کلمه جو
صفحه اصلی

فایق


مترادف فایق : پیروز، چیره، غالب، فاتح، فایز، مستولی، مسلط، برتر، عالی، والا

متضاد فایق : مغلوب

فارسی به انگلیسی

excellent, superior, great

excellent, superior


فرهنگ اسم ها

اسم: فایق (پسر) (عربی) (تلفظ: fayegh) (فارسی: فایق) (انگلیسی: fayegh)
معنی: دارای برتری، مسلط، فائق، چیره، عالی، برگزیده

اسم: فائق (پسر) (عربی) (تلفظ: fā’eq) (فارسی: فائق) (انگلیسی: faegh)
معنی: دارای برتری، مسلط، عالی، برگزیده، چیره، ( اَعلام ) فائق، داستان نویس ترک، مؤلف مجموعه داستانهای سماور، شرکت، آدم بی مصرف و در کوه عالم ماری هست

مترادف و متضاد

۱. پیروز، چیره، غالب، فاتح، فایز، فایز، مستولی، مسلط
۲. برتر، عالی، والا ≠ مغلوب


superior (صفت)
بالاتر، مافوق، برتر، عالی، ارشد، فائق، بالایی

excellent (صفت)
بسیار خوب، عالی، ممتاز، غرا، عمده، فاخر، فائق، شگرف

dominant (صفت)
مافوق، برتر، چیره، برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، نمایان، فائق، مشرف

prevalent (صفت)
برتر، رایج، متداول، مرسوم، شایع، فائق

predominant (صفت)
برجسته، عمده، غالب، مسلط، حکمفرما، نافذ، فائق، مشرف

surmounting (صفت)
فائق

فرهنگ فارسی

فایق:افزون آمده، مسلطبرامری، برگزیده، نیکووبرگزیده ازهرچیزی
( اسم ) ۱ - برگزیده بهترین هر چیز ۲ - غالب مسلط چیره .
روستایی است و از آن روستاست قریه ماودانه .

( اسم ) ۱ - برگزیده بهترین هر چیز ۲ - غالب مسلط چیره .
امیر فائق یکی از سرداران امیرنوح بن منصور سامانی است که در جنگ قابوس وشمگیر و فخرالدوله با مویدالدوله و عضدالدوله دیلمی از جانب نوح بن منصور به کمک فخرالدوله و قابوس آمده است .

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . فائق ] ۱ - (اِفا. ) مسلط شونده ، چیره شونده . ۲ - (ص . ) نیکو و برگزیده از هر چیزی .

لغت نامه دهخدا

فایق . [ی ِ ] (ع ص ) فائق . برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ) : شکرینه که از شکر فایق کنند معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فائق شود.


فایق. [ی ِ ] ( ع ص ) فائق. برگزیده و بهترین از هر چیزی. ( منتهی الارب ) : شکرینه که از شکر فایق کنند معتدل باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). رجوع به فائق شود.

فایق. [ ی ِ ] ( اِخ ) روستایی است ، و از آن روستاست قریه ماودانه. ( یادداشت بخط مؤلف ).

فایق . [ ی ِ ] (اِخ ) روستایی است ، و از آن روستاست قریه ٔ ماودانه . (یادداشت بخط مؤلف ).


فائق . [ ءِ ] (ع ص ) برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ) : عصاره ٔ نایی بقدرتش شهد فائق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته . (گلستان ). || شکافنده . (آنندراج ). || (اِ) پیوند سر با گردن . (منتهی الارب ). || (ص ) مسلط. چیره : زن که فائق بود بر شوهر بمعنی شوهر است . (جامی ).


فائق. [ ءِ ] ( ع ص ) برگزیده و بهترین از هر چیزی. ( منتهی الارب ) : عصاره نایی بقدرتش شهد فائق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته. ( گلستان ). || شکافنده. ( آنندراج ). || ( اِ ) پیوند سر با گردن. ( منتهی الارب ). || ( ص ) مسلط. چیره : زن که فائق بود بر شوهر بمعنی شوهر است. ( جامی ).

فائق. [ ءِ ] ( اِخ ) ( امیر... ) یکی از سرداران امیر نوح بن منصور سامانی است که در جنگ قابوس وشمگیر و فخرالدوله با مؤیدالدوله و عضدالدوله ٔدیلمی از جانب نوح بن منصور به کمک فخرالدوله و قابوس آمده است. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 420 شود.

فائق . [ ءِ ] (اِخ ) (امیر...) یکی از سرداران امیر نوح بن منصور سامانی است که در جنگ قابوس وشمگیر و فخرالدوله با مؤیدالدوله و عضدالدوله ٔدیلمی از جانب نوح بن منصور به کمک فخرالدوله و قابوس آمده است . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 420 شود.


فرهنگ عمید

۱. برگزیده، برتر.
۲. چیره، مسلط.
* فایق آمدن (شدن ): چیره شدن، برتری یافتن.

۱. برگزیده؛ برتر.
۲. چیره؛ مسلط.
⟨ فایق آمدن (شدن): چیره شدن؛ برتری یافتن.


پیشنهاد کاربران

پیروز
برنده

برگزیده

مسلط ، دارای برتری

بالیده

مسلط. چیره. دارای برتری

دارای برتری/ مسلط/ چیره

فایق به معنای برگیزده وبرتر
وقتی میگویند شهد فایق:عسل خالص

مهار، سرکوب

فائق= چیره
فائق آمدن= چیره شدن

پیروزی
موفقیت

فائق: موفق شدن، چیره شدن، پیروزشدن برترشدن

فائق : فائق از اسم های خداوند است . فائق : برگزیده ، چیره شونده .


کلمات دیگر: