نابخرد
فارسی به انگلیسی
asinine, fool, foolish, harebrained, infatuated, insensate, irrational, mad, nitwit, peasant, simple, unwise
فارسی به عربی
احمق , غیر معقول
مترادف و متضاد
نامعقول، بی خرد، غیر معقول، نابخرد، غیر عاقلانه، ناحق، بی دلیل، زورگو، ناحساب
مزخرف، نادان، ابله، احمق، ابلهانه، جاهل، نابخرد
بی خرد، نابخرد
فرهنگ فارسی
بی خرد، بی عقل، ابله، جاهل
( صفت ) بی خرد بی عقل نادان : که گیتی بشویی زرنج بدان زگفتار و کردار نا بخردان ... ( شا. ) مقابل بخرد.
( صفت ) بی خرد بی عقل نادان : که گیتی بشویی زرنج بدان زگفتار و کردار نا بخردان ... ( شا. ) مقابل بخرد.
لغت نامه دهخدا
نابخرد. [ ب ِ رَ ] ( ص مرکب ) نادان. بی عقل.( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بی خرد. جاهل :
بگردان [ خدایا ] ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان.
ز گفتار و کردار نابخردان.
بپالود و بستد ز دست بدان.
آدمی روئی و در باطن ددی.
به عالم مباد آنکه نابخرد است.
مدارید افسوس نابخردان.
ز نابخردان بهتر از صد بود.
که همسایه کوی نابخرد است.
برین بودن آئین نابخرد است.
بگردان [ خدایا ] ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان.
فردوسی.
که گیتی بشوئی ز رنج بدان ز گفتار و کردار نابخردان.
فردوسی.
سدیگر که گیتی ز نابخردان بپالود و بستد ز دست بدان.
فردوسی.
زشت و نافرهخته و نابخردی آدمی روئی و در باطن ددی.
طیان.
همه گفته هایت بجای خود است به عالم مباد آنکه نابخرد است.
اسدی.
مجوئید همسایگی با بدان مدارید افسوس نابخردان.
اسدی.
نیوشنده یک تن که بخرد بودز نابخردان بهتر از صد بود.
نظامی.
خرد نیک همسایه شد، آن بد است که همسایه کوی نابخرد است.
نظامی.
خور و خواب تنها طریق دد است برین بودن آئین نابخرد است.
سعدی.
فرهنگ عمید
بی خرد، بی عقل، ابله، جاهل.
پیشنهاد کاربران
ابله
بی خرد، بی عقل، ابله، جاهل، نادان
نازک مغز
کلمات دیگر: