کلمه جو
صفحه اصلی

غامض


مترادف غامض : بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، مشکل، معقد، مغلق

متضاد غامض : ساده، سهل

برابر پارسی : پیچیده، دشوار، سخت

فارسی به انگلیسی

abstruse, esoteric, indefinable, involved, obscure, metaphysical, sticky, stickler

abstruse, obscure


abstruse, esoteric, indefinable, involved, metaphysical


عربی به فارسی

مبهم , محرمانه , اسرار اميز , مرموز , تيره , تار , محو , نامفهوم , گمنام , تيره کردن , تاريک کردن , مبهم کردن , گمنام کردن , از نظر پنهان کردن , مخفي کردن , پوشيده , نهاني , سري , رمزي , مکتوم , مستتر کردن , مات , غير شفاف , کدر , شيشه يا رنگ مات


مترادف و متضاد

abstruse (صفت)
مغلق، پیچیده، غامض، پنهان

knotty (صفت)
پیچیده، غامض، گره دار

problematic (صفت)
غامض، گیج کننده، حیرت اور، مسئله ای

difficult (صفت)
غامض، ژرف، سخت، دشوار، پر زحمت، سخت گیر، پر دردسر، مشکل، صعب، معضل، گرفتگیر، پراشکال

involute (صفت)
غامض، مبهم، بغرنج، پیچ دار، تودرتو

problematical (صفت)
غامض، گیج کننده، حیرت اور، مسئله ای

obscure (صفت)
غامض، مبهم، تیره، تار، ظلمانی، نامفهوم، گمنام

unintelligible (صفت)
پیچیده، غامض، غیر صریح، غیر مفهوم

بغرنج، پیچیده، حاد، دشخوار، دشوار، سخت، شاق، صعب، مشکل، معقد، مغلق ≠ ساده، سهل


فرهنگ فارسی

زمین پست، امرمبهم ومشکل، سخن دورازفهم، پوشیده ودورازذهن
( اسم ) پوشیده مشکل ( سخن کلام ) مقابل واضح جمع : غوامض .

فرهنگ معین

(مِ ) [ ع . ] (اِفا. ) دشوار، پوشیده .

لغت نامه دهخدا

غامض. [ م ِ ]( ع ص ) زمین پست نرم. زمین مغاک. ج ، غوامض. ( منتهی الارب ). زمین هموار. ( مهذب الاسماء ). || مرد سست حمله. || سخن پوشیده و دور، خلاف واضح. ( منتهی الارب ): کلام غامض ؛ سخن پوشیده و دور. سخن باریک معنی. ( صراح ). گفتار مشکل ، دشوار، سخت ، عسیر، دشخوار. کلام دور از فهم ، پیچیده ، آنچه دریافته نشود. معقد. باتعقید. مسئله غامض ، دشوار، تاریک. یقال مسئلة غامضة لاتعرف. ( مهذب الاسماء ). ج ، غوامض. و در فارسی کلمه غامض با کردن و شدن صرف شود : و اگر شاعر باشی جهد کن تا سخن تو سهل و ممتنع باشد و پرهیزاز سخن غامض و چیزی که تو دانی و دیگران را بشرح آن حاجت باشد مگوی که شعر از بهر مردمان گویند نه از بهر خویش. ( قابوسنامه ). || مرد گمنام و بیقدر خوار. || گوهر مرد و حسب وی که مشهور نباشد. || پابرنجن پرکننده ساق را. || بزرگ و فربه از شتالنگ و ساق. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. مبهم و مشکل، دور از فهم، پوشیده و دور از ذهن.
۲. [قدیمی] زمین پست.

پیشنهاد کاربران

مبهم

سخت و دشوار و مشکل و پیچیده
متضاد: ساده و آسان و راحت


کلمات دیگر: