است و در روی ، خوبی و نیکوئی و یا ظرف بزاعت و ذکاء قلب و یا ظرف حذق است وبه ظرف و ظرافت جز جوانان سبکروح را از مرد و زن صفت نکنند و راغب گوید ظرف حالتی است جامع عموم فضائل نفسانیه و بدنیه و خارجیه و از این رو صاحب علم و شجاعت و نیکو لباس و ریاش. || ( اِ ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ظرف ، بالفتح و سکون الراء عنداهل العربیة یطلق علی معان منها اسم ما یصح ان یقعفیه فعل زماناً کان أو مکاناً و الاول ظرف زمان کالیوم و الدهر و الثانی ظرف مکان کالیمین و الشمال. و فی الهدایة حاشیة الکافیة: ظرف الزمان ما یصلح جواباً لمتی. و ظرف المکان ما یصلح جواباً لأین - انتهی. أی اسم ما یصلح الخ ، یقال له اسم الظرف ایضاً. قال فی التوضیح من اسماء الظروف مع - انتهی. و من اقسام اسماء الظروف اسماء الزمان و المکان و هی الاسماء الموضوعة للزمان و المکان و باعتبار وقوع الفعل فیهما مطلقاً، أی من غیر تقیید بشخص أو زمان أو مکان فاذا قلت مخرج فمعناه موضع الخروج المطلق أو زمان الخروج المطلق و لم یعملوها فی مفعول و لا ظرف فلایقولون مقتل زیداً و لا مخرج الیوم لئلایخرج من الاطلاق الی التقیید. کذا فی جاربردی شرح الشافیة. و الفرق بین اسم الزمان و المکان و بین الوصف المشتق یجی فی فصل الفاء من باب الواو. و الاحسن هو ما قال فی اصول الاکبری من ان اسم الظرف ما یبنی من فعل لیدل علی مکانه أو زمانه و وزنه فی الثلاثی مفعل بفتح العین أو کسرها، ومفعلة بفتح المیم و العین ، کمأسدة، و فعال بالکسر و فی غیر الثلاثی المجرد یکون علی وزن اسم مفعوله - انتهی. فعلم من هذا ان اسم الظرف یقال علی معنیین احدهما اعم و الثانی اخص. و بالمعنی الاعم یکون لفظ مع وعند و الیمین و الیوم و نحوها من اسماء الظروف و بالمعنی الاخص لایکون منها. ثم الظرف سواء کان ظرف زمان أو مکان علی نوعین ، مبهم و موقت و یسمی محدوداً ایضاً. و اتفق القوم علی ان المبهم من الزمان ما لم یعتبر له حد و لا نهایة کالحین. و المحدود منه ما اعتبر فیه ذلک کالیوم و الشهر. و اما المبهم و المحدود من المکان فقد اختلف فی تفسیرهما فقال اکثر المتقدمین ان المبهم من المکان هو الجهات الست . و هی أمام و خلف و یمین و شمال و فوق و تحت. و المحدود منه بخلافه. ای ما سوی تلک الجهات و یرد علیه عند و لدی و لفظ مکان و ما بمعناه من ذوات المیم و ما بعد دخلت و المقادیر الممسوحة کالفرسخ و المیل. فانها تکون منصوبة بتقدیر فی و لا تکون المحدودات منصوبة بتقدیر فی. فینبغی ان تکون مبهمات مع انه لایصدق حد المبهم علیها. و اجیب بانها محمولة علی الجهات الست لمشابهتها ایاها. اما فی الابهام کعند و لدی و دون و سوی و اما فی کثرةالاستعمال کلفظ مکان و ما بعد دخلت و اما فی الانتقال کالمقادیر الممسوحة فان تعین ابتداء الفرسخ مثلاً لایختص مکاناً دون مکان بل یتحول ابتداء کتحول الخلف قداماً و الیمین شمالاً. فان قلت المکان المبهم کاسمه یتناول کل مکان لیس له حد یحصره فما بال المتقدمین فسروه بالجهات الست التی هی بعض الامکنة المبهمة ثم احتاجوا الی حمل غیرها علیها. قلت کأنهم جعلوا الجهات الست اصلاً لتوغّلها فی الابهام لایحاذیها غیرها فیه ،حتی انها لاتتعرف بالاضافة الی المعرفة و قیل المبهم هو النکرة و المحدود بخلافه. و یرد علی هذا التفسیر خلفک و امامک فانهما من المبهمات و ایضاً لا خلاف فی انتصابهما علی الظرفیة بتقدیر فی. مع انه لایصدق حد المبهم علیهما. و اجیب بان الجهات لاتتعرف بالاضافة فلایخرج عن تفسیر المبهم بالنکرة خلفک و امامک و نحوهما وقیل المبهم هو غیر المحصور و المحدود هو المحصور. ویرد علیه نحو فرسخ فانه من المبهمات لانتصابه علی الظرفیة بل یقال ان المکان الذی ینصب بتقدیر فی نوعان المبهم و المحدود الذی یتبدل ابتدائه و انتهائه لمشابهتهما الزمان الذی هو مدلول الفعل و وجه المشابهة التغیر و التبدل فی نوعی المکان کما فی الازمنة الثلاثةفخروج المحدود کالفرسخ من تفسیر المبهم لایضره. و قال ابن الحاجب و صاحب اللباب : المبهم ما ثبت له اسم بسبب امر خارج عن مسماه. فالفرسخ داخل فیه. لان المکان لم یصر فرسخاً بذاته بل بالقیاس المساحی الذی هو خارج عن مسماه و کذا الجهات. فانها تطلق علی هذه الامکنة باعتبار ما یضاف الیه لا بذاته. و الموقت ما له اسم باعتبار ما دخل فی مسماه کاعلام المواضع نحو البلد و السوق و الدار. فانها اسماء لتلک المواضع باعتبار اشیاء داخلة فیها کدور فی البلد و البیت فی الدّار ثُم هذا التفسیر یشتمل نحو جوف البیت و خارج الدار و داخلها و نحو المغرب و المقتل و المأکل و المشرب مع انها لاتنتصب بالظرفیة. فلایقال زید خارج الدار و جوف البیت بل فی خارجها و فی جوفه. و کذا لایقال قمت مضرب زید و مقتله. و ایضاً یشکل بانهم صرّحوا ان الدار اسم للعرصة دون البناء، حتی لو حلف لایدخل هذه الدار، فدخل فیها بعدما صارت صحراء یحنث. فلاتکون البیوت التی استحقت اسم الدار ابتداء باعتبارها داخلة فی مسماه. ثُم کل من المبهم و الموقت ، اما مستعمل اسماً بان یقع مرفوعاً و منصوباً علی غیر الظرفیة و مجروراً و ظرفاً بان یقع منصوباً علی الظرفیة و یسمی حینئذ منصرفاً. و هو ما جاز اَن تعقب علیه العوامل کالیوم و الحین ، یقال هذا حین و رأیت حیناً و عجبت من حین. أو مستعمل ظرفاً لا غیر و یسمی غیرمنصرف و هو ما لزم فیه النصب بتقدیر فی ، مثل سوی و کل من الصنفین یجوز ان یکون منصرفاً و غیرمنصرف. هذا کله خلاصة ما فی شروح الکافیة و العباب. و منها المفعول فیه. قال فی الضوء: المفعول فیه یسمی ظرفاً - انتهی. و هذا المعنی اخص من الاول مطلقاً کما لایخفی. و منها المفعول به بواسطة حرف الجر. قال فی العباب : المفعول به الذی بواسطة حرف الجر فی اصطلاحهم یسمی ظرفاً ایضاً. ثم الظرف سواء کان مفعولاً فیه أو مفعولاً به بواسطة حرف الجر قسمان : لغو و مستقر. فاللغو ما کان عامله شیئاً خارجاً عن مفهوم الظرف ، أی لیس الظرف بمتضمن له ، سواء کان ذلک الشی فعلاً أو معناه و سواء کان مذکوراً نحو مررت بزید أو مقدراً نحو من لک أی من یضمن لک. و انما سمی به لأنّه زائد غیر محتاج الیه. و المستقر ما کان عامله بمعنی الاستقرار و الحصول و نحوهما من الافعال العامة، کالثبوت و الوجود مقدراً غیر مذکور، نحو زید فی الدار. و انما سمی به لان الفعل و هو استقر أو معناه مقدر قبله نحو کان زید فی الدار أو استقر فی الدار. فالظرف مستقر فیه بحذف عامل الظرف و سد الظرف مسده. و استتر الضمیر فیه. و قیل لابد فی المستقر من ثلاثة امور. الاول کون المتعلق متضمناً فیه. فخرج بهذا نحو مررت بزید، لان المرور لیس متضمناً فی الجار بل هو امر خارج. و الثانی ان یکون المتعلق من الافعال العامة. فخرج زید فی الدار، اذا قدر متعلقه خاصاً. و الثالث ان یکون المتعلق غیر مذکور. فخرج زید حاصل فی الدار. و قال ابن جنی : یجوز اظهار عامله و لا حجة له. و اما قوله تعالی : فلما رآه مستقراً عنده ، فلیس مستقراً فی هذا القول بمعنی کائناً حتی یکون حجة له. و هذا هو المشهور فیمابین النحاة. و ذکر السید السند فی حواشی الکشاف : ان المستقر ما کان متعلقه مقدراً سواء کان عاماً نحو زید فی الدار أی حاصل فیها أو خاصاً نحو زید فی البصرة أی مقیم فیها. و اللغو ما یقابله - انتهی. اعلم ان المشهور فی تقدیر عامل الظرف الفعل أو الاسم المنکر. و قد یقدر عامله اسماً معرفاً بسبب ما، ککونه صفة معرفة. و علی هذا قیل قولهم : الفصاحة فی المفرد بمعنی الفصاحة الکائنة فی المفرد کما فی حواشی المطول. الظرف عند الاصولیین ما کان محلاً لشی و فضل علی ذلک الشی کالوقت للصلوة فان ساواه سمی معیاراً لا ظرفاً کوقت الصوم فانه الذی یستقر فیه. و لایفضل عنه فیتقدر به فیطول بطوله و یقصر بقصره. هکذا یستفاد من التلویح و حواشی المنار. و فی کلیات ابی البقاء: الظرف الزمانی نحوامس و الاَّن و متی و ایان و قط المشددة و اذا و اذ المقتضیة جواباً. و الظرف المکانی ، نحو لدن و حیث و أین و هنا و ثمة و اذا المستعملة بمعنی ثمة. و المشترک نحو قبل و بعد و اذا قصد فی باء المصاحبة مجرد کون معمول الفعل مصاحباً للمجرور زمان تعلق ذلک الفعل به من غیر قصد مشارکتها فی الفعل ، فمستقر فی موضع الحال. سمی مستقراً لتعلقه بفعل الاستقرار و هو مستقر فیه حذف للاختصار و اذا قصد کونه مصاحباً له فی تعلق الفعل فلغو. ففی قوله اشتر الفرس بسرجه علی الاول ، السرج غیر مشتری و لکن الفرس کان مصاحباً للسرج حال الشراء و التقدیر اشتر الفرس مصاحباً للسرج. و علی الثانی کان السرج مشتری و المعنی اشترهما معاً. و الظرف المستقر اذا وقع بعد المعرفة یکون حالاً، نحو مررت بزید فی الدار، أی کائناً فی الدار و یقع صلة نحو: و له من فی السموات و الارض و من عنده لایستکبرون. و خبراً نحو فی الدار زید ام عندک. و بعداً لقسم بغیر الباء نحو و اللیل اذا یغشی. و یکون متعلقه مذکوراً بعده علی شریطة التفسیر، نحو: یوم الجمعة صمت. و یشترطفی الظرف المستقر ان یکون المتعلق متضمناً فیه. و ان یکون من الافعال العامة. و ان یکون مقدراً غیر مذکور. و اذا لم توجد هذه الشروط فالظرف لغو. و قال بعضهم ما له حظ من الاعراب و لایتم الکلام بدونه ، بل هو جزء الکلام فهو مستقر و لیس اللغو کذلک لأنّه متعلق لعامله المذکور و الاعراب لذلک العامل و یتم الکلام بدونه ، و حق اللغو التأخیر لکونه فضلة و حق المستقر التقدیم لکونه عمدة و محتاجاً الیه. و مما ینبغی ان ینبه علیه هو ان مثل کان أو کائن المقدر فی الظروف المستقرة لیس من الافعال الناقصة بل من التامة، بمعنی ثبت و حصل أو ثابت و حاصل و الظرف بالنسبة الیه لغو. و الا لکان الظرف فی موقع الخبر له ، فیکون بالنسبة الیه مستقراً لا لغواً، لان اللغو لایقع موقع متعلقه فی وقوعه خبراً، فیلزم ان یقدر کان او کائن آخر - انتهی.

ظرف . [ ظُ رُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ظریف .


فرهنگ عمید

وسیله ای مقعر و فرورفته که برای پختن و خوردن غذا و نگهداری برخی چیزها کاربرد دارد، مانند بشقاب، لیوان، قابلمه، و ماهی تابه.
* ظرف زمان: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی می کند، اسم زمان.
* ظرف مکان: (ادبی ) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی می کند، اسم مکان.
* ظرف لعاب دار: ظرفی که آن را لعاب داده باشند.

وسیله‌ای مقعر و فرورفته که برای پختن و خوردن غذا و نگهداری برخی چیزها کاربرد دارد، مانند بشقاب، لیوان، قابلمه، و ماهی‌تابه.
⟨ ظرف زمان: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی می‌کند؛ اسم زمان.
⟨ ظرف مکان: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی می‌کند؛ اسم مکان.
⟨ ظرف لعاب‌دار: ظرفی که آن را لعاب داده باشند.


دانشنامه عمومی

ظرف یا آوند یا گنجانه به محل قرارگیری و جای چیزی گفته می شود. کاربرد ظروف در آشپزی و آشپزخانه و همچنین پذیرایی و سرو غذا بسیار گسترده است.
ابریق (ظرف)
بشقاب
بشکه
بطری
آفتابه
تکوک
دیس
زودپز
ساغر
سینی
خامه دان
فلاسک
قابلمه
کاسه
کوزه
گیلاس
لیوان
ماهی تابه
نمک دان و فلفل دان
هاون
واژه ظرف ماخوذ از ریشه عربی ظرف است. برابر آن در پارسی «آوند» می باشد که از پارسی میانه است (از: آو، آب + وند، خنور).
ظروف آشپزخانه شامل انواع قابلمه، ماهیتابه، قهوه جوش، سینیهای مختلف فِر و مانند اینها هستندبرای نگهداری، آماده سازی و پخت غذا، در انواع مختلف تولید می شوند.
جنس برخی از این ظروف، به نوع طبخی که از آن ها انتظار می رود بستگی دارد. برای مثال ظروف پیرکس مناسب طبخ غذاهای آبدار (مانند خورش) است و نه مناسب سرخ کردن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] ظرف وسیله ای برای نگهداری چیزی می باشد.
در روایات، «آنیه» موضوع احکامی که خواهد آمد قرار گرفته و نه «ظرف»؛ هرچند به تصریح برخی لغویان میان این دو واژه تفاوتی نیست؛ لیکن به نظر عرف «آنیه» اخص از ظرف است؛ از این رو، ظرف بر آنچه آنیه صدق می کند، اطلاق می شود؛ لیکن آنیه بر همه آنچه که ظرف بر آن صدق می کند، اطلاق نمی شود، مانند کیسه.
مراد از آنیه در کلمات فقها
مراد از آنیه در کلمات فقها معنای عرفی آن است؛ لیکن در اینکه معنای عرفی آنیه چیست دیدگاهها مختلف است.
← قول اول
از ظرف به معنای عام در باب تجارت تحت عنوان «اِندار» (کم کردن وزن ظرف) در بیع بحث کرده اند. و از ظرف به معنای خاص که به آن «آنیه» گفته می شود و موضوع این مقاله است در بابهای طهارت، زکات و اطعمه و اشربه سخن گفته اند.

واژه نامه بختیاریکا

درف

جدول کلمات

آوند

پیشنهاد کاربران

انا، کاسه، آوند، بشقاب، درخلال، درطی


در گفتار لری دَرف می گویند و این واژه باستانی می باشد.
دَرف و دول ( لری ) = ظرف و ظروف

افزون بر آوند، از واژه آشنای تابه نیز می توانیم بهره ببریم که در ساخت برخی واژگان تابه ای بکار رفته مانند ماهی تابه و آبتابه ( آفتابه )

Dish

وعاء

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
کَمس ( سنسکریت: کَمسَ )
گَرپ ( سنسکریت: کَرپَرَ )
هانْد ( سنسکریت: بْهاندَ )
پیگال، تَکوک، آبدان، آپدان ( پهلوی )
کَپال ( سنسکریت: کَپالَ )

لگن

container

در پارسی افزون بر " آوند " ، " کبارگ " نیز به چم ظرف می باشد برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.

این واژه ایرانی است
ریشه لغت ظرف=زرف در لغتنامه سکایی - ختنی به شکل *zari - za ( m ) ri به معنای ظرف vessel ثبت شده است.

در عرض یک روز، پارسیش میشه در گنجانه یک روز


کلمات دیگر: