کلمه جو
صفحه اصلی

ماتم


مترادف ماتم : پرسه، سوگ، عزا، مصیبت، سوگواری، عزاداری، نوحه گری ، اندوه، غم، غصه، حزن

متضاد ماتم : عیش، سرور، عروسی، شادی

برابر پارسی : سوگ، سوک، سوگواری، اندوه

فارسی به انگلیسی

mourning


grief, mourning

فارسی به عربی

حداد

مترادف و متضاد

پرسه، سوگ، عزا، مصیبت ≠ عیش، سرور، عروسی


سوگواری، عزاداری، نوحه‌گری


dole (اسم)
صدقه، فرم، قسمت، اندوه، ضجه، سار، حق بیمه ایام بیکاری، حصه، ماتم، کمک هزینه دولتی به بیکاران

mourning (اسم)
عزا، ماتم، سوگواری، عزاداری، سوگ

۱. پرسه، سوگ، عزا، مصیبت
۲. سوگواری، عزاداری، نوحهگری ≠ عیش، سرور، عروسی
۳. اندوه، غم، غصه، حزن ≠ سرور، شادی


فرهنگ فارسی

سوگ، سوگواری
( اسم ) ۱- مجمع مردم در اندوه و شادی . ۲- مجلس سوگواری جمع : ماتم .
انجمن زنان در شادی یا غم
( م آتم ) ماتم

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (اِ. ) غم ، مصیبت ، سوگ .

لغت نامه دهخدا

ماتم . [ ت َ ] (اِ) سگ ماده . (ناظم الاطباء).


ماتم . [ ت َ ] (از ع ، اِ) مأتم . اندوه . غم . مصیبت . عزا. (ناظم الاطباء). سوک . عزا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مقابل سور. مقابل شادی :
به چاره ز چنگال من دور شد
همی ماتم او را از آن سور شد.

فردوسی .


به دو گفت گشتاسب کاین غم چراست
به یک تاختن درد و ماتم چراست .

فردوسی .


گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مراجای ماتم بدی .

فردوسی .


نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور.

فردوسی .


خیز بت رویا تا ما به سرکار شویم
که نه ایشان را سور آمد و ما را ماتم .

فرخی .


اندر آن کشور کو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز به سور از ماتم .

فرخی .


سوری تو جهان را، بدل ماتم ، سوری !
زیرا که جهان را بدل ماتم سوری .

لبیبی .


همواره شهنشاه جهان خرم باد
در خانه ٔ بدسگال او ماتم باد.

منوچهری .


پوشید لباس خز ادکن
بر ماتم لاله چرخ اعظم .

ناصرخسرو.


بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور.

انوری .


گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود جامه شد از ماتم وفا.

خاقانی .


بر تن ز سرشک جامه ٔ عیدی
در ماتم دوستان دلسوزه .

خاقانی .


نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم .

خاقانی .


از آنم به ماتم که زنده ست نفسم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم .

خاقانی (دیوان چ سجادی ص 284).


بجهت اقامت رسم ماتم در جوار ماتم سرای خاص او مجمعی منعقد ساختند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454).
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است .

مولوی .


پرس پرسان می شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد.

مولوی .


ماتم دوشد و غمم دو افتاد
فریاد که ماتمم دو افتاد.

امیرخسرودهلوی .


- ازرق ماتم ؛ رنگ کبود و سیاه مخصوص عزا :
خاک درین خنبره ٔ غم چراست
رنگ خمش ازرق ماتم چراست .

نظامی .


- به ماتم شدن ؛ سوکواری کردن . عزادار شدن :
همه شهر ایران به ماتم شدند
پر از درد نزدیک رستم شدند.

فردوسی .


دلیران ایران به ماتم شدند
پر از غم به درگاه رستم شدند.

فردوسی .


- به ماتم نشستن ؛ سوکواری کردن . عزاداری کردن :
ز سر برگرفتندگردان کلاه
به ماتم نشستند با سوک شاه .

فردوسی .


وزیر به ماتم بنشست و همه ٔ اعیان و بزرگان نزدیک وی رفتند و از شهامت وی آن دیدم که آب از چشم وی بیرون نیامد. (تاریخ بیهقی ).
- رنگ ماتم گرفتن ؛ سیاه شدن :
تا چشم تو ریخت خون عشاق
زلف تو گرفت رنگ ماتم .

خاقانی .


|| محل گرد آمدن سوکیان و عزاداران و نوحه سرایان . عزاخانه . مجلس ختم . مجلس ترحیم . پرسه . مصیبت سرای . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و اگر بزرگی و محتشمی گذشتی وی به ماتم آمدی . (تاریخ بیهقی ). و دیدم او را که به ماتم بوسهل دیوانی آمده بود. (تاریخ بیهقی ).
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب دردرا باشداثر.

عطار.


هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید
ماتمزده باید که بود نوحه گر من .

عطار.



( مآتم ) مآتم. [ م َ ت ِ ] ( ع اِ ) ج ِ مَأتَم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع مَاءْتَم شود.
ماتم. [ ت َ ] ( اِ ) سگ ماده. ( ناظم الاطباء ).

ماتم. [ ت َ ] ( از ع ، اِ ) مأتم. اندوه. غم. مصیبت. عزا. ( ناظم الاطباء ). سوک. عزا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مقابل سور. مقابل شادی :
به چاره ز چنگال من دور شد
همی ماتم او را از آن سور شد.
فردوسی.
به دو گفت گشتاسب کاین غم چراست
به یک تاختن درد و ماتم چراست.
فردوسی.
گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مراجای ماتم بدی.
فردوسی.
نبینم من آن بدکنش را ز دور
نه هنگام ماتم نه هنگام سور.
فردوسی.
خیز بت رویا تا ما به سرکار شویم
که نه ایشان را سور آمد و ما را ماتم.
فرخی.
اندر آن کشور کو تیغ برآرد ز نیام
کس نپردازد یک روز به سور از ماتم.
فرخی.
سوری تو جهان را، بدل ماتم ، سوری !
زیرا که جهان را بدل ماتم سوری.
لبیبی.
همواره شهنشاه جهان خرم باد
در خانه بدسگال او ماتم باد.
منوچهری.
پوشید لباس خز ادکن
بر ماتم لاله چرخ اعظم.
ناصرخسرو.
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کژی ماتم آرد راستی سور.
انوری.
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود جامه شد از ماتم وفا.
خاقانی.
بر تن ز سرشک جامه عیدی
در ماتم دوستان دلسوزه.
خاقانی.
نیمی بسوختم دل خاقانی از عنا
نیمی دگر که ماند به ماتم بسوختم.
خاقانی.
از آنم به ماتم که زنده ست نفسم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 284 ).
بجهت اقامت رسم ماتم در جوار ماتم سرای خاص او مجمعی منعقد ساختند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 454 ).
روز عاشورا نمی دانی که هست
ماتم جانی که از قرنی به است.
مولوی.
پرس پرسان می شد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد.
مولوی.
ماتم دوشد و غمم دو افتاد
فریاد که ماتمم دو افتاد.
امیرخسرودهلوی.
- ازرق ماتم ؛ رنگ کبود و سیاه مخصوص عزا :
خاک درین خنبره غم چراست

فرهنگ عمید

۱. عزا؛ سوگ.
۲. سوگواری.
⟨ ماتم گرفتن: (مصدر لازم)
۱. عزا گرفتن؛ سوگواری کردن.
۲. [عامیانه، مجاز] غصه و اندوه بسیار داشتن.


۱. عزا، سوگ.
۲. سوگواری.
* ماتم گرفتن: (مصدر لازم )
۱. عزا گرفتن، سوگواری کردن.
۲. [عامیانه، مجاز] غصه و اندوه بسیار داشتن.

پیشنهاد کاربران

دژم

پرسه، سوگ، عزا، مصیبت، سوگواری، عزاداری، نوحه گری، اندوه، غم، غصه، حزن


کلمات دیگر: