کلمه جو
صفحه اصلی

لاابالی


مترادف لاابالی : بی بندوبار، بی حمیت، بی غیرت، بیکار، لاقید، لش

برابر پارسی : بی بند و بار، بی بندوبار، بی سروپا، ولنگار

فارسی به انگلیسی

bum, improvident, irresponsible, careless, remiss

careless, remiss


bum, improvident, irresponsible


فارسی به عربی

بشکل متخلف

مترادف و متضاد

بی‌بندوبار، بی‌حمیت، بی‌غیرت، بیکار، لاقید، لش


careless (صفت)
سرهم بند، بی دقت، لا ابالی، غافل، مسامحه کار، سبکسر، غفلت کار، لا قید

slovenly (صفت)
ژولیده، شلخته، لا ابالی

slipshod (صفت)
شلخته، لا ابالی، لا قید، پاشنه خوابیده

carefree (صفت)
بی خیال، سبکبار، لا ابالی

light-hearted (صفت)
سبکبار، لا ابالی، شاد، زنده دل، با نشاط، بی غم

improvident (صفت)
لا ابالی، بی احتیاط

nonchalant (صفت)
لا ابالی، مسامحه کار، اهمال کار، بی علاقه، بی حال، سهل انگار

remiss (صفت)
سست، لا ابالی، غفلت کار، بی قید، بی مبالات

indifferent (صفت)
لا ابالی، لا قید، بی علاقه، بی اثر، بی حال

harum-scarum (صفت)
لا ابالی، بی قید، بی فکر، هردمبیل

pococurante (صفت)
لا ابالی

فرهنگ فارسی

شخص بی باک وبی پرواوبی قیدوبندوبارراگویند
۱- ( جمله فعلی : متکلم وحده از فعل مصدرمبالاه ) باک ندارم نمی ترسم . ۲- بی باک بی بند وبار بی پروا : لاابلی چکند دفتر دانایی را ? طاقت وعظ نباشد سرسودایی را . ( سعدی . کلیات ) یا لاابالی شدن . ( مصدر ) سهل انگار وبی قیدشدن : گرت با ما خوش افتاده است چون ما لااللی شو نه یاران مست برخیزند و تو مستور بنشینی . ( سعدی )
بمعنی باک ندارم نمی ترسم .

فرهنگ معین

(اُ ) [ ع . ] (ص مر. ) در فارسی به معنای سهل انگار، بی قید. در عربی متکلم وحده از فعل مضارع (باک ندارم ).

لغت نامه دهخدا

لاابالی. [ اُ ] ( ع جمله فعلیه ) صیغه متکلم وحده از مضارع ، به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم : هؤلاء الی الجنّة ولاابالی و هؤلاء الی النار و لاابالی. ( حدیث قدسی ).
لیلی بمن آورید حالی
ورنه من و تیغ لاابالی.
نظامی.
|| ( ص مرکب ) در فارسی بیشتر بصورت جامد استعمال شود به معنی بی باک. بی مبالات. سهل انگار. وِل انگار. بی قید. خوارکار. بی التفات. بی درد. بی بند و بار. شُل اوزار. ( شُل افزار ) ( در کرمان ). بی پروا :
روح قدسی را به آب زندگانی خوش کنی
عقل پردل را به باد لاابالی دردهی.
سیدحسن غزنوی.
با یک دو سه رند لاابالی
راهی طلب از غرور خالی.
نظامی.
آمده لاابالئی برده
سیم کش زنده سیم کش مرده.
نظامی.
ره پیش گرفت زید حالی
میرفت چو باد لاابالی.
نظامی ( لیلی و مجنون ص 237 ).
عشقت به لاابالی در چار سوی عالم
پیران راه بین را بردارها کشیده.
عطار.
منبلی نی کو بود خود برگ جو
منبلی ام لاابالی مرگ جو
منبلی نی که به کف پول آورد
منبلی چستی کزین پل بگذرد.
مولوی.
لاابالی چه کند دفتر دانائی را
طاقت وعظ نباشد سر سودائی را.
سعدی.
سفرکردگان لاابالی زیند
که پرورده ملک و دولت نیند.
سعدی.
بلای عشق عظیم است لاابالی را
چو دل بمرگ نهاد از بلا چه غم دارد.
سعدی.
به نیکمردی در حضرت خدای قبول
میان خلق به رندی و لاابالی فاش.
سعدی.
جناب حضرت حق لاابالی ست
منزه از قیاسات خیالی است.
شبستری.
کجا یابم وصال چون تو شاهی
من بدنام رندلاابالی.
حافظ.
- لاابالی شدن ؛ سهل انگار و بی قید شدن :
گرت با ما خوش افتاده ست چون ما لاابالی شو
نه یاران مست برخیزند و تو مستور بنشینی.
سعدی ( کلیات چ مصفا ص 803 ).

فرهنگ عمید

۱. بی قید و بی بندوبار: لاابالی چه کند دفتر دانایی را؟ / طاقت وعظ نباشد سر سودایی را (سعدی۲: ۳۱۶ ).
۲. [قدیمی] بی باک، بی پروا.
۳. (قید ) [قدیمی] با بی بندوباری.

فرهنگ فارسی ساره

بی بندوبار، بی سروپا


واژه نامه بختیاریکا

سَر خو باز؛ گُم زِیدِه

پیشنهاد کاربران

شخص بی بندبار، بی هنر و بیحرفه، بیکار و ولگرد ( معنای مروج در افغانستان )

لجام گسیخته

بدون سیاست

در میان عوام وعامیانه معنی دهد به کسی که از کرده زشت خود باکی ندارد. لاشی

ولنگوباز


کلمات دیگر: