کلمه جو
صفحه اصلی

عادل


برابر پارسی : دادگر، دادگستر، دادور

فارسی به انگلیسی

righteous[Biblical]


just


just, righteous, righteous[biblical]

فارسی به عربی

فقط , مستقیم , نزیه

عربی به فارسی

منصف , متساوي


فرهنگ اسم ها

اسم: عادل (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: ādel) (فارسی: عادل) (انگلیسی: adel)
معنی: با انصاف، دادگر، از نام های پروردگار، آن که اعمال و رفتارش مطابق با عدالت، انصاف و قانون است

(تلفظ: ādel) (عربی) آن که اعمال و رفتارش مطابق با عدالت ، انصاف و قانون است ؛ دادگر .


مترادف و متضاد

just (صفت)
درست، مقتضی، بجا، منصف، بامروت، منصفانه، مستحق، بی طرف، فریور، عادل، با عدالت، باانصاف، مشروع

righteous (صفت)
نیکو کار، درست کار، عادل، صالح

impartial (صفت)
منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو

فرهنگ فارسی

لقب دو تن از ایوبیان مصر : عادل اول . سیف الدین ابوبکر بن نجم الدین یا عادل دوم ( ثانی ).سیف الدین ابوبکر ( جل. ۶۱۵ ه.ق ./ ۱۲۱۸ م .- ۶۳۵ ه.ق ./ ۱۲۳۸ م . ) برادر صالح ایوب بر سر تاج و تخت با او مقاتله کرد و وی در زندان قاهره درگذشت .
داددهنده، دادگر، دادور، دادگستر
( اسم ) ۱ - آنکه به عدالت رفتار کند دادگر داد دهنده . ۲ - راست درست مستقیم جمع عدول ٠
ابن علی بن عادل حافظ معلم از شعرای سده دهم .

فرهنگ معین

(دِ ) [ ع . ] (اِفا. ) دادگر، داد دهنده . ج . عدول .

لغت نامه دهخدا

عادل. [ دِ ] ( ع ص ) داددهنده. ج ، عدول. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مقابل فاسق. || مشرک که غیر حق تعالی را به حق برابر و شریک سازد. ( مهذب الاسماء ). و منه قول امراءة للحجاج انک لقاسط عادل ؛ أی مشرک. ( اقرب الموارد ). || راست. درست. مستقیم ؛ میزان عادل یعنی ترازوئی راست ، مقابل میزان مایل. ( مهذب الاسماء ).

عادل. [ دِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدا.

عادل. [ دِ ] ( اِخ ) لقب انوشروان است :
همی نازد بعهد میر مسعود
چو پیغمبربه نوشروان عادل.
منوچهری.
به آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد سعادت ذات... ( کلیله و دمنه ).

عادل. [ دِ ] ( اِخ ) ابن علی بن عادل حافظ معلم. از شعرای سده دهم. کتاب «ترجمان » علامه جرجانی را به ترتیب حروف هجا مرتب کرده است. رجوع شود به الذریعه ج 9 ص 663.

عادل . [ دِ ] (اِخ ) ابن علی بن عادل حافظ معلم . از شعرای سده ٔ دهم . کتاب «ترجمان » علامه ٔ جرجانی را به ترتیب حروف هجا مرتب کرده است . رجوع شود به الذریعه ج 9 ص 663.


عادل . [ دِ ] (اِخ ) لقب انوشروان است :
همی نازد بعهد میر مسعود
چو پیغمبربه نوشروان عادل .

منوچهری .


به آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد سعادت ذات ... (کلیله و دمنه ).

عادل . [ دِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدا.


عادل . [ دِ ] (ع ص ) داددهنده . ج ، عدول . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقابل فاسق . || مشرک که غیر حق تعالی را به حق برابر و شریک سازد. (مهذب الاسماء). و منه قول امراءة للحجاج انک لقاسط عادل ؛ أی مشرک . (اقرب الموارد). || راست . درست . مستقیم ؛ میزان عادل یعنی ترازوئی راست ، مقابل میزان مایل . (مهذب الاسماء).


فرهنگ عمید

آن که رفتارش توٲم با عدل و داد است، دادگر.

دانشنامه عمومی

عادل از نام های عربی - اسلامی برای مردان است و شاید به یکی از این موارد اشاره نماید:
غلامعلی حداد عادل سیاستمدار، استاد فلسفه و ادبیات اهل ایران
عادل شاه
ابراهیم عادل شاه ثانی
یوسف عادل شاه ساوی
شهاب الدین عادل عکاس، پژوهشگر و استاد دانشگاه در عکاسی و سینما
فریدالدین عادل
عادل سفر نخست وزیر سوریه
عادل عبدالمهدی وزیر شیعه مذهب دولت عراق
عادل خان
عادل آذر نماینده مردم دهلران در هفتمین دوره مجلس شورای اسلامی
عادل تئودور خوری متأله مسیحی اهل لبنان
عادل غلامی بازیکن تیم ملی والیبال مردان ایران
عادل فردوسی پور گزارشگر و مجری تلویزیون ایران
عادل کلاه کج بازیکن فوتبال
عادل آهنگری
عادل تاعرابت بازیکن فوتبال اهل مراکش
عادل رامین
عادل شاذلی
عادل داوودی
حجت الاسلام والمسلمین غلامرضا عادل

منصف بیطرف باوجدان


فرهنگ فارسی ساره

دادگر، دادگستر


جدول کلمات

دادگر

پیشنهاد کاربران

درستکار

با انصاف

درستکار. . . عدالت پیشه. . . . باانصاف. . . منصف. . . دادگر. . . .

برگشته، بازگشته
باز آمده، باز آینده
بازایستاده
عدول کرده، عدول کننده

یعنی با انصاف، عدالت گر
یعنی عشق من. . . ان شاءالله همسر من. . .

منصف - دادگر


این کلمه از ریشه عدل است. عدل یعنی وضع شیء در موضع اصلی خودش. کسی که هر چیزی را سر جای خودش قرار می دهد عادل است.


واقعا جای تعجبه که پیشنهاد مضحک: ( ( یعنی عشق من همسر من ) ) رو پذیرفتید اما بنده توضیح دادم و پذیرفته نشد. تبریک به مدیر با سواد آپادیس

مرادیان عادل

منصف


کلمات دیگر: