کلمه جو
صفحه اصلی

خارش کردن

فارسی به انگلیسی

to itch

فارسی به عربی

حکة

مترادف و متضاد

scratch (فعل)
قلم زدن، خراشیدن، خارش کردن، خراش دادن، خاراندن، خراشاندن، خط زدن

itch (فعل)
خارش کردن، خاریدن

tickle (فعل)
خارش کردن، خاریدن، غلغلک دادن

فرهنگ فارسی

( خارید خارد خواهد خارید بخار خارنده خاریده خارش ) ۱ - ( مصدر ) پوست بدن را با ناخن یا چیز دیگرچند بار مس کردن باری تسکین حس مخصوصی که از گزیدن شپش یا کیک یا چرکین بودن بدن یا بعلت بعضی بثورات حاصل شود . ۲ - ( مصدر ) خارش کردن عضو یا اعضایی از بدن : (( تنم میخارد ) ) یا تنش میخارد . میل بکتک خوردن دارد .

لغت نامه دهخدا

خارش کردن. [ رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خاراندن :
چو آن ترکیب را کردند خارش
گزارنده چنین کردش گزارش.
نظامی.


کلمات دیگر: