کلمه جو
صفحه اصلی

ماجرا


مترادف ماجرا : پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه، داوری، کشمکش، گفت وگو، رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله، دعوا، مرافعه، جدال، جر

برابر پارسی : پیشامد، داستان، سرگذشت، رخداد، جویندگی

فارسی به انگلیسی

adventure, drama, exploit, story, circumstances, incidents, events, dispute

circumstances, incidents, events, adventure, dispute


adventure, drama, exploit, story


فارسی به عربی

مغامرة

مترادف و متضاد

adventure (اسم)
حادثه، ماجرا، مخاطره، سرگذشت، تجارت مخاطره امیز

پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه


داوری


کشمکش، گفتگو


رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله


دعوا، مرافعه، جدال، جر


۱. پیشامد، جریان، حادثه، حکایت، داستان، رخداد، رویداد، سرگذشت، قصه، واقعه
۲. داوری
۳. کشمکش، گفتگو
۴. رنجش، رنجیدگی، گلایه، گله
۵. دعوا، مرافعه، جدال، جر


فرهنگ فارسی

آنچه واقع شده، آنچه جاری شده، آنچه رخ داده، شرح حال، حادثه، پیش آمد

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ماجری ] (اِ. ) سرگذشت .

لغت نامه دهخدا

ماجرا. [ ج َ] ( ع اِ مرکب ) مرکب است از ما و جری صیغه ماضی ؛ فارسیان بمعنی سرگذشت و قصه و واقعه آرند. ( آنندراج ). سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد. واقعه و حادثه و عارضه و کیفیت و صورت حال و عرض حال. قصه. ( ناظم الاطباء ). آنچه گذشته باشد و سرگذشت و احوال زمانه گذشته. ( غیاث ). رویداد. ماوقع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : قصه و ماجرای حال ایشان دراز است. ( فارسنامه ابن البلخی ص 100 ). و در این وقت که این ماجرا رفت بهرام بیست ساله بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 78 ). دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. ( کلیله و دمنه ).
پار من از جمع حاج بر لب دجله
خواستم انصاف ماجرای صفاهان.
خاقانی.
قاصد بخت از زبان صبحدم این دم شنید
صد زبان آمد چو خورشید از پی این ماجرا.
خاقانی.
داده قرار هفت زمین را بباز گشت
کرده خبر چهار امین را ز ماجرا.
خاقانی.
آه را در تنگنای لب بزندان کن از آنک
ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن.
خاقانی.
ماجرا هرچه رفته بود بر طریق تفصیل و اجمال تقریر کرد. ( سندبادنامه ص 100 ). و خفایای آن ماجرا و خبایای آن حادثه محقق شد. ( سندبادنامه ص 86 ). ذکر امیر سیف الدوله محمود و ماجرای او با برادر وی امیراسماعیل. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 153 ).
بعد از آن سوگند داد آن جمله را
تا که غمازی نگوید ماجرا.
مولوی.
گر بگویم متهم دارد مرا
ور نگویم جد شود این ماجرا.
مولوی.
لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا.
سعدی.
اگر تو عمر درین ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق بپایان رسد، نپندارم.
سعدی.
فرو ماندم از کشف این ماجرا
که حییی جمادی پرستد چرا.
( بوستان ).
ز حاتم بدین نکته راضی مشو
از این خوبتر ماجرائی شنو.
( بوستان ).
ز خون دل مژه ام دوش ماجرایی راند
بعینه همه امروز باز میرانیم.
جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).
صوفی که منع ما ز خرابات می کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو.
حافظ.
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام.
حافظ.
ما می به بانگ چنگ نه امروز می خوریم

ماجرا. [ ج َ] (ع اِ مرکب ) مرکب است از ما و جری صیغه ٔ ماضی ؛ فارسیان بمعنی سرگذشت و قصه و واقعه آرند. (آنندراج ). سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد. واقعه و حادثه و عارضه و کیفیت و صورت حال و عرض حال . قصه . (ناظم الاطباء). آنچه گذشته باشد و سرگذشت و احوال زمانه ٔ گذشته . (غیاث ). رویداد. ماوقع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قصه و ماجرای حال ایشان دراز است . (فارسنامه ابن البلخی ص 100). و در این وقت که این ماجرا رفت بهرام بیست ساله بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 78). دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه ).
پار من از جمع حاج بر لب دجله
خواستم انصاف ماجرای صفاهان .

خاقانی .


قاصد بخت از زبان صبحدم این دم شنید
صد زبان آمد چو خورشید از پی این ماجرا.

خاقانی .


داده قرار هفت زمین را بباز گشت
کرده خبر چهار امین را ز ماجرا.

خاقانی .


آه را در تنگنای لب بزندان کن از آنک
ماجرای درد را محرم نخواهی یافتن .

خاقانی .


ماجرا هرچه رفته بود بر طریق تفصیل و اجمال تقریر کرد. (سندبادنامه ص 100). و خفایای آن ماجرا و خبایای آن حادثه محقق شد. (سندبادنامه ص 86). ذکر امیر سیف الدوله محمود و ماجرای او با برادر وی امیراسماعیل . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 153).
بعد از آن سوگند داد آن جمله را
تا که غمازی نگوید ماجرا.

مولوی .


گر بگویم متهم دارد مرا
ور نگویم جد شود این ماجرا.

مولوی .


لیکن اگر دور وصالی بود
صلح فراموش کند ماجرا.

سعدی .


اگر تو عمر درین ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق بپایان رسد، نپندارم .

سعدی .


فرو ماندم از کشف این ماجرا
که حییی جمادی پرستد چرا.

(بوستان ).


ز حاتم بدین نکته راضی مشو
از این خوبتر ماجرائی شنو.

(بوستان ).


ز خون دل مژه ام دوش ماجرایی راند
بعینه همه امروز باز میرانیم .

جمال الدین سلمان (از آنندراج ).


صوفی که منع ما ز خرابات می کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو.

حافظ.


ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام .

حافظ.


ما می به بانگ چنگ نه امروز می خوریم
صد بار پیر میکده این ماجرا شنید.

حافظ.


با عشق حسن را سر الفت نبود و نیست
این ماجرا ازین ورق ساده خوانده ایم .

واله هروی (از آنندراج ).


|| دعوی . داوری . ترافع. نزاع . جدال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). هنگامه . و گفتگو. (از آنندراج ) : گفت پسر و دختر را بهم دهید و گنج بدیشان دهید تا میان شماماجرائی نباشد. (قصص الانبیاء ص 172).
من از باده گویم تو از توبه گویی
مگو کز چنین ماجرا می گریزم .

خاقانی .


چون گل از خار است و خار از گل چرا
هر دو در جنگند و اندر ماجرا.

مولوی .


اگرم تو خون بریزی بقیامتت نگیرم
که میان دوستان این همه ماجرا نباشد.

سعدی .


چه شکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
چو تو روی باز کردی در ماجرا ببستی .

سعدی .


بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگو اگر گنهی رفت یا خطائی هست .

سعدی .


ما را به آب دیده شب و روز ماجراست
زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود.

حافظ.


گفتگو آئین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم .

حافظ.


ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردم چشم
خرقه از سربدر آورد و به شکرانه بسوخت .

حافظ.


- ماجرا درنوشتن ؛ صرف نظر کردن از آنچه گذشته است . بخشیدن گذشته ٔ کسی . عفو کردن . بخشیدن :
وگر خشم گیرد زکردار زشت
چو بازآمدی ماجرا درنوشت .

(بوستان ).


|| (اصطلاح عرفانی ) آن را گویند که اگر از درویشی خرده ای در وجود آید بازخواست کنند تا آن غبار از دل آن برادر دینی دور شود...، اگر کسی را از دیگری غباری یا انکاری باشد باید که گوید و مخفی ندارد... و اگر از برادر دینی خود چیزی نابایسته بیند پوشانیدن آن اولی باشد مگر کسی باشد که ... از کار خود بازنایستد... صلای ماجرا گویند تا همه ٔ اصحاب جمع شوند و در خانقاه را بربندند و ماجرا در جماعت خانه یا جائی که نماز کنند... خوبتر آید. در ماجرا سخن راست گویند و اندک گویند... (از اورادالاحباب و فصوص الاَّداب چ دانشگاه صص 254-255). و رجوع به همین کتاب شود.

فرهنگ عمید

۱. آنچه واقع شده، آنچه جاری شده، آنچه رخ داده.
۲. شرح حال.
۳. حادثه، پیشامد.

دانشنامه عمومی

ماجرا (به ایتالیایی: L'Avventura) یا بازی با عشق عنوان فیلمی است ایتالیایی با ژانر درام به کارگردانی میکل آنجلو آنتونیونی است. این فیلم محصول سال ۱۹۶۰میلادی است.

ماجرا (ابهام زدایی). ماجرا تجربه یا سرگذشتی مهیج است، و ممکن است به یکی از موارد زیر نیز اشاره داشته باشد:
ماجرا (فیلم ۱۹۲۵)، اقتباس سینمایی ویکتور فلمینگ از رمان جک لندن
ماجرا (فیلم ۱۹۴۵)، اقتباس سینمایی ویکتور فلمینگ از رمان کلاید براین دیویس
ماجرا (فیلم ۱۹۶۰)، فیلم آنتونیونی

ماجرا (فیلم ۱۹۲۵). ماجرا (انگلیسی: Adventure) نام یک فیلم صامت سیاه و سفید در سبک ماجرایی به کارگردانی ویکتور فلمینگ است در سال ۱۹۲۵ منتشر شد. این فیلم بر پایهٔ رمانی به همین نام اثر جک لندن ساخته شده است.
۱۴ آوریل ۱۹۳۵ (۱۹۳۵-04-۱۴)
ماجرا در بانک اطلاعات اینترنتی فیلم ها (IMDb)

ماجرا (فیلم ۱۹۴۵). ماجرا (انگلیسی: Adventure) یک فیلم درام و رمانتیک به کارگردانی ویکتور فلمینگ است که در سال ۱۹۴۵ منتشر شد. این فیلم بر پایهٔ رمانی از «کلاید براین دیویس» ساخته شده و دربارهٔ ملوانی است که عاشق یک کتابدار می شود و اولین فیلمی است که کلارک گیبل پس از جنگ جهانی دوم بازی کرد.
انتونی ویلر (اقتباس)
ویلیام اچ. رایت (اقتباس)
ماجرا در بانک اطلاعات اینترنتی فیلم ها (IMDb)

ماجرا (فیلم ۱۹۶۰). ماجرا (به ایتالیایی: L'Avventura) یا بازی با عشق عنوان فیلمی است ایتالیایی با ژانر درام به کارگردانی میکل آنجلو آنتونیونی است. این فیلم محصول سال ۱۹۶۰میلادی است.
۱۵ مه ۱۹۶۰ (۱۹۶۰-05-۱۵) (جشنواره فیلم کن)
۲۹ ژوئن ۱۹۶۰ (۱۹۶۰-06-۲۹) (ایتالیا)
در گردشی دسته جمعی در یک جزیرهٔ غیرمسکونی، «آنا» (ماساری) ناپدید می شود و دوستانش به جستجوی او می پردازند. این جستجو محبوب «آنا»، «ساندرو» (فرتستی) و «کلودیا» (ویتی) را به هم نزدیک می کند…

پیشنهاد کاربران

ماجرا :
ماجرا یکی از آداب صوفیانه است که عبارت است از مراسمی که دو سالک یا دو صوفی ِ خانقاهی که بینشان کدورتی رفته است و از هم دلگیرند ، طی مراسمی ابتدا گلایۀ دوستانه و سپس آشتی کنند . ابو المفاخر یحیی باخرزی ( متوفای 736 ق ) می نویسد : ماجرا آن را گویند که اگر از درویشی خرده ای در وجود آید و بر خاطری گران آید ، بازخواست کنند تا آن غبار از دل آن برادر ِ دینی دور شود و آن به حقیقت یاریئی باشد که یکدیگر را دهند . . . بازخواست کنند و صلای ماجرا گویند تا همۀ اصحاب ، جمع شوند و در ِ خانقاه را بر بندند . . . و در ماجرا ، سخن راست گویند و هیچ خلاف نگویند و اندک گویند و تا ممکن است سخن را به صریح با کسی معین نگویند و استعارت گویند. ( اوراد الاحباب ، ج2 ، صص 254 و 255 نیز ___ در بیان ماجرا گفتن: کتاب الانسان الکامل ، ص 125 ) .
کمال الدین اسماعیل گوید :
ز روی لطف و کرم ماجرای من بشنو
که صوفیان را چاره ز ما جرا نبود ( دیوان ، ص 239 )
در غزلیات شمس ، این تعبیر به صورت ماجرای صفا به کار رفته است :
از بعد ِ ماجرای صفا ، صوفیان عشق
گیرند یکدگر را چون مستیان ، کنار ( فرهنگ نوادر ، تألیف فروزانفر ، ص 561 )
سعدی گوید :
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی ، اگر گنهی رفت و گر خطایی هست ( کلیات ، ص 451 )
حافظ خود در جاهای دیگر گوید :
- گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
- گر دلی از غمزۀ دلدار باری بُرد ، بُرد
ور میان جان و جانان ماجرایی رفت ، رفت
- آنکس که منع ما ز خرابات می کند
گو در حضور پیر من این ماجرا بگو
با توجه به آنچه نقل شد ماجرا کم کن یعنی طول و تفصیل مراسم آشتی کنان را کوتاه کن و سخت نگیر و بیا تا پس از گلایۀ دوستانه ، یا بدون آن ، عهد الفت دیرین را تجدید کنیم


ماجرا در انگلیسی می شود adventure و در فارسی از این لغت استفاده میشود


اتفاق

اتفاق، رویداد

داستان
سرگذشت

بخش دوم این واژه آریایی است و با جاری و جریان هم خانواده است


کلمات دیگر: