مترادف فایق : پیروز، چیره، غالب، فاتح، فایز، مستولی، مسلط، برتر، عالی، والا
متضاد فایق : مغلوب
excellent, superior
۱. پیروز، چیره، غالب، فاتح، فایز، فایز، مستولی، مسلط
۲. برتر، عالی، والا ≠ مغلوب
فایق . [ی ِ ] (ع ص ) فائق . برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ) : شکرینه که از شکر فایق کنند معتدل باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به فائق شود.
فایق . [ ی ِ ] (اِخ ) روستایی است ، و از آن روستاست قریه ٔ ماودانه . (یادداشت بخط مؤلف ).
فائق . [ ءِ ] (ع ص ) برگزیده و بهترین از هر چیزی . (منتهی الارب ) : عصاره ٔ نایی بقدرتش شهد فائق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته . (گلستان ). || شکافنده . (آنندراج ). || (اِ) پیوند سر با گردن . (منتهی الارب ). || (ص ) مسلط. چیره : زن که فائق بود بر شوهر بمعنی شوهر است . (جامی ).
فائق . [ ءِ ] (اِخ ) (امیر...) یکی از سرداران امیر نوح بن منصور سامانی است که در جنگ قابوس وشمگیر و فخرالدوله با مؤیدالدوله و عضدالدوله ٔدیلمی از جانب نوح بن منصور به کمک فخرالدوله و قابوس آمده است . رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 420 شود.
۱. برگزیده؛ برتر.
۲. چیره؛ مسلط.
〈 فایق آمدن (شدن): چیره شدن؛ برتری یافتن.