مترادف فاسد : تبهکار، ضال، طالح، فاجر، فاسق، گمراه، مخبط، منحرف، منحط، ناخلف، هرزه، هرزه کار، تباه، خراب، ضایع، معیوب، ناسالم، پوسیده، گندیده، لهیده، له، باطل، غلط
متضاد فاسد : سالم، صالح
برابر پارسی : پوسیده، تباه، گندیده، هرزه، پتیاره
corrupt, depraved, rotten
bad, corrupt, decadent, filthy, flyblown, immoral, perverse, putrid, rancid, rotten, spoilage, unsound
اصلا ح ناپذير , بهبودي ناپذير , درست نشدني
فاسد کردن , خراب کردن , فاسد , ترشيده , بو گرفته , باد خورده , نامطبوع , متعفن , پر زور وکهنه (مثل ابجو) , کهنه , بيات , مانده , بوي ناگرفته , مبتذل , بيات کردن , تازگي وطراوت چيزي را از بين بردن , مبتذل کردن , خفه , دلتنگ کننده , اوقات تلخ , مغرور , محافظه کار , بد اخم , لجوج
باطل، غلط
تبهکار، ضال، طالح، فاجر، فاسق، گمراه، مخبط، منحرف، منحط، ناخلف، هرزه، هرزهکار ≠ سالم، صالح
تباه، خراب، ضایع، معیوب، ناسالم
پوسیده، گندیده، لهیده، له
۱. تبهکار، ضال، طالح، فاجر، فاسق، گمراه، مخبط، منحرف، منحط، ناخلف، هرزه، هرزهکار
۲. تباه، خراب، ضایع، معیوب، ناسالم
۳. پوسیده، گندیده، لهیده، له
۴. باطل، غلط ≠ سالم، صالح
۱. غیرقابل استفاده؛ گندیده؛ عفونتکرده: شیر فاسد، دندان فاسد.
۲. فاقد هنجارهای انسانی یا مذهبی: اخلاق فاسد.
۳. (اسم، صفت) آن که برخلاف معیارهای اخلاقی یا اجتماعی زندگی میکند؛ منحرف.
۴. معیوب.
۵. [قدیمی] نادرست؛ باطل.
〈 فاسد شدن: (مصدر لازم)
۱. تباه شدن.
۲. منحرف شدن.
۳. گندیدن.
۴. [قدیمی] باطل شدن
〈 فاسد کردن: (مصدر متعدی)
۱. تباه کردن.
۲. منحرف کردن.
۳. معیوب کردن.
۴. پوساندن.
پوسیده، تباه