مترادف قابض : گیرا، گیرنده، دبش، گس
قابض
مترادف قابض : گیرا، گیرنده، دبش، گس
فارسی به انگلیسی
astringen, styptic, seizer, taker
astringent, costive
فارسی به عربی
مادة مقلصة
مترادف و متضاد
دقیق، گس، تند و تیز، قابض، داروی قابض، سخت گیر، شاق
درک کننده، قابض، گیرنده، گیر کننده، دارای استعداد هنری، مخصوص گرفتن و چیدن برگ
قابض، خون بند، داروی بنداور خون
گیرا، گیرنده
دبش، گس
۱. گیرا، گیرنده
۲. دبش، گس
فرهنگ فارسی
گیرنده، درمشت گیرنده، تنگ کننده، درهم کشنده، درطب: داروئی که خشکی ویبوست درروده هاتولیدکند
( اسم ) ۱ - گیرنده در مشت گیرنده ۲ - در آورنده بیرون کشنده : قابض روح ۳- میراننده ۴- نامی از نامهای خدای تعالی ۵ - دریافت کننده محصل مالیات دیوانی : تو فضولی یا قابض ۶ ? - هر چیز که طبع را در هم کشد و ترنجید کند آنچه که طبع را یبوست طبع آورد و مزاج را خشک کند گس دبش عفص ۷ - دارویی که جهت قبض روده و جلوگیری از اسهال استعمال می شده ادویه عفصه . یا قابض ارواح . گیرنده جانها ملک الموت عزرائیل . یا قابض جریمه . کسی که تاوان و جریمه در نزد وی جمع شود . یا قابض مالیات . آنکه مالیات در نزد وی جمع گردد .
میراننده گیرنده
( اسم ) ۱ - گیرنده در مشت گیرنده ۲ - در آورنده بیرون کشنده : قابض روح ۳- میراننده ۴- نامی از نامهای خدای تعالی ۵ - دریافت کننده محصل مالیات دیوانی : تو فضولی یا قابض ۶ ? - هر چیز که طبع را در هم کشد و ترنجید کند آنچه که طبع را یبوست طبع آورد و مزاج را خشک کند گس دبش عفص ۷ - دارویی که جهت قبض روده و جلوگیری از اسهال استعمال می شده ادویه عفصه . یا قابض ارواح . گیرنده جانها ملک الموت عزرائیل . یا قابض جریمه . کسی که تاوان و جریمه در نزد وی جمع شود . یا قابض مالیات . آنکه مالیات در نزد وی جمع گردد .
میراننده گیرنده
فرهنگ معین
(بِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - گیرنده ، در مشت گیرنده . ۲ - در طب دارویی که یبوست ایجاد کند.
لغت نامه دهخدا
قابض. [ ب ِ ] ( ع ص ) میراننده. || گیرنده. ( ناظم الاطباء ). به پنجه گیرنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). در مشت گیرنده. ( ناظم الاطباء ). || درآورنده. بیرون کشنده. قابض روح :
قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال
فتنه آخر زمان ، از کف او مصطلم.
- قابض جریمه ؛ مأمور اخذ جریمه.
- قابض مالیات ؛ محصّل مالیات. تحصیلدار مالیات.
|| شتاب کننده در رفتار از مرغ و جز آن. || به شتاب راننده. ( منتهی الارب ). || متصرف و مالک. || امانت دار. ( ناظم الاطباء ). || فراگیرنده و تنگ کننده روزی. ( مهذب الاسماء ). || دریافت کننده. محصل مالیات دیوانی : تو فضولی یا قابض. || زمخت. || هرچیز که قبض کند و درهم کشد و ترنجیده کند. هرچیز که یبوست طبع آورد و مزاج را خشک کند. گس. دبش. عَفِص. بست کن. جمعکننده. گلوگیر. ترنجیده کننده. ( ناظم الاطباء ). داروی شکم بند. مقابل مسهل. نزد پزشکان داروئی را نامند که اجزاء عضو را جمع سازد. ( الموجز فی فن الادویه ). طعم گیرنده را نامند که اجزاء زبان را بهم آورد و فعل او تبرید و تجفیف و تغلیظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از آن حابس است که به سبب بهم آوردن اجزاء عضو، حبس و استمساک کند. شیخ الرئیس گوید: داروئی است که اجزاء عضو را بهم آورد و مجاری آن را مسدود سازد. ( از قانون بوعلی چ رم کتاب دوم ص 120 ).
قابض. [ ب ِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ) ( مجمل اللغه ).
قابض. [ ب ِ ] ( اِخ ) خواجه درویش احمد قابض. رجوع به احمد قابض شود.
قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال
فتنه آخر زمان ، از کف او مصطلم.
خاقانی.
- قابض ارواح ؛ گیرنده جانها، عزرائیل.- قابض جریمه ؛ مأمور اخذ جریمه.
- قابض مالیات ؛ محصّل مالیات. تحصیلدار مالیات.
|| شتاب کننده در رفتار از مرغ و جز آن. || به شتاب راننده. ( منتهی الارب ). || متصرف و مالک. || امانت دار. ( ناظم الاطباء ). || فراگیرنده و تنگ کننده روزی. ( مهذب الاسماء ). || دریافت کننده. محصل مالیات دیوانی : تو فضولی یا قابض. || زمخت. || هرچیز که قبض کند و درهم کشد و ترنجیده کند. هرچیز که یبوست طبع آورد و مزاج را خشک کند. گس. دبش. عَفِص. بست کن. جمعکننده. گلوگیر. ترنجیده کننده. ( ناظم الاطباء ). داروی شکم بند. مقابل مسهل. نزد پزشکان داروئی را نامند که اجزاء عضو را جمع سازد. ( الموجز فی فن الادویه ). طعم گیرنده را نامند که اجزاء زبان را بهم آورد و فعل او تبرید و تجفیف و تغلیظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از آن حابس است که به سبب بهم آوردن اجزاء عضو، حبس و استمساک کند. شیخ الرئیس گوید: داروئی است که اجزاء عضو را بهم آورد و مجاری آن را مسدود سازد. ( از قانون بوعلی چ رم کتاب دوم ص 120 ).
قابض. [ ب ِ ] ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ) ( مجمل اللغه ).
قابض. [ ب ِ ] ( اِخ ) خواجه درویش احمد قابض. رجوع به احمد قابض شود.
قابض . [ ب ِ ] (اِخ ) خواجه درویش احمد قابض . رجوع به احمد قابض شود.
قابض . [ ب ِ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء) (مجمل اللغه ).
قابض . [ ب ِ ] (ع ص ) میراننده . || گیرنده . (ناظم الاطباء). به پنجه گیرنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در مشت گیرنده . (ناظم الاطباء). || درآورنده . بیرون کشنده . قابض روح :
قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال
فتنه ٔ آخر زمان ، از کف او مصطلم .
- قابض ارواح ؛ گیرنده ٔ جانها، عزرائیل .
- قابض جریمه ؛ مأمور اخذ جریمه .
- قابض مالیات ؛ محصّل مالیات . تحصیلدار مالیات .
|| شتاب کننده در رفتار از مرغ و جز آن . || به شتاب راننده . (منتهی الارب ). || متصرف و مالک . || امانت دار. (ناظم الاطباء). || فراگیرنده و تنگ کننده ٔ روزی . (مهذب الاسماء). || دریافت کننده . محصل مالیات دیوانی : تو فضولی یا قابض . || زمخت . || هرچیز که قبض کند و درهم کشد و ترنجیده کند. هرچیز که یبوست طبع آورد و مزاج را خشک کند. گس . دبش . عَفِص . بست کن . جمعکننده . گلوگیر. ترنجیده کننده . (ناظم الاطباء). داروی شکم بند. مقابل مسهل . نزد پزشکان داروئی را نامند که اجزاء عضو را جمع سازد. (الموجز فی فن الادویه ). طعم گیرنده را نامند که اجزاء زبان را بهم آورد و فعل او تبرید و تجفیف و تغلیظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از آن حابس است که به سبب بهم آوردن اجزاء عضو، حبس و استمساک کند. شیخ الرئیس گوید: داروئی است که اجزاء عضو را بهم آورد و مجاری آن را مسدود سازد. (از قانون بوعلی چ رم کتاب دوم ص 120).
قابل انوار عدل ، قابض ارواح مال
فتنه ٔ آخر زمان ، از کف او مصطلم .
خاقانی .
- قابض ارواح ؛ گیرنده ٔ جانها، عزرائیل .
- قابض جریمه ؛ مأمور اخذ جریمه .
- قابض مالیات ؛ محصّل مالیات . تحصیلدار مالیات .
|| شتاب کننده در رفتار از مرغ و جز آن . || به شتاب راننده . (منتهی الارب ). || متصرف و مالک . || امانت دار. (ناظم الاطباء). || فراگیرنده و تنگ کننده ٔ روزی . (مهذب الاسماء). || دریافت کننده . محصل مالیات دیوانی : تو فضولی یا قابض . || زمخت . || هرچیز که قبض کند و درهم کشد و ترنجیده کند. هرچیز که یبوست طبع آورد و مزاج را خشک کند. گس . دبش . عَفِص . بست کن . جمعکننده . گلوگیر. ترنجیده کننده . (ناظم الاطباء). داروی شکم بند. مقابل مسهل . نزد پزشکان داروئی را نامند که اجزاء عضو را جمع سازد. (الموجز فی فن الادویه ). طعم گیرنده را نامند که اجزاء زبان را بهم آورد و فعل او تبرید و تجفیف و تغلیظ و تقویت اشتها است و در غیر طعم مراد از آن حابس است که به سبب بهم آوردن اجزاء عضو، حبس و استمساک کند. شیخ الرئیس گوید: داروئی است که اجزاء عضو را بهم آورد و مجاری آن را مسدود سازد. (از قانون بوعلی چ رم کتاب دوم ص 120).
فرهنگ عمید
۱. (پزشکی ) دارویی که باعث ایجاد خشکی در روده ها و رفع اسهال می شود.
۲. [قدیمی] گیرنده.
۳. [قدیمی] درمشت گیرنده.
۴. [قدیمی] تنگ کننده.
۵. [قدیمی] درهم کشنده.
۲. [قدیمی] گیرنده.
۳. [قدیمی] درمشت گیرنده.
۴. [قدیمی] تنگ کننده.
۵. [قدیمی] درهم کشنده.
دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
قابض از «قبض» است و قبض به معنای گرد آوردن (چیزی) به جهت تسلط و قدرت یافتن بر آن، و چیزی را به طور کامل با کف گرفتن می باشد. و آن از اسما و صفات فعلیّه خداوند است، به این معنا که فیض و بخشش خود را از هر کس که بخواهد، دریغ می کند و او را به تنگی و فقر مبتلا می کند.
این صفت از آیات 245 سوره بقره(2)؛ 46 سوره فرقان(25) و 67 سوره زمر(39) قابل استفاده است. این صفت الهی به صورت اسمی نیز در ادعیه آمده است.
قابض از «قبض» است و قبض به معنای گرد آوردن (چیزی) به جهت تسلط و قدرت یافتن بر آن، و چیزی را به طور کامل با کف گرفتن می باشد. و آن از اسما و صفات فعلیّه خداوند است، به این معنا که فیض و بخشش خود را از هر کس که بخواهد، دریغ می کند و او را به تنگی و فقر مبتلا می کند.
این صفت از آیات 245 سوره بقره(2)؛ 46 سوره فرقان(25) و 67 سوره زمر(39) قابل استفاده است. این صفت الهی به صورت اسمی نیز در ادعیه آمده است.
wikiahlb: قابض
پیشنهاد کاربران
ذکر قابض برای بسته شدن مغازه جواب میده
کلمات دیگر: