کلمه جو
صفحه اصلی

درمان شدن

مترادف و متضاد

treat (فعل)
رفتار کردن، مربوط بودن به، مهمان کردن، سالم کردن، درمان کردن، تلقی کردن، مورد عمل قرار دادن، بحث کردن، درمان شدن

فرهنگ فارسی

معالجه شدن علاج شدن مداوا شدن

لغت نامه دهخدا

درمان شدن. [ دَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) معالجه شدن. علاج شدن. مداوا شدن :
چشم بادم همه بیماری و باز
همه درمان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
|| چاره شدن.


کلمات دیگر: